خانواده برتر

اینجا اذان ده دیقه بعد5 عه

مامان من از 4و ربع میاد بیدارمون میکنه و همیشه میگه پااااشید همین الان تلویزیون گفت فقططط ده دیقه مونده, ادم قشنگ سکته میزنه

مادر من که الهی قوربونش برم هروقت میرفتیم سر سفره اندازه یک قله ی کوه برامون برنج میکشید. 

بهش میگفتم آخه مگه میخایم بریم دماوند و فتح کنیم که انقد برنج کشیدی برامون...

یه چندساعت گرسنگیه دیگه😅

هیچی دیگه

گلاب به روتون تا ظهر تو سرویس بهداشتی موندگار میشدیم😂😂😂

چند سال پیش سحری تلویزیون یه برنامه داشت فکر کنم اسمش ماه ترین ماه بود آقای عبدالله روا و یه خانم مجری بودن 

خیلی برنامه جالبی بود 

یه بیننده خاطره فرستاده بود اسمش سحر بود می گفت بچه بودم مامانم می خواست خانواده رو برای سحری بیدار کنه همه رو صدا می کرد پاشین پاشین سحری بخوریم 

دختره می گفت فکر کردم میخوان منو بخورن،  با التماس می گفتم تورو خدا منو نخورین،  تورو خدا منو نخورین 😂

دقیق یادم نیست خاطره اش 

سلام دوست عزیز نه مامان من این طوری نیست یعنی این چند شب را که من کلا سر کارهای دانشگاه و..بیدار موندم خودم بیدارشون می کردم و یا بابام زنگ می زاره نیم ساعت ،پنجاه دقیقه قبل اذان بیداریم😅ولی آره کلیپ های زیادی در این رابطه درست میشه و واقعا هم خنده داره😅🤣

دیشب سر سفره سحری به مامانم گفتم ای کاش ماه رمضون ۳ روز بودا در حالی که من فقط با امروز ۲ روز روزه گرفتم😅کلی خندیدیم ...مامانم گفت معلومه خیلی بهت فشار اومده دلاور🤣

مامانم ههر شب میگه من دیگه سحر بیدارت نمیکنم ‌ . 

همیشه خودم گوشیمو کوک میکنم میزارمش بالا سرم . اصلا صداشو نمیشنوم😂 مامان میشنوه ، میاد بیدارم میکنه غدامم همونجا دستم میده 😂

سلام 

یادمه من ابتدایی بودم ماه رمضون بود مامان ام خیلی زرنگ بود اون موقع ها ۳ صبح بیدار میشد هم سحری آماده میکرد هم کارای خونه رو میکرد حیاط و میشست و.....

یه شب یکی از هم کلاسی هام شب خونمون خوابید فامیل نزدیک مون هم بود....خلاصه ما خوابیدیم به امید اینکه مامانم برای سحری خوردن و نماز و ...بیدارمون کنه .....یه لحظه چشمامو باز کردم دیدم همه لامپ ها روشن مامانم بالا سر ما رو گرفته با هیجان میگه بیدار شید بیدار شید ما هم ترسیدیم فکر کردم زلزله اومده چی شده سفر رو پهن‌ کرده بود ما رو سریع نشوند سر سفر ه تند تند میگفت بخورید بخورید الان اذان میده ما هم با سر و صورت و دست نشسته و حالت خوابالود تند تند می خوردیم ....

همکلاسی بعدا گفت توبه کردم ماه رمضون خونتون نیام ...چه سحری خوردیم😆😆 ....منم گفتم مامانم خودش ام دیر بیدار شده بود .....😁

سلام 

یادمه من ابتدایی بودم ماه رمضون بود مامان ام خیلی زرنگ بود اون موقع ها ۳ صبح بیدار میشد هم سحری آماده میکرد هم کارای خونه رو میکرد حیاط و میشست و.....

یه شب یکی از هم کلاسی هام شب خونمون خوابید فامیل نزدیک مون هم بود....خلاصه ما خوابیدیم به امید اینکه مامانم برای سحری خوردن و نماز و ...بیدارمون کنه .....یه لحظه چشمامو باز کردم دیدم همه لامپ ها روشن مامانم بالا سر ما رو گرفته با هیجان میگه بیدار شید بیدار شید ما هم ترسیدیم فکر کردم زلزله اومده چی شده سفر رو پهن‌ کرده بود ما رو سریع نشوند سر سفر ه تند تند میگفت بخورید بخورید الان اذان میده ما هم با سر و صورت و دست نشسته و حالت خوابالود تند تند می خوردیم ....

همکلاسی بعدا گفت توبه کردم ماه رمضون خونتون نیام ...چه سحری خوردیم😆😆 ....منم گفتم مامانم خودش ام دیر بیدار شده بود .....😁