سلام به همه
موضوعی که می خوام مطرح کنم در مورد خواستگاری و رسم دختر بینون هست. اینکه بعضی شهرها مثل جایی که من زندگی میکنم، رسوم نادرستی جا افتاده، مادر پسر میاد در حد ۵ دقیقه ، دختر مردم رو ورانداز می کنه و میره پشت سرش رو هم نگاه نمی کنه. کاری به این موضوع که این توهین به دختر و خانواده ش هست ندارم؛ کاری به این هم ندارم که چه جوری توی ۵ دقیقه به این نتیجه میرسن دختر فلانی به درد پسرشون نمی خوره، چه بسا دختر هم اگر پسرشون رو میدید ممکن بود پسند نکنه. کاری به این هم ندارم که به هر دلیلی دختر رو نمیپسندن باید اون قدر شعور داشته باشن که تماس بگیرن و معذرت خواهی کنن که مزاحم شدن.
سوال من اینه که چرا خانواده من این حجم از خفت و خواری رو تحمل می کنن و ندیده و نشناخته هر کسی رو راه میدن، خیلیها اومدن جلوی چشمم به خودم و خانواده م توهین کردن ولی خانواده من سرشون رو کردن زیر برف و به هر قیمتی شده می خوان دخترشون رو شوهر بدن! خیلی وقتها مادرم حتی شرایط اولیه پسر و خانواده ش رو بهم نمیگه یا دروغ میگه که مبادا از همون اول مخالفت کنم، اگر هم بگم من با فلان موضوع مثلاً شغل یا محل زندگی آقا پسر نمی تونم کنار بیام و لطفاً اجازه ندید تشریف بیارن، پدرم میگه اینجا من تصمیم میگیرم کی بیاد تو حق دخالت نداری.
پدر و مادرم به خاطر خانواده و موقعیت شغلی که دارن سرشناس هستن و به واسطه آشنایی گستره شون با خیلی از افراد، خیلیها منو برای خواستگاری معرفی می کنن ولی حتی یک بار هم نشده خواستگاری به جلسه دوم برسه و همیشه خانواده م به خاطر این موضوع سرزنشم می کنن، روزی نیست که از دست نیش و کنایه هاشون درا مان باشم، همیشه هم سن و سال هام رو که یا ازدواج کردن یا از در و دیوار خونه شون خواستگار می ریزه میزنن تو سرم و تحقیرم می کنن، بین در و همسایه و فامیل و آشنا معروف شدم به دختری که هیچ کسی اون رو نمی پسنده....
حتی افرادی که از نظر تحصیلات و خانواده و سطح فرهنگ از من پایینتر باشن، رفتار آدم های اطرافم خیلی تو روحیه م تاثیر منفی گذاشته، هر روز با عذاب و وحشت و از آینده میگذره، سن من زیر ۲۵ سال هست، امّا مادرم هر روز بهم میگه هیچکس از تو خوشش نمیاد، داری پیر میشی و چشمات چروک میفته و این حرفها ، در حالی که قیافه م از هم سن و ساله ام خیلی کمتر میزنه حتی خیلیها منو با خواهرم که چند سال از من کوچکتره اشتباه میگیرن.
نمی دونم چرا هیچکس از من خوشش نمیاد. اعتماد به نفس و روحیه م رو باختم، هم درس می خونم هم کسب و کار مستقلی دارم خودم رو با کار و درس سرگرم میکنم، امّا نمی تونم شاد باشم، و فکر آیندهای که مبهمه هر لحظه عذابم میده....
نمی دونم چه جوری باید با این موضوع کنار بیام....
مرتبط:
من باید بشینم تو ویترین تا خواهر و مادر اون منو برانداز کنن؟
سنجش زیبایی ظاهری دختر توسط زنان خانواده پسر
ماجرای دختری که از رسم دختر بینون آسیب دیده
شما با رسم دختر بینون ! مشکل دارید ؟
خانواده ت رو نفرست خواستگاری دختری که تا اون رو ندیدی
دیگه خانواده خواستگار رو بدون حضور پسرشون، به خونه راه نمیدم
← ازدواج فرزندان (۱۸۰ مطلب مشابه) ← درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۲۸۷۶ بازدید توسط ۲۲۹۹ نفر
- يكشنبه ۱۹ مرداد ۹۹ - ۰۹:۳۰