با سلام خدمت دوستان
بنده مدت ٤ سال هست ازدواج کردم و ثمره اش یک پسر ١١ ماهه هست. من و خانومم هر دو شاغل هستیم و واسه نگهداری از پسرم نیز از صبح تا عصر پرستار گرفتیم، اما خانومم خیلی زندگی رو سخت میگیره و همه ش زمان را بهمون سخت میگذرونه و رفتارش جوری شده که صمیمی ترین دوست خانوادگی مون که زوج بودن نیز با ما قطع ارتباط کردن و همه ش با هم دعوا داریم سر مسائل الکی.
من یه نمونه میگم که وضعیت را متوجه بشید؛
دیروز عصر تو آشپزخونه رفتم قهوه درست کنم گفتم میخوری گفت نه، باهاش شوخی کردم میگه خیلی بی شعوری، گفتم چایی میل داری، داشت ظرف برمیداشت افتاد تو غذای بچه و ریخت شروع کرد با من دعوا کردن، میگم تقصیر منه؟ میگه آره اومدم بیرون از آشپزخانه میبینم گوشیم دست پسرمه ازش گرفتم گریه کرد، میگه به خاطر تو هست داره گریه میکنه، من صدام هنوز خیلی بلند نشده بود، لباس عوض کردم بچه م رو ببرم بیرون میگه حق نداری بری بیرون! برو تا بهت بگم و بچه رو هم حق نداری جایی ببری!
کلافه ام کرده، یه کاری که واسه بچه انجام میده پدر من رو در میاره، اگر پای بچه میخواد عوض کنه یا بشوره من باید برم کنارش تا خانم آروم بشه وگرنه سر بچه داد میزنه!، کلاً از اینکه من تو خونه تلویزیون ببینم یا استراحت کنم ناراحت میشه و گیر میده یا یک کار الکی میگه بکن که فقط من از استراحت بلند کنه، خسته م کرده، بابت کارهاش تو خونه سرم منت میذاره و هی مقایسه میکنه با شوهر خواهرش که فلان کار را میکرد و یا هنوز میکنه و اون یکی آشنامون شب نوزادشون بین خودشون میخوابونه تو چرا جدا از ما میخوابونی؟!
هر کاری میکنم در خانه اعم از غذا پختن، و غذا کشیدن، ظرف شستن، خونه مرتب کردن، و بچه داری، اصلاً به چشمش نمیاد!، همه ش دعوامونه، همه ش دنبال بهونه ست تا دعوا راه بندازه و قهر کنه و بعد میاد میگه تو من رو دوست نداری!
صبح ها که زودتر بیدار میشه یا نصفه شب ها اگر واسه شیر بچه بیدار بشه یا آخر شب که من خوابم از عمد سر و صدا میکنه که من بیدار بشم، قبلاً این جوری نبود، اخیراً اینجوری شده نمیدانم چکار کنم باهاش؟!
اصلاً اصلاً دیگه از من حرف شنوی نداره و به حرف هام اهمیت نمیده، فکر میکنه خودش عقل کل هست و هر کاری بخواد میکنه یا اینکه هر چیزی بقیه بگن اعم از خانوادش باشن یا دوستاش و همکاراش، فقط بعضی وقتا کارهاش رو میگه نه واسه مشورت، صرفاً چون دوست حرف بزنه و به صحبت هام گوش نمیده.
در حقیقت شاید حرف هام رو بشنوه ولی در نهایت کار خودش رو میکنه، زندگی زناشویی که کلاً تعطیل و در بدترین شکل و حالت ممکن هست، نمیدونم این اسمش زندگی مشترکه؟!، عصر که از سر کار میاد خونه میگم تا پرستار بچه هست برو استراحت کن اما بجاش پرستار را زودتر میگه برو، من را مقصر همه خستگی هاش و بی خوصلگی هاش میدونه یه چیز که میخوای واسه ش توضیح بدی اصلاً گوش نمیده و فقط منتظره تا حرفت تمام بشه، حرف خودش رو بزنه چون جواب هاش کاملاً نامربوطه و مشخصه که اصلاً به حرف هام گوش نمیداده!
بچه رو میبره پاش بشوره یا موقع تعویضش دست میزنه به این ور و اون ور، بهش میگه نکن اونم بچه ست نمیفهمه، بعد سرش داد میزنه، منم اعتراض میکنم میگه همه ش بهم عذاب وجدان میدی، شب که بچه رو میخوابونه تا بخواد ساعت خواب خودمون بشه میره تنها تو اتاق دراز میکشه، چکار کنم کمکم کنید .
چه جور میتونم تو خونه اقتدار داشته باشم، ولی جوری که اذیتش نکنم!، نمیدونم به پدر و مادرش موضوع رو بگم یا نه!، احساس میکنم داره ازم سوء استفاده میکنه، اصلا باهاش خوشحال نیستم ...
نحوه ارتباط کلامی و محبت بین زن و شوهر
4 اصل برای افزایش محبت بین زن و شوهر
خانمم کجای زندگی من قرار داره ؟
چکار کنم تا خانمم خوشبختی رو حس کنه ؟
چطور با محبت کلامی عشقم رو به خانمم نشون بدم ؟
میخوام خانمم رو عاشق نگهش دارم و حتی عاشق ترش کنم
یک زن، برای خوشبختی، از شوهرش چی میخواد ؟
← مشورت در زن داری (۳۳۷ مطلب مشابه) ← مسائل مردان (۵۱ مطلب مشابه) ← درد دل های مردان (۳ مطلب مشابه)
- ۹۰۰۳ بازدید توسط ۶۶۵۵ نفر
- پنجشنبه ۱۷ مرداد ۹۸ - ۱۰:۰۷