من دختری چادری هستم که از آرایش هم خوشم نمیاد. از 10 سال پیش برای رفتن به دانشگاه کلی ایده و نوآوری برای کارم داشتم چون رشته م رو دوست داشتم.
امّا چادری بودنم باعث شده بود که بسیار برام مزاحمت ایجاد می کردن! الآن که می بینم تمام اون ایده هایی که داشتم بقیه به انجام رسوندن و حتی درس خوندن که یه چیز عادیه رو بدون دغدغه انجام دادن، خیلی حس بدی بهم دست می ده.
خصوصا که دوروبریا مداوم می خوان برای آدم نسخه بپیچن این کار رو بکن یا برو فلان جا سر کار یا ازدواج کن. ولی من برای خودم برنامه داشتم و اصلا حتی یه درصد به نرسیدن فکر نمی کردم. الآن چند ساله واقعاً سردرگم شدم. چون هر ایده ای رو خواستم عملی کنم یکی مزاحمم شد. حتی من برای کتاب گرفتن از کتابخونه هم تو دانشگاه سین جین می شدم که تو چرا میای این قدر کتاب می گیری و از این حرف ها... تو چرا اینجایی... تو چرا اون جایی... واقعاً احساس می کردم از نظر مردم یه دختر چادری باید خنگ و ساده و احمق باشه و حتی حق حرف زدن هم نداره.
من از کودکی فن بیان قوی داشتم و بسیار اجتماعی بودم امّا تا تو کلاس کنفرانس می دادم همه شون انگار می خواستن منو بخورن! انگار من حق زندگی کردن ندارم! رفتارهای عجیبی تو فضاهای دانشگاه می دیدم که دوست داشتم ارشدمو برم سراسری تا با اساتید بهتری کار کنم آخه واقعاً برام عجیب بود که یه استادی که من اصلا نمیشناختمش منو زیر نظر داشت تا اینکه خودم از رفتارهای غیر عادیش شوکه شدم.
خیلی برام جای سوال بود یعنی جوون 30 ساله ای که اومده دانشگاه تدریس کنه هیچ برنامه ای برای آینده اش نداره که فقط گیر داده با من کل کل کنه! از بس برام مزاحمت ایجاد کرد که ارشدم رو خراب کردم و نتونستم اون گرایش مد نظرم رو قبول شم. یا حتی اساتیدی داشتم که فقط بر اساس یه چادر فکر می کردن من سیاسی ام! و می خواست انتخابات شرکت کنه مداوما رفتارهای عجیب و غریب از خودش بروز می داد.
خوب می خوای شرکت کنی مستقیما بهم بگو منم جواب رد می دم که سیاسی نیستم. حتی یک کلمه از من سوال نمی کردن خودشون یه ویژگی رو به من نسبت می دادن و بولد می کردن و حتی وقتی متوجه می شدن اشتباه کردن کوتاه نمی اومدن. یعنی شاخ در می آوردم. یکی از دانشجوها که سه سال دنبال یه استاد بود و تو خیالات خودش فکر کرده بود من استاد رو ازش دزدیم آخه به من چه ربطی داره!
من حتی یه بار با اون دختر حرف هم نزده بودم و بعد اون خانم عین سایه هر جا می رفتم باهام می اومد تا ببینه من به استادا چی می گم و ول کن هم نبود! حتی یک کلمه سوال هم نمی پرسید از این وضعیت توهمی در بیاد! آخه سه سال؟
حالا همه می گن اگه چادرت رو ور می داشتی مشکلی برات پیش نمی اومد! به اهدافتم رسیده بودی... چادر تو رو محدود کرده. در صورتی که چادر هیچ محدودیتی برای من نداشت آدم ها بودن که با سنگ اندازی و مزاحمت های احمقانه شون محدودم کردن. انگار کسی نمی تونه درک کنه وقتی به خاطر یه عده آدم کم عقل به اهدافت نمی رسی یعنی چی؟ روانشناسام فقط گیردادن که خودت مسئول زندگی خودت هستی! الآن اینجا من مسئولم واقعاً؟
پیشنهاد:
سلامتی دخترایی که سرشون بره چادرشون نمیره...
چکار کنم تمایل به پوشیدن چادر در من دائمی بشه ؟
خیلی بده که حجابم رو از چادر به مانتو تغییر بدم ؟
احساس میکنم به چادرم علاقه ی قبلی رو ندارم
می ترسم بی حجابی ها باعث بشه از چادرم بدم بیاد
شوهرم مدام اصرار میکنه که باید چادر سر کنم
نکنه منم جزء کسانی هستم که چادر و چادری بودن رو ضایع میکنن؟
چادری ام و توی مدرسه مسخره میشم
حس میکنم اگه چادری بشم دیگه هیچکس بهم توجهی نمیکنه
هر وقت چادر بهم حس خوبی نده نمی پوشمش
مدتی هست احساس میکنم چادر حرکاتم رو محدود کرده
بخاطر محل کارم بر خلاف میل قلبی ام چادر سرم میکنم
بهم کمک کنید چادرم رو زمین نذارم
بعد از چادری شدن، اعتماد به نفسم گرفته شده
← مسائل خانم های چادری (۱۱۸ مطلب مشابه)
- ۲۱۷۴۷ بازدید توسط ۱۶۳۵۲ نفر
- يكشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۰ - ۲۲:۱۸