سلام

من حول و حوش 4-5 سال با کسی دوست بودم و رابطه‌ی خیلی خوبی بود اما نمیدونم چی شد که بهم خورد. خیلی سعی کردم که فراموشش کنم الان حدود دو سال از کات کردن ما گذشته ولی من هنوز دارم دست و پا میزنم و همه ش از خودم میپرسم چرا؟ 

دوس دارم مخصوصا آقایون محترم این توصیفات من رو بخونن و کلا بیان بنویسن که چی میشه که یه مرد میذاره میره.

چنتا نکته رو بگم: من از ایشون هیچوقت قول ازدواج نخواستم کلا تحت هیچ فشاری نبودن و من هم تحت هیچ فشاری نبودم از جانب اون. خانواده هامون خبر داشتن از این موضوع و فشاری هم از جانب اونا نبود.

گذشت و گذشت تا اینکه من برای مقطع بالاتر رفتم یه شهر دیگه و رابطه خب طبیعتا کیفیتش تفاوت پیدا کرد ولی خب 4 سال دوستی رو که نمیشه و نباید بخاطر یه دوری بهم زد. یک سال همینطوری گذشت تا اینکه یه دفعه ایشون غیبش زد. 

من خیلی ذهنم مشغول شده بود و بهم هیچ جوابی نداد انگار که من اصلا نمیشناسمش. من آروم نمیگرفتم سراغ دوستای مشترکمون رفتم و یکیشون هم که به نظر میومد از چیزی خبر داره سکوت کرد.

من موندم و دنیای سوال و رنجی که میبردم و میبرم از اینکه هم دوستهای مشترک هم حالش رو از من میپرسیدن. هیچ خبری از من نگرفت با اینکه من همون اوایل که باورم نشده بود با روی خوش و مثل همیشه پیگیرش بودم و حالشو از این و اون میپرسیدم.

ذهنم خیلی مشغوله و با اینکه نمیخوام اینطوری فک کنم اما به هیچکس دیگه نمیتونم اعتماد کنم. احساس میکنم 5 سال زمان زیادی بوده برا این که این درس رو بگیرم که نباید به کسی اعتماد کرد. ولی خب اخه واقعا چرا؟ نه مشاجره خاصی نه دعوایی نه بحثی.

آدما با دوست معمولی هم اینطور نمیکنن. من که توقع و انتظار و مانعی در برابرش نذاشته بودم. من که فشاری روش نیاورده بودم. اصلا انقدر با هم خوش بودیم که برا من مهم نبود چیزای دیگه. حالا دو ساله تو ریکاوری بعد شوک هستم. حال و روزم خوب نیست خیلی سعی کردم به خودم کمک کنم اما هر بار خواستم انگار وزنه های سنگین به پاهام وصله و نمیذارن حرکت کنم.

حوصله هیج ارتباط دیگه یی رو ندارم حس میکنم دلم خیلی شکسته و دلم برا خودم میسوزه. اما دوس ندارم کسی اینا رو بدونه. هر چند همه دوستان و نزدیکانم متوجه حالات من تو این دو سال شدن.

از خودم و این کارام بدم میاد اما دو سه بار هر چیزی که آرشیو داشتمم ازش رو بعلاوه تمام خاطرات مرور کردم تا شاید چیزی پیدا کنم اما نکردم.  گاهی از دور و بریام میشنوم و تازه میفهمم چه به روزم اومده.

ولی انگار یه چیزی هست تو ذهنم تا ندونم چرا آروم نمیشم و الان هم از هرکی اینو میخونه علی الخصوص آقایون میخوام که بیان بنویسن -چون من ذهن مردها رو نمیتونم جاش بشینم و به این قضایا نگاه کنم- بیان بنویسن یه مرد چطور میشه که یکی رو بعد 5 سال بدون هیچی میذاره میره؟ کسی که نه فشاری روش گذاشته نه به زور چیزی رو نگه داشته بوده و نه توقعی داشته.

کاش یه نقطه ی تاریک پیدا میکردم و میگفتم دلیلش این بوده. اما هیچ سرنخی ندارم واسه همین دست به دامن اینجا و احتمالها و حدسها و تجربه های شما شدم.

مرسی


مرتبط با برگرداندن خواستگار:

بیشتر از 2 ماهه که از خواستگارم خبری نشده، ممکنه برگرده ؟

پسری که از خودم دورش کردم، حالا مشکلاتش حل شده، میترسم تحویلم نگیره

چکار کنم که دوباره بیاد خواستگاریم ؟

چیکار کنم پسر مورد علاقم دوباره ازم خواستگاری کنه ؟

آیا برگردوندن یه خواستگار مناسب درسته ؟

آقا پسرتون تشریف نمیارن برای خواستگاری مجدد

چطور میتونم بهش بفهمونم که از رد کردنش پشیمونم؟

خواستگارم در جواب واسطه گفته که دیگه شرایط ازدواج ندارم

دوسش دارم اما امیدی به برگشتش ندارم

همه خواستگارامو دارم رد میکنم امید به بازگشتش دارم

تا حالا شده که خواستگارتون رو دوباره برش گردونید؟

چطوری خواستگاری رو که رد کردم برگردونم ؟

چطور سر راه پسر مورد علاقم که پدرم ردش کرده قرار بگیرم؟

به خواستگاری که رد کردیم چطوری بفهمویم دوباره بیاد؟

چطوری به خواستگارم بفهمونم که من اون رو رد نکردم؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)