سلام دوستان عزیزم، خواهش میکنم چند دقیقه از وقتتون رو صرف خوندن مشکل من کنید، ماههاست که توی عذابم .
من توی خانوادهای متولد شدم با شرایط خاص، پدرم معتاده و متاسفانه از نظر اقتصادی در سطح پایین ولی شکر خدا مادر خوبی دارم که ببا فداکاری ما رو بزرگ کرد و درست تربیت کرد الان همگی تحصیل کرده و با فرهنگ هستیم.
من با همه وجودم تلاش کردم و همیشه شاگرد اول و با رتبه بسیار خوب کارشناسی و ارشد قبول شدم ولی تا زمان فارغ التحصیلی متاسفانه خواستگار مناسبی نداشتم ولی مهم نبود من قصد داشتم دکتری قبول شم و به اوج اهدافم برسم ولی یه خواستگاری از اقوام پیش اومد، که راستش اصلا مناسب من نبود ولی خانواده اصرار کردن که با شرایط ما ازین بهتر شاید هیچوقت پیش نیاد، گفتن سنم بالا رفته، مردم چی میگن و...
در حالیکه 25 سالم بود، متاسفانه تصمیم اشتباه گرفتم و باهاش ازدواج کردم به امید اینکه بعدها بهش علاقه مند میشم. ولی اون علاقه هیچوقت بوجود نیومد که هیچ بلکه روز به روز بیشتر متوجه میشم که ما به درد هم نمی خوریم.
خیلی خیلی با خودش و خانواده ها اختلاف فکری و فرهنگی داریم، فقط توی این زندگی دارم تحقیر میشم، البته فقط خدا میدونه که چقدر سعی کردم به نامزد و به زندگیمون کمک کنم، یک ساله که نامزدیم و رابطهی کامل داشتیم ولی نمیخوام فقط به همین دلیل عروسی کنیم، شوهرم فوق العاده بی اراده هست و باهام سرده و هیچ تلاشی برای پیشرفت زندگیمون نمیکنه.
هر چقدر کوتاه میام اوضاع بدتر میشه، روز بروز بیشتر ازش بدم میاد چون فکر میکنم لیاقت من اینقدر نبود ولی خیلی از طلاق و عواقبش میترسم، خواهش میکنم راهنمایم کنید که چکار کنم؟
من توی خانوادهای متولد شدم با شرایط خاص، پدرم معتاده و متاسفانه از نظر اقتصادی در سطح پایین ولی شکر خدا مادر خوبی دارم که ببا فداکاری ما رو بزرگ کرد و درست تربیت کرد الان همگی تحصیل کرده و با فرهنگ هستیم.
من با همه وجودم تلاش کردم و همیشه شاگرد اول و با رتبه بسیار خوب کارشناسی و ارشد قبول شدم ولی تا زمان فارغ التحصیلی متاسفانه خواستگار مناسبی نداشتم ولی مهم نبود من قصد داشتم دکتری قبول شم و به اوج اهدافم برسم ولی یه خواستگاری از اقوام پیش اومد، که راستش اصلا مناسب من نبود ولی خانواده اصرار کردن که با شرایط ما ازین بهتر شاید هیچوقت پیش نیاد، گفتن سنم بالا رفته، مردم چی میگن و...
در حالیکه 25 سالم بود، متاسفانه تصمیم اشتباه گرفتم و باهاش ازدواج کردم به امید اینکه بعدها بهش علاقه مند میشم. ولی اون علاقه هیچوقت بوجود نیومد که هیچ بلکه روز به روز بیشتر متوجه میشم که ما به درد هم نمی خوریم.
خیلی خیلی با خودش و خانواده ها اختلاف فکری و فرهنگی داریم، فقط توی این زندگی دارم تحقیر میشم، البته فقط خدا میدونه که چقدر سعی کردم به نامزد و به زندگیمون کمک کنم، یک ساله که نامزدیم و رابطهی کامل داشتیم ولی نمیخوام فقط به همین دلیل عروسی کنیم، شوهرم فوق العاده بی اراده هست و باهام سرده و هیچ تلاشی برای پیشرفت زندگیمون نمیکنه.
هر چقدر کوتاه میام اوضاع بدتر میشه، روز بروز بیشتر ازش بدم میاد چون فکر میکنم لیاقت من اینقدر نبود ولی خیلی از طلاق و عواقبش میترسم، خواهش میکنم راهنمایم کنید که چکار کنم؟
← مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) ← مسائل طلاق (۸۸ مطلب مشابه) ← مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)
- ۴۶۶۷ بازدید توسط ۳۰۸۶ نفر
- شنبه ۳۰ آبان ۹۴ - ۰۷:۳۷