سلام
من یه پسر تقریبا 20 ساله ام که انگیزه و علاقه هام رو به شدت از دست دادم، انگار زندگیم سیاه شده، دیگه انگیزه خاصی برای درس و کار و.. ندارم. تو مدت اخیر چند بار به خودکشی فکر کردم، گرچه به خاطر حرام بودنش هیچ وقت نمی تونم این کار رو بکنم. این متن رو می نویسم تا شاید کمکی بهم بشه. پیشاپیش به خاطر طولانی بودنش عذر می خوام.
بزرگترین نعمتی که خدا بهم داد بزرگ شدن تو یه خانواده مومن و معتقد بود. از 13 سالگی واجباتم رو سعی می کردم به نحو احسن انجام بدم و مورد تحسین اطرافیان بودم(مادر، مادر بزرگ، معلّم دینی و...).
دوران نوجوانی خیلی دوران شیرینی بود برام. روحیه قوی و پر انگیزه ای داشتم، تو موضوعات مورد علاقه ام فعالیت می کردم، تولید محتوا می کردم. حتی 15 سالم بود تو مسجد محله مون کلاس برگزار می کردم. زبانم رو قوی کردم.
به لطف خدا از اول درسم عالی بود، همین جور در حال پیشرفت بودم. دبیرستان سمپاد قبول شدم و بعد هم دانش آموز ممتاز شدم(هنوز تندیسم رو دارم :))، دیگه کنکور حساب ویژه باز کرده بودن روم. حسرت خوردن های بقیه رو به زندگیم احساس می کردم. اون زمان نقطه اوج زندگیم بود، امّا... از سال یازدهم درسم خراب شد.
معدلم 3 نمره افت کرد. امّا من همچنان روحیه داشتم. همچنان پر از آرزو و هدف بودم. ولی تو درس نتونستم برگردم به دوران قبلم. متأسفانه یه دانشگاه دولتی تو شهرستان ولی تو رشته مورد علاقه ام قبول شدم. از اون جا بود که تنش های منو پدرم شروع شد.
هنوز هم به خاطر کنکور سرکوفت می زنه بهم. مستقیم و غیر مستقیم بهم می گفت مفت خور. وقتی رفتم خوابگاه آرامش گرفتم روحیه ام خوب شد، امّا جو دانشگاه و دانشجو ها خیلی پایین تر از دبیرستانم بود. خیلی ها بی هدف بودن. منم اهداف و آرزو هام کمرنگ شد.
درس رو هم با همون روال پیش بردم، امّا اوضاع بد نبود، واحدهام رو پاس می کردم همه رو. تا اینکه کرونا اومد و برگشتیم پیش خانواده... از اسفند 98 من تو یک سراشیبی قرار گرفتم. حوصله و روحیه ام همین جور داشت کمتر و بدتر می شد. ضمن اینکه مشکلات مادی داشت اذیتم می کرد. پدر من واقعاً پولداره، امّا گوشی و لپ تاپم مال 10 12 سال پیشه.
می گفتم بخر برام می گفت باید معدل الف بشی :/ حتی دیگه دوست نداشت برام لباس بخره. روح من تو دوران کرونا همین جور داشت فرسوده می شد، ایمانم خیلی ضعیف شد. دیگه انگیزه هام از بین رفته بود برای درس خوندن. معدلم 3 4 نمره افت کرد و کلی واحد افتادم. در همین اثنا نیاز جنسی شدیدی حس کردم، همه اش تخیلات بد می اومد تو ذهنم و... برای اولین بار مبتلا به خ ا شدم. این فقط 2 بار بود ولی متأسفانه کلی گناه کردم.
چقدر دوران نوجوانی با اون ایمان قوی، روحیه بالا، آرزو ها و اهدافی که داشتم شیرین بود. من 4 ساله درسم به فنا رفته. ای کاش دوباره بشم مثل اون زمان، ای کاش بتونم این چهار سال رو جبران کنم، ای کاش... .
حقیقت دوست دارم ارشد یه دانشگاه عالی قبول شم، ولی بعد می گم درس بخونم که چی، کار کنم و پول در بیارم که چی، مرگ از همه اش بهتره. تقریبا هیچ دلخوشی ای تو زندگیم ندارم. علاقه مو به رشته ای که عاشقش بودم شدیدا از دست دادم.
الآن تو این وضعیت بغرنج سعی می کنم از خدا بخوام کمکم کنه، ولی خب با این ایمان نابود شده خیلی سخته.
ممنون که خوندین، پیشنهاد و نظری دارید، سراپا گوشم.
"جانی براوو"
مرتبط:
پیشرفت نکردن به خاطر از این شاخه به اون شاخه پریدن
چطوری احساس نیاز به موفقیت رو در خودم تقویت کنم؟
چرا با اینکه میدونیم یه سری کارها برامون خوبه ولی انجام شون نمیدیم؟
میتونم با تلاش کردن گذشته رو جبران کنم؟
خانواده چقدر در موفقیت افراد تاثیر داره؟
چه رابطه اى بین زیبایى و موفقیت فرد در اجتماع وجود دارد؟
در عدم موفقیت ما چه کسانی مقصرند، والدین، جامعه یا خودمان؟
چند نکته ی ساده برای موفقیت در زندگی
کتاب موفقیت نامحدود در بیست و یک روز آنتونی رابیز
معرفی کتاب های روانشناسی و موفقیت
چطور می تونم همیشه سر حال باشم و با انگیزه، اهدافم رو دنبال کنم؟
← موفقیت در زندگی (۱۲۹ مطلب مشابه)
- ۷۶۸۷ بازدید توسط ۶۲۳۸ نفر
- سه شنبه ۲۴ فروردين ۰۰ - ۲۱:۱۹