من پسری ۳۰ ساله هستم. رشته داروسازی دانشگاه دولتی یکی از شهرستانها درس خوندم (خودم ساکن یکی از شهرستانهای تهران هستم). پدرم از قبل برام خونه خریده و منم تونستم ماشین ۲۰۷ بخرم، سربازی رو رفتم و شغل با درآمد ۱۰ میلیون دارم، شرایط ازدواج رو دارم ولی دلم شکسته، البته از این اخلاقاً ندارم که بگم می خوام از جامعه انتقام بگیرم و به دخترها نگاه نمی کنم و نه اهل این رفتارهای چیپ نیستم.
من وقتی جوون بودم عاشق شدم ولی هیچ وقت بهش نرسیدم، حتی بهش نگفتم. شاید سی چهل بار خوابش رو دیدم!، همیشه خندیدم و دردم رو تو خودم ریختم، شب از شدت دلتنگی عاطفی گریه میکردم. موقع خواب انگار وزنه صد کیلویی روی سینم بود، شاید فشار جنسی من ۱ بود و فشار عاطفی ۱۰۰ بود برام.
هیچ وقت به خاطر متانتم به دختری نزدیک نشدم. ارتباط دانشجویی و حتی بگو بخند داشتم ولی هیچ وقت از حدم نگذشتم، نتیجه ش رو هم دیدم. من درسم رو با معدل هجده تموم کردم و پیشنهاد تدریس دانشگاه هم بهم شده، ولی اون زمانها میدیدم دوستانم با دخترها شمال میرن.
هم حسادت میکردم هم میترسیدم یکی از این افراد بخواد همسر من بشه. البته مهم هم نبودن و بعد ۲ روز فراموشم میشدن. و خیلی از اون ها نتونستن درس شون رو تا آخر تموم کنند، امّا... امّا دلم شکسته، احساس میکنم یه جوری حس مقاومت پیدا کردم، نه می تونم ازدواج نکنم نه دل این رو دارم ازدواج کنم! خسته م، برای خودم برنامه های زیادی دارم، ولی این یه موردو توش موندم
فامیل مون میاد و دخترِ خواهرش رو به من معرفی می کنه؛ در حالی که دختر خواهرش دوست پسر داشته، با خودم میگم برای چی باید با کسی ازدواج کنم که هیچ زحمتی نکشیده، از اول تو خوشی و بی قانونی بوده و الآن با منی که حتی اهل قلیون نبودم ازدواج کنه؟، نمی دونم چطوری می تونم دوباره عاشق بشم، چطور می تونم دوباره قلبم بتپه؟
هیچکس هیچ وقت درکم نکرد و صدام رو نشنید، به خاطر حس درونگراییم همه ش سکوت کردم، پدرم نگفت بریم جلو. مادرم نگفت از کسی خوشت میاد یا نه، دختره دید من نگاهش میکنم، دید با چشم هام التماسش میکردم یه پالس مثبت نفرستاد، از این زندان می خوام رها بشم، از این حس سردرگمی و کینه های درونی، دلم آرامش و عشق به دختری طبق خواسته هام می خواد، هیچ وقت اون دختر دیگه پیدا نمی شه.
زیبا بود، زیبای طبیعی. مغرور بود، نه مغروری که بخواد ادا در بیاره. به پسرها محل نمیداد، چند بار چشم تو چشم شدیم و من میخکوب شدم و نتونستم برم جلو. هیچ چیز نداشتم. تمام اخلاقاش مثل خودم بود، دلم می خواد یا بمیرم یا فقط یه بار دیگه ببینمش.
پیشنهاد:
ای کاش وقتی ۲۴ ساله بودم ازدواج میکردم
قبول کنیم که اکثر ما پسرها در شرایط فعلی توانایی ازدواج کردن رو دیگه نداریم
در حق من که بچه ی آخرم داره ظلم میشه
30 سالمه، چرا دخترها زنم نمیشن و قبولم نمیکنن؟
به نصیحت های والدین، جامعه و دوستان گوش نکنید، هر چه زودتر ازدواج کنید!
پدر دختر مورد علاقم اعتقاد داره نمی تونم خرج یه زندگی رو بدم
خسته شدم، هر جا میرم همه میگن چرا زن نمیگیری ؟
یه پسر 30 ساله چه چیزایی باید داشته باشه برای ازدواج؟
پسرهای 35 به بالا معمولا چه معیارهایی واسه ازدواج دارن؟
چرا خواستگارم تا 35 سالگی زن نگرفته؟
پسر 32 ساله ی صفر کیلومتر بی عرضه است ؟
پسر 31 ساله ای که بهترین گزینه ی ممکن رو برای ازدواج می خواد
دلم گرفته از اینکه هیچ چی نشدم
← ازدواج و مسائل درک نشدگان (۱۰۲ مطلب مشابه)
- ۴۸۸۳ بازدید توسط ۳۷۰۰ نفر
- شنبه ۲۹ شهریور ۹۹ - ۲۲:۴۷