خانواده برتر

از پل هوایی سر خوردم و بعد عادی بلند شدم راه رفتم و مجدد از روی جوب پام زمین خورد و افتادم تو جوب

هه هه ههه

چیزی یادم نیومد متاسفانه به جز یه مورد که برای یکی از نزدیکانم اتفاق افتاد و مناسب با موازین سایت نیست:)

ولی یه ایده ناب دارم.

اگه کسی از بازی جرات حقیقت خاطره خنده دار داره بگه😁

سلام

_ دبستان بودم عروسی دختر عاموم بود با دختر عاموی دیگم رفتیم پشت بوم که پوس پفکا و اینا ریز ریز کنیم بریزم رو سر عروس😥😂 بعد منم وقتی میخواستم از پله ها بالا برم کفشمو بیرون اوردم کفش منم از این پیچ پیچیا بود وقتی داشتم خرامان خرامان از پله ها بالا میرفتم  افتادو گم شد هیچی دیگه منم تا اخر عروسی یه کفش داشتم یکیم نداشتم🙄😂

_یه بارم دوباره دبستان بودم  با یکی از همکلاسیم قهر کردیم من این سر کوچه بودم اونم اون سره کوچه بعد من بلند بلندم میگفتم قهر قهر قهر تا روز قیامت😓🤣

ممنون بابت پست خوبتون موفق باشید.

این فاجعه مال یکی از خانوما تو یه  سایته دیگس و کاملا واقعی که برامون تعریف کرد

این عروس خانوم چون یه ذره چاق بوده و عروسیشم تابستون بوده پاهاش که بهم میخورده تاول میزده  خواهرش پیشنهاد میده که زیر لباس عروسش ش ور ت نخی باباشو.که ابی راه راه بوده بپوشه پاهاش سالم بمونه بعد اخر عروسی بره تو سرویس دربیاره بعد ادامه ماحرا،طفلی یادش میره بره درش بیاره همسرش با همون شورته  حتو اتاق میبینتش میگه عزیزم چرا فک.کردی من با شورت بابات تحریک میشم؟؟

البته من هیلی براش دلم سوخت 

نحفی جان تایید کنا باحاله 

سلام.

توی یکی از ترم ها تربیت بدنی داشتیم. ساعت 1 ظهر. بعد تو سالن حلقه میزدیم و نرمش میکردیم. نفری یه حرکت رو انجام میدادیم و تا 10 میشمردیم.

بعد میدویدیم. دیگه حالی نمونده بود برامون که شنا و بارفیکس و ... بریم.

همزمان با ما، سالن کناری ما، دخترا هم تربیت بدنی داشتند. توی وضعی که حال نداشتیم، یدفعه از اون سالن صدای دخترا می اومد که بلند بلند میشمردن.

بعد دوستم پیش استاد بلند گفت: ژووووووون. خخخخخ. بعد بچه ها و استاد خندیدیم و انگاری شارژ شدیم دیگه. نفهمیدیم چطوری 1 ساعت تموم شد.

یادش بخیر

راستش من چیز خنده دار ندارم

یه چیز بگم بیشتر میخوره باید براش گریه کرد

اینکه در آستانه 31 سالگی مجردم

اینکه نتونستم یه دختر خوب پیدا کنم ( البته 2 یا 3 مورد خوب بودن که جوابشون منفی بوده ) نمیدونم خنده داره یا گریه دار!

مختارید بخندید یا گریه کنید!

ارشد دارم و وضع مالیم شکر خدا خوبه!

هر کس میگه فلانی چرا زن نمیگیری یه دروغی میگم! مثلا میگم خودم نمیخوام!

البته سخت گیری دخترها هم خیلییییییییییی موثره و دلیل بودهاااااا

من تهران هستم و خودم و خانوادم هم تهرانی البته  نمیدونم شهرهای دیگه چطوره! و دخترها همینطور سخت گیر هستن یا نه؟!!!

خلاصه عمر من داره هرز میره

اهل دختر بازی و این چیزا نیستم!

شاید الان یه سری بگن دروغ میگم و از این حرفها 

ولی راستش اصلا برای من مهم نیست کسی باور کنه یا نه

پسر مذهبی هستم اهل کوه و ..... یکبار هم حتی سیگار و قلیون و خدایی ناکرده مشروبات الکلی مصرف نکردم

قیافه و قدمم و خیلی خوبه

نمیدونم حکمت خداست یا عذاب خداست یا چیه و خلاصه مغزم قاطی کرده و بی انگیزه شدم!

دعا کنید برام لطفا

فقط خاطره عذرا 😆😆😆

من خاطراتم بدرد شما نمیخوره😂

من خاطره خاصی الان ذهنم نمیاد ولی زمانی تو عروسیا یه رفتارای داشتن بعضیا حو گیر میشدن کارای میکردن الان یادم میاد  میخندم

مثلا دختر خالم تو عروسیش انقدر  وسط بود و رقصید و رقصید همه جور رقصی،عربی،اذری،لری،خارحی خودشم بلد نبودا درس حسابی برقصه هراهنگی میذاشتن این وسط بود قر میداد میلرزوند بالا پایین میپرید همشم وسط رقص تاکید میکرد اصلا تمرین نکرده و همش ذاتیه  

یه جماعتم انگشت به دهن اینم فک میکرد تحسینش میکنن 

الان 15ساله فیلم عروسیشو قایم کرده نمیذاره کسی ببینه میگه دست کسی بیفته خودمو میکشم!!

یا مثلا یسریا ابروشیطونی ،ارایش روباهی میکردن وسط موهاشونم اکریل میزدن احساس خودشاخ پنداری عحیبی بشون دس میداد 

یا مثلا تو روستا  عروسی بودیم داماد میرفت بالا پشت بودم سیب سرخ پرت میکرد برا مهمونا که بگیرن،میخورد به سروصورتشون.دماغشون،حالا  چ فلسفه ای داشت نمیدونم ولی مهمونا هلاک بودناااا برا اون یه دونه سیب!!!

یا طرفو به زور رو زمین میکشوندن برا رقص،هی قسم وایه الا وبلا بلد نیستم حالا میرفت وسط چهارنفر میومدن التماسش میکردن تو رو خدا بسه بگیر بشین 

میلرزونداااا

 عروسی داییمم انقدبچه بودم فک میکردم همینکه عاقد کارش تموم میشه پا میشه میره عروس و دوماد دست همو میگیرن بچه دار میشن همش منتظر بودم عروس لباسشو  بزنه بالا بچه بیاد بیرون!!!!

چشمو دوخته بودم به دامن عروس که بلاخره کی میاد بیرون

عروسی خالمم چون شوهرش ملا بود فک میکردم بچشون از اسمون میفته اینا نمیتونن دست همو بگیرن.

بعدا که فهمیدم چی به چیه از همشون بدم میومد هی به دوستم میگفتم یعنی فلانیام اینجوری بچه دار میشن ؟؟

عروسی داییم کلی تیپ زدم  عین ادم رقصیدم مودب بودم حسابی ،به بقیه کمک کردم برا پذیرایی اینا،یجا دخترخالم که حسابی به لباسم حسودی میکرد اومد خیلی ریلکس شیرینی مالید به لباسم  فقط اون تیکه که دارم دخترخالمو کتک میزنم تو فیلم افتاده .هنوزم فیلمو میبینن چپ چپ نگام میکنن 

بزارید ببینم چی تو خاطره دونم براتون دارم😄

یه بار تو مترو یه پیر مرد با یه آقای میانسال بحثشون شد

من جداشون کردم

هی میومددن نزدیک هم

من دوباره هولشون میدادم عقب

و مقابله هم نمیتونستن بکنن

بعد چند بار دوتایی همزمان بهم گفتن

بس کن دیگه آقا چیکار میکنی

و آروم رفتن سمت مخالف هم

نگو تو شلوغی

پسر اون پیرمرد طرف مخالفه

دختر و زن میانسالم اون طرف

اینا جابجا شده بودن

و میخاستن برن سمت خانواده هاشون 

من نمیزاشتم😁😆

یه همکارم داشتم شهرستانی بود 

تهران کسی رو نداشت برن براش خاستگاری

عاشق شده بود

بهش رو خوش نشون نداده بودن

بعد من به مادر و خواهرم گفتم

اونا رفتن براش خاستگاری

بعد آدرس رو دادم بهشون

نگو خونه دو طبقست

تا رفته بودن مادر طبقه پایینی جلو در بوده

گفته بود  خوش اومدید

اینام رفته بودن

صحبت و اوکی گرفته بودن همکارم با خانواده برن خاستگاری و..

نگو طبقه پایینیم دختر داشته

ولی مقصود اون یکی بوده

و...😂

خوابم که ما هروقت یه خواب خوب دیدیم مارو یکی بیدار کرد

انقدر دوس دارم تا دم مرگ بزنم اونایی ک وسط خواب خوب آدم رو بیدار میکنن خخخ

6 سالم بود تو کوچه بزرگترا یادم دادن گفتن برو به مامانت بگو فش خیلی بد بود منم اومدم گفتم مامان مامان بیا اومد من گفتم فلان 😲😂😂

بعدش کلی خندید و گفت حرف بدیه

عاقا من خاطره خنده دار خیلبییی دارم

1. یه استاد داستیم میومد خونه درسمون میداد

براش میوه گداشته بودیم

من و دوستتمم داشتیم تمرین حل نیکردیم یه سیب برداشت بخوره

اقا این چوب سر سیب پرت شد تو صورت ما😨😅

حالا من ک نفهمیدم چیه هی به دوستم میگفتم چی بود چی بود

اونم مرده بود از خنده

نمیتونست حرف بزنه وای خدا من که نتونستم بمونم پاسدم رفتم بیرون تا میتونستم خندیدم 😂😂😂😂😂

همین استاده بو جورابشم کلا یه خاطره همیشگی بود هنوز که هنوزه بوش تو دماغمه

فقط منتظر بودیم کلاسش تموم شه پاشه بره درا پنجره هارو باز کنیم نیم ساعت تو حیاط اکسیژن بگیریم😂😂😂😂😂

یه استادا دیگه بود عادت داشت دستش ک گچی میشد با پشت شلوارش پاک کنه😂

یعنی همیشه جای 10 تا انگشت ببخشید رو پشتش بود.

حالا مام خندمون میگرفت سر کلاس اینم میگفت چیز خنده داری هست بگید باهم بخندیم😂😂😂 خدایی من چی میکفتم بش

2. من و همین دوستم باهم میرفتیم کلاس رانندگی یعنی چون مربیمون اقا بود حتما یکی باید باهامون میومد برا همین من برای دوستم مینشستم اونم برای من

یه بار دوستم نشسته بود پشت فرمون مربی بهش گفت دنده عقب برو

عاقا چشمتون روز بعد نبینه این بنده خدا اومد دستشو بزار پشت صندلی شاگرد که عقبو نگاه کنه دستش رفت تو پشت موها مربی😂😂😂😂😂😂😂😂😂

وای خدا هنوز یادش میوفتم میمیرم از خنده هنوزم میگه موهاش چرب بوووووود😂😂 تا مدت ها دستشو فقط میسابید😂

3. یه خاطره دیگمم با همین دوستم از مدرسه برمیگشتیم تو چارباغ اصفهان این بنده خدا لیز خورد زمین جلو یه ملت اتفاقا کتابی که دستش بودم روش نوشته بود لطفا گوسفند نباشیم قشنگ به قیافش میومد😂

منم که نمیتونستم بلدنش کنم فقط مرده بودیم از خنده

خلاصه به هر زوری بود بلندش کردم. دو متر نکشیده دستم همچین خورد به میله ها کنار خیابون

حالا هم درد میکشیدیم هم خندمون گرفته بود😂😂😂😂

4. من و این دوستم جفتمون چشمامون ضعیفه حتما باید عینک بزنیم😊😃

یه بار با هم قرار گداشتیم بریم استخر حالا همیشه بیرون استخر قرار میزاشتیم این سری دیر و زود شد گفتیم همو تو استخر میبینیم

خدا شاهده 1 ساعت و نیم چفتمون کل استخرا مثله کورا ازین طرف میرفتیم اون طرف همو صدا میکردیم اما پیدا نکردیم😂😂😂😂😂

بعد که سانس تموم شد اومدیم بیرون عینکامونا زدیم تازه همو دیدیدم وای خدا😂😂😂😂😂😂

یعنی مردددددیم اون روز از خنده😂😂😂😂 خیلی ضایع بود ابرو برامون نمونده بود😂😂

کلا من و این دوستم فیلیم برا خودمون

یه بار گفتیم بریم هات داگ بخوریم😂

عاقا این هات داگ مگه تموم میشد به حدی بزرگ بود داشتیم میمردیم

مام اصفانی اصلا تو کتمون نمیزفت نصفه ولش کنیم

قشنگ نزدیک دو  سه ساعت ما تو فست فود نشسته بودیم داشتیم هات داگا میخوردیم 😂😂😂😂 خندمون گرفته بود

همه مرده بودن از دست ما از خنده😂🙆

جفتمونم خدا به دور ترشیدیم

واقعا چقدر پسرا بی لیاقت شدن😂 یکی با من ازدواج کنه کلا مشکل افسردگی خودشا خاندانش برا کل زندگیشون از بین میره😂😂

خلاصه که خاطره باحال زیاده خواستین بازم از شاهکارام میگم 😅 خداراشکر اینجا کسی کسیا نمیشناسه

یکی دیگم میگمو میخوابم اونم چون اصرار میکنین😆😉

من و برادرموجفتمون تو ی دانشگاه درس میخندیم.من لیسانس بودم اون ارشد بود.عاقا سال 93 بود یه برف خیلی سنگین اومده بود

منم گیر داده بودم میخوام برم دانشگاه و استاد میاد حالا این داداش بنده خدا ما میگفت هیشکی نمیره تو این هوا دانشگاه

خلاصه به زور مجبورش کردم باهم بریم.

یعنی تا اومدیم برسیم ب ایستگاه اتوبوس بیجاره داداشم دقیقا سه بار لیز خورد😂😂😂😂😂😂

اخرش خودم گفتم ول کن عزیزم نمیخواد بریم 😂😂😂 کی تو این هوا میره دانشگاه🙆😂

قشنگ تا لب مرز کشتن من پیش رفت😂😂 الان شانس اوردم زندم

وای خدا چقدر خندیدم.اخر شبی حالا باید جواب بدم دارم به چی میخندم😂😂😂

ادمو تو دردسر میندازین 😂😂

شب همکی بخیر و خندددددده😀

هرکی دوس داشت لایک کنه 

الکی مثلا میشه لایک کرد😀❤

 دمتون گرم  کلی خندیدم 

چه پست خوبی :) 

یبار تو مجلس خواستگاری  عروس به یکی از اقوامش میگه از آقا داماد یواشکی عکس بگیر تا به دوستام نشون بدم ببینم اونا نظرشون چیه ....طرف میاد عکس بگیره گوشی فلشش روشن میشه :)))

بیشتر اتفاقات خنده داری که برای من اتفاق میافته طنز موقعیته و خیلی وقتا فقط برا من خنده داره خخخ ولی بذارین چند تا گلچین بگم:

*بار دومی که رفتم امتحان گواهینامه خیلی استرس داشتم.وقتی نشستم پشت رول افسره پروندمو گرفت چک کنه در این حین منم باید کمربند می بستم و روشن کردن ماشین و اینا.که دیدم ای دل غافل ماشین روشن نمیشه.گفتم دیدی چی شد شانس ما اون موقع هم ماشینای امتحان داغون داغون بود.در این حین که مذبوحانه تلاش میکردم افسره چک کردنش تموم شد گفت چرا حرکت نمیکنی گفتم  خرابه روشن نمیشه.خندید و گفت استارت نزدی هنوز😁نگو نفر قبل من برای اینکه کلاجو زود ول کرده ماشین خاموش شده ردش کردن من فکر میکردم ماشین روشنه.منم هول شدم گفتم میدونم میدونم و سریع استارت زدم و از اونجایی که ماشین تو دنده بود یه متر پریدم جلو و بازم رد شدم

*مدل دانشکده مون یه جوریه که نماز خونه آقایون و خانوما بهم چسبیده البته قاعدتا درای ورودش جداس ولی از یه در هم بهم متصل میشه که  اون در هیچ وقت باز نمیشه مگه زمانی که امام جماعت بیاد بازش میکنن تا صدا به قسمت خانوما هم برسه.خیلی هم کوچیکه.یه بار که بچه ها کلاس داشتن و من باید گزارش ازمایشم رو که ننوشته بودم می نوشتم رفتم تو نماز خونه.اون ساعت اکثرا دانشجوها کلاس داشتن و کلاس آزمایشگاه ما ساعت بعد بود.خلاصه منم نشستم نزدیک شوفاژ که گزارشمو بنویسم که فهمیدم گروهی از شرترین پسرهای دانشکده مون تو اتاق کناری جرات حقیقت بازی میکنن‌.منم دیدم موقعیت جوره فالگوش وایسادم. جزییاتش گفتن نداره ولی چه حقایقی ‌که اون روز برملا شد😁.چشام روشن شد.البته خداییش به ‌کسی نگفتم

*یه بار من و خواهرم خونه بودیم‌ اون موقع خواهرم موبایل نداشت هر چی اهنگ میخواست با گوشی مامانم گوش میداد.اون روز مامانم گوشیشو تو خونه جاگذاشته بود و دست خواهرم بود  که نزدیک تلفن نشسته بودصدای اهنگشم تا آخر باز گذاشته بود.من از اتاقم اومدم بیرون که به مامانم زنگ بزنم در حین اینکه میرفتم سمت تلفن به خواهرم گفتم خفه کن صدای اونو.بعد رفتم با تلفن به موبایل مامانم زنگ زدم و صدای زنگ گوشی ش که دست خواهرم بود و در یه متری من نشسته بود اومد.بعد که دیدم کسی جواب نمی ده خواهرمم داره زل زل نگام میکنه گفتم معلوم نیست چرا هیچ وقت جواب نمیده😅سه تا سوتی در ۲۰ ثانیه 😁

*یه بار یه فیلم خریده بودیم درباره زندگی یه تروریست و خانواده ش بود.من و بابام یه بار دیدیم شب من گفتم یه بار دیگه بذارم ببینیم. خواهرم که ندیده بود گفت نه چی بود این همش قتل و سر بریدن و اینا.اون فیلمه درام بود یعنی زندگی خانوادگی و زن و بچه تروریسته هم توش بودن و نشون میداد هر آدمی تروریست رئیس جمهور قاچاقچی بالاخره میتونه بخشی از زندگیش کاملا معمولی باشه.حالا همه خانواده هم نشسته یودن.من میخواستم بگم نه بابا پر قسمت عاشقانه هم هست که اشتباهی گفتم پر عشقبازیه😐😊

و رحم الله من یقرا فاتحه مع الصلوات:/

سلام علیکم

الان خَستم خداییش حوصله تایپ طولانی ندارم

ولی

تو این 20 و اندی سال که از خدا گرفتم با افتخااااار اعلام میکنم همه ش سوتی دادم و میدم و خواهم داد😁

خعلی کِیف میده😜

همه خاطراتمم خنده داره😁

ینی تو غم انگیزترین خاطره م هم وسطش یه اتفاق خنده دار افتاده والا🤣

حیف بیشترشون طولانیَن الان حال ندارم بنویسم😒😴

کاش میشد voice بدیییم😑

ولی خاطره خود شما خیلی بامزه بود به خصوص اولی که مامانتون چوب داده به باباتون😂🤣

الهی ، چه حرف گوش کن بوده ینی پدرتون اگه به ایشون میگفت خانوم برو اون اسلحه رو بیار هم گوش میداد میاورد میداد دستش🤦‍♀️😂

بابا : خانوم به داداشم شلیک کن لطفاً😑خیلی اعصابمو خورد کرده😑

مامانتون : چَشم هرچی شما بگی 🥰😁

توی کلاسمون یه دختره بود، هر وقت دوستاش رو میدید و میخواست سلام بده، با صدای بلند و با خنده میگفت: عه وااا سلااام. 

بعد من و دوستام از خنده ترکیده بودیم، فرداش کلاس داشتم. رفتم سر کلاس و دیدم چند تا دوستام نشستن، منم با صدای بلند و با خنده گفتم: عه واااااا سلااااااااام عشقولای من. خخخخ

بعد متوجه شدم همون دختره سر کلاس، کنار سطل آشغال که کنار دیوار در کلاس بود، وایساده بود و داشته چایی درست میکرد با چایی کیسه ای.

ولی یه دور کامل از بالا به پایین منو نگاه کرد و یه سری هم تکون داد. خخخخ

منم رفتم نشستم. یادش بخیرر

یه بار خواب دیدم همراه یه دختری ام خیلی قیافه وحشتناکی داره بعد یهو سرم داد زد قیافشو یه جوری کرد بعد من بهش گفتم الکی تلاش نکن من اصن ازت نمیترسم چون اینا همش خوابه😂 یه بارم خواب جن دیدم بازم به خودم گفتم بیخیال دارم خواب میبینم😂 

سوتی هم زیاد میدم

یکی دو هفته پیش خونه اجبم بودم قرار بود واسه شوهرش یه بسته بیاد.پستچی ک اومد رفتم بسته رو بگیرم گفت با اقای فلانی چ نسبتی دارین گفتم خواهر شوهرمه😊 بعد از چند لحظه به خودم اومدم گفتم عه ببخشید شوهر خواهرمه🤣.

فک کنم سوم راهنمایی یا اول دبیرستان بودم خالم یه مزاحم تلفنی سمچ داشت.تصمیم گرفتم یه بار دیگه زنگ زد خودم جوابشو بدم یهو زنگ زد من با لهجه محلیمون صدا پیرزن دراوردم  بهش فحش میدادم😂 اینو باید میدیدی قابل تعریف کردن نیست خونوادم از خنده زمینم گاز میزدن😂 دیگه هم زنگ نزد بعد از اون.

وقتی میخواستم انتخاب رشته کنم اولش تصمیم داشتم برم رشته انسانی جلو جمع به بابام گفتم بابا من میخوام برم رشته انسانی ک در اینده تو دانشگاه رواننشناسی بخونم یهو بابام گفت تو خودت روانی ای😐🤣 همه زدن زیر خنده من گریم گرفت بعدشم قهر کردم رفتم تو اتاق

یه بار میخواستم به بابام بگم بابا قیچی داری؟دوسه بار بهش گفتم جواب نمیداد داشت با اجیم حرف میزد صدا تلویزیونم خیلی بالا بود یهو تبلیغ بستنی نشون داد انواع اقسام بستنی محو بستنیا شده بودم به خودم ک اومدم گفتم یه قِیفی بده دیگه😂 (قیفی بر وزن قیچی)بابامو اجیم پاچیدن از خنده اینجا سوم دبستان بودم.

یه خاطره از یه سوتی خییییبی بد هم دارم ولی به هیچ وجه قابل انتشار نیست😑😑😂

بخندین دیگه😂😂

اینو تازه یادم اومد:

کلاس اول دبستان بودم از معلم اجازه گرفتم برم دستشویی اجازه نداد منم داشتم میترکیدم خیلی هم خجالتی بودم روم نمیشد دوباره به معلم بگم.تو همون کلاس سر نیمکت خودمو خیس کردم بعد یه بطری اب بزرگ انداختم زمین ک این ابه مال بطریه😂😂 خدایی هیچکی نفهمید بعدشم خودمو هی چپ و راست میکشیدم ک نیمکت خشک بشه با مانتوم😂 

سلام

از همه چیزای بد کرونا بگذریم

این ماسک گذاشتن برای من که بعد نبود تو خیابون داری راه میری به هر کی دلت بخواد می تونی بخندی

امروز تو شهر ما بارون می امد یک مرد اخمو داشت رد می شد به طرز خنده داری خرد زمین بیچاره اول دور برش رو نگاه کرد ببینه کسی نگاش میکنه بعد خودشو نگا کرد بیبنه چکارش شده

ماهم تا بنا گوش دهن باز داشتیم به یارو می خندیدم

اینارو فقط کسی که براش پیش بباد خوب درک میکنه

شب بر همگی خوش!!!

سلام

من برا دکور اتاقم شاخه های ی درختی ک خشک شده بود و رنگ سفید زدم و گذاشتن توی ی گلدون سفید برا گوشه اتاقم

بعد ی شب خاستگار اومده بود خونمون رفتیم تو اتاق بحرفیم.این آقا اومد بشینه کتش گرفت ب این درخت افتاد روش.حالا من این وسط مرده بودم از خنده کف اتاق بودم،خودشم دید من میخندم شروع کرد خندیدن مامانم اومدن تو اتاق ببینن چی شده .دید درخت افتاده رو اون آقا منم دارم هر هر میخندم.مامانم هی چشم و ابرو میومد واسم منم کم کم خندمو خوردم و کمک کردم درخترو بلند کردیم

وای خیلی خندیدم.ولی بیچاره چیزی بهم نگفت...

یه بار هم سر کلاس حل تمرین بودیم. یه سوال به نسبت سخت رفتم پای تخته. اتفاقا جواب روتین واری هم داشت. منو جو گرفت جلوی دخترا. خخخ

برگشتم به استادم گفتم استاد: به من اجازه میدین فرمول رو از طریق اثبات بدست بیارم و بعد استفاده کنم؟ چون من عادت به حفظ کردن ندارم.خخخ

بعد همه اووووووو کشیدن.

بعد منم نوشتم و آخر یه جوابی به دست اوردم که با بقیه فرق داشت و استاد هم متوجه شد و نیم نمره اضافه تر داد بهم.

بعد دخترا گفتن: استاد ما یه چیز دیگه بدست اوردیم. بعد استاد گفت حتما منبعتون اشتباه نوشته!!

منم در ادامه گفتم: ای بابا. بسه دیگه. زرگ شدین. حل تمرین رو رها کنید. ای بابا. این چه وضعشه آخه.خخخخ

یادش بخیر واقعا

رو پله برقی بودیم با مامان بزرگم بعدش اون خیلی پیره از پله برقی وحشت داره هی خیال میکنه هر آن قراره بیفته تمرکز میکنه سفت یه جاییو میگیره که نیفته بعدش این سری که رو پله برقی بودیم من و دختر خالم پشت سر مامان بزرگم بودیم چون جمعیت زیاد بود نشد کنارش وایسیم یه پسر خیلی خوش تیپ و قدبلند با موهای آبشاری و مغرور و همچین عصا قورت داده جفت مامان بزرگم بود یهو مامان بزرگم شروع کرد به تلو تلو خوردن یه لحظه خیال کرد داره میفته ترسید با سرعت دستشو برد کنار اون پسره که میله رو بگیره میله نزدیک اونجای خاک برسری پسره بود اونقده با سرعت اینکارو کرد که هم من و دخترخالم هم خود پسره یه لحظه خیال کردیم که مامان بزرگم اونجای پسره رو گرفت داشتیم سکته میکردیم من و دختر خالم که کلا خودمونو زدیم به اون راه که یعنی مثلا این خانمه رو نمیشناسیم خیلی ترسیده بودیم خیال کردیم پسره الان عصبانی میشه یه چیزی به مامان بزرگم میگه ولی پسره خوشش اومد قیافش این شکلی 😍شد اومد طرف مامان بزرگم دستشو گرفت کمکش کرد وایسه فکر کن پسر با اون تیپ و قیافه ازش خیلی بعید بود از این حرکت یه پیرزن خوشش بیاد

صدای یکی دو تا پسرم از پشت سرمون میومد داشتن تیکه مینداختن که دیدی چیکار کرد عجب پیرزن خفنی بود و  ازین حرفا من و دختر خالم کلا بی تفاوت برخورد کردیم به رومون نیاوردیم که مادربزرگ ماست موهام سفید شد تا رسیدیم به آخر پله برقی حالا جالب اینجاست مامان بزرگم خودش اصلا هالیش نشده بود چه سوتی داده

من مامانم یکم سنش بالاس یک روز من و مامانم و خواهرم میخواستیم بریم خونه یکی از اقوام نزدیک تا اونجا با اتوبوس رفتیم از قضا  از ایستگاه اتوبوس تا خونه اون فامیل یک خیابون اصلی و خییییلی شلوغ و دو طرفه بود مامان منم یک سطل پلاستیکی پر از رب البالو که خودش درست کرده بود توی دستش بود  میخواس برای همین فامیلمون ببره اقا من و خواهرم خیلی با احتیاط و اروم  از بین تردد ماشین های پرسرعت رد میشدیم

اما مامانم ازونجایی ک خیییلی عجوله هی میخواس زود رد شه تند تند بین ماشینا میدویید و هی مارو صدا میزد ک زود باشین دیگه زود زود خیییلی شاد و خرم هم سطل رو گرفته بود و میرف چشمتون روز بد نبینه یهو یک ماشین محکم زد به پاش و سطل توی دستش هوا رف و نصف رب البالو ها روی دماغ وسر و صورتش پاچید رب البالو قرررمز بود مسه خون

یهو سکوت همه چشما گرد شد  همه مردم سرشونو از ماشین بیرون کردن و واستادن فک کردن ماشین زده به مامانم و این با سر شکسته از زمین بلند شده وخون از سر و صورتش میچکه

من که پشت سر مامانم بودم گفتم خدایا اخه مامان که زمین نخورد چرا خون داره از دماغ و صورتش میچکه ترور شد یهو شلیک کردن بهش چی شد اخه ؟؟؟

بعد چن ثانیه مامانم به خودش اومد یک انگشت از دماغش زد به دهنش داد زد گف ای خدا مرگم دیدی رب البالوهام حیف شد ؟اون وسط همچنان به فکر رب البالو بود

یهو همه مردم توی ماشین زدن زیر خنده حالا نخند کی بخند منو ابجیم که وسط خیابون پخش شدیم خخخ ولی راهمون رو از مامانم جدا کردیم که ابرومون نره

بعدم رفتیم اون طرف خیابون یک گل فروشی بهمون شیلنگ اب داد مامانم خودشو بشوره گل فروشیه گف خاله خوب همرو ترسوندی نقش بازی کردی خخخخ

یه روزی توی دانشکدمون که داشتم راه میرفتم،،کلمم توی گوشی بود،،یهویی یه گربه پرید جلوم،،منم که میترسم از گربه،دو متر پریدم تو هوا😳 گفتم عهه،تو دیگه کی هستی اینجا چیکار میکنی

یهو یه صدایی از پشت سرم گفت:من گربم و اینجا زندگی میکنم😕

نگو یه پسر پشت سر من بود و حرفهامو شنیده بود،،خلاصه دیگه من اب گشتم🙈😂😂

به مرد شب

اقای محترم ببخشیدا ولی موضوع این پست رو بد برداشت کردید،،این پست یه موضوع دیگه داشت،،خوب واسه چی مییاید یه پست به این انرژی زایی رو به هم میریزید.فک نمیکنید دارید حق الناس انجام میدید،،ایا نویسنده این پست که اینقدر تلاش میکنند و چیزهای خنده دار تعریف میکنند که یه پست مهیج بشه، الان دوست دارن که شما پستشون رو به انحراف کشیدید.خیلی کارتون زشت بود.

اقای نجفی اگه میشه لطف کنید پیامهای غیر مربوط به این پست رو حذف کنید،،واقعا پست قشنگی بود و انرژی زا،،ولی بهم ریخت کاملا.اگه خودتون صلاح میدونید،،حذف بشن.

موفق باشید🙂✌🏻

یه بار سر کلاس بودیم و منتظر استاد. من و چند تا از دوستای دیگه نشسته بودیم ردیفای آخر. درس عمومی هم بود. از گروه های دیگه هم بودن.

یک از دوستام سوسک پلاستیکی از جشن تولد دیشب مونده بود تو جیبش. در اوردش.

رو به روی ما هم یه دختر بود. دوستم سوسک رو گذاشت روی نوک تکیه گاه صندلی.

منم بلند شدم و به بهانه پاک کردن تخته رفتم پای تخته.

بعد با صدای خیلی اروم گفت: خاااانوم فلانی. خانوم فلااااااانی. دختره از اون سمت برگشت و گفت بله بله. دوستم گفت اصلا نترسیداا ولی یه سوسک کنارتونه.

دختره سرشو برگردوند اون سمت و دیدش و... 

هم خنده دار بود و هم تلخ.

چون دختره بلند شدنی پاش خورد به جا دستی صندلی و یه پایی رفت و کفشش هم از پاش در اومد. از این پاشنه دارا بود. دوستام خندیدن ولی من واقعا بدم اومد از اینکار.

دلم سوخت برای دختره. رفتم کفش دختره رو هم برداشتم و گذاشتم جلوی پاش. گفتم بپوشین و از بطریمم دادم آب خورد. بعد رفت بیرون کلاس.

منم رفتم دنبالش. دیدم نشسته رو صندلی و با مقنعه داره اشکاش رو پاک میکنه. منم دستمال دادم بهش و گفتم ایرادی نداره. من عذر خواهی میکنم. بعد همراهیش کردم و آوردمش کلاس. از منم تشکر کرد.

یه بار هم سر امتحان بودیم تو سالن.

کناری من دختری چادری بود.

مراقب رد میشد، چادرش رو باز کرد و دیدم وااااااای. خخخخ

کاغذهای تقلب رو با سنجاق زده داخل چادر. روی سنجاق هام با ماژیک سیاه رنگ کرده بود.

بعد دیدم از گوش هاش یه سیم مشکی رفته تو جیب شلوارش!!

همه چیزش حساب شده بود. حتی زیر ساق هایی هم که انداخته بود تقلب جاساز کرده بود و بقیه جاهاش رو نفهمیدم!

چون بالاسرش دوربین بود. حواسش به اون نبود.

از دفتر مرکزی زنگ زدن به مراقب و مراقب اومد دختره رو تو سالن بلند کرد و...

قسمم میخورد که من تقلب نکردم. چادرش رو باز کرد و ...

خلاصه مردود شد با نمره 0.25

دلم براش سوخت. 

شبش رفتم گروه. دیدم منو بلاک کرده!خخخخ

هعی بابا

سلام

مرسی استارتر عزیز بابت پستت❤❤

کلاس اول روز اول مدرسه یه ساعت بود رفته بودیم سرکلاسا،معلممون گفت برید آب بخورید برگردید.من فکر کردم منظورش اینه برید خونتون آب بخورید دوباره بیاید مدرسه😅😅هیچی دیگه در مدرسه هم باز بود.خیلیییی خونسرد راه افتادم اومدم خونه 😂مامانم گفت چرا الان اومدی؟چرا خودت اومدی؟کیفت کو؟گفتم اومدم آب بخورم برگردم😐😂😂دوباره برم گردوند مدرسه😅

دوم راهنمایی یه دبیر علوم داشتیم خانم رکابی.تو کل مدرسه فقط دبیر ما بود و همون بهتر که دبیر کلاسای دیگه نبود😕تقریباً تا آخر سال نتونست هیچیییی یادمون بده.همش تدریس اشتباه داشت یا نمیتونست مطلب بیان کنه و... ما هم باهاش لج کردیم قرار شد روز معلم همه براش رکابی کادو بیاریم😅😅😅تقریباً همه ی کلاس براش رکابی آوردیم😅بعد یکی از بچه ها هم همش از ته کلاس میگفت(رکابی برای رکابی)😂😂😂خانم رکابی هم اصلاً اصل قضیه رو نگرفته بود بنده خدا😑همش معصومانه رکابی هارو باز میکرد و تشکر میکرد☹☹☹ بعدش شدییید عذاب وجدان گرفتیم😶تا اون روز نمیدونستیم این بنده خدا بخاطر سادگی بیش از حدش نمیتونه تدریس کنه فکرمیکردیم تنبله☹

ترم اولی بودم. یبار دیرم شده بود داشتم مثل میگ میگ از پله ها میرفتم بالا برسم به کلاس،سرمم پایین بود.یهو با کله رفتم تو شکم یکی از اساتید😅انقدررر تپل بود خودش تکون نخورد ولی منو عین فنر پرت کرد عقب😂گرفتم از کتش که نیافتم پایین،تا تعادلم حفظ بشه بیچاره رو دوتا پله کشیدم پایین😂استاده هم با خنده میگفت عه عههه دختر جون یقه رو ول کن😂😂دیگه مردم از خنده

خداروشکر هیچوقت باهاش کلاس نداشتم😄

سلام

لطفا نگاهی به عنوان پست بکنید!!!

به❣️مشکات❣️

🤣🤣🤣

😂😂😂

👍👌✌️

❤️❤️❤️

آخیش چه خوب که اون کامنتای نامربوط حذف شدن زود باشید بیاید خاطرات بامزه تونو تعریف کنید بینم 

باشمام یالا بجنب دیگه حوصله ندارم 

ممنون از آقای نجفی بابت این پست عالی

خاطرات همه خوب بود بخصوص خانم آقای بروسلی لطفا دوباره تعریف کنید واقعا عالی بود من که خیلی خندیدم

سلام عزیزم 🌹

ممنون واسه این پست خوبت😊

والا خاطره و موضوع خنده دار که زیاده تا دلت بخواد😁

ولی مشکل اینه ازبس اینا رو واسه دوستام تعریف کردم واسه فامیل تعریف کردم که کسی اینجا یکیشم بخونه میفهمه منم!😐✋

ولی خاطرات دوستان فوق العاده جالب بود.

دستتون درد نکنه واسه این پست خوب و متفاوت😊🌹

آقا یه بار هم من خواستم مثل بقیه ی دانش آموزا موبایل ببرم مدرسه با دوستام باهم بازی کنیم. گوشی دستم بود یهو وحشتناکترین ناظممون اومد سر کلاس من هول شدم گوشیو گذاشتم پشت دستم و بلند شدم با صدای بلند گفتم : (سلام آقا من گوشی ندارم .) 😂😂😂 فورا فهمید گوشی آوردم ، خودم خودمو لو دادم🤣🤣🤣 هول شده بودم چیکار میکردم؟