سلام به همه دوستان

من واقعا دیگه به بن بست خوردم و نمیدونم بخاطر حل مشکل یا دلگرمی یا شنیدن یه حرف خوب خواستم مشکلمو مطرح کنم ...

من بیست سالمه و دانشجوی ارشدم ، بخاطر جهشی خوندن و درس خوبم از لحاظ درسی همیشه پیشرفت داشتم و مورد توجه استادان و دانشگاه هم بودم من نزدیک به چهار سال پیش به ابراز علاقه یکی از آشنایان بخاطر پیش زمینه علاقه ای نسبت به ایشون داشتم جواب مثبت دادم .

از اون جایی که من زود وارد دانشگاه و محیط های بزرگ شدم خواستگارای زیادی داشتم و به همین دلیل این شخص که اون موقع خودش دانشجوی یه شهر دیگه بود و از لحاظ خانوادگی و مالی هم در یه سطح بودیم . همراه خانوادش به خواستگاری اومد و به علت اصرارای من و حقیقت خوب بودن و چشم پاکی خود این آقا خانواده ام قبول کردن و از قرار و به اصرار خانواده ایشون این قضیه مخفی و بین خانواده ها موند تا درست شدن امکان ازدواجمون .

اوایل همه چی نرمال بود اما با گذشت زمان و پیشرفت های من و وجود خواهر این آقا که همسن من بود اما از لحاظ تراز تحصیلی من خیلی جلوتر بودم خواهر ایشون و مادرشون رفتارها و کنایه های توهین آمیزشون شروع شد و بع عبارتی پز پسرشون رو دادن و سطح خانوادگی خودشون . اینکه همه فامیل شون میخوان این اقا دامادشون شه من به علت سن پایینم و روحیه حساسم بشدت افسرده و رنجور شدم .

به علت اینکه این آقا هم شهر دیگه ای بود امکان دیدار و بودن کنار هم دیگه هم به علت شهر کوچیکمون بشدت کم بود و ارتباطمون فقط تلفنی بود و دلخوشی کمی برای یه دختر شانزده ساله ایجاد میشد و به مرور رفتارهای تند خانوادشون ، این حس که این آقا نمیتونه از من محافظت کنه و حس امنیت بهم بده منو سرخورده و دلسرد کرد و ایشون که همیشه شرمنده رفتار خانوادش بود تا زمانی که ارشدش تموم شد یعنی همین پارسال نتونست کاری کنه و من همون دو سال پیش به علت فشارای عصبی دچار یه بیماری شدید گوارشی شدم که هنوز هم درگیرشم .

این آقا زمانی که به شهر خودمون اومد با خانوادش بشدت مقابله کرد و همچنین صبر خانواده ی من هم تموم شد و خواستار جدایی شدن اما پدر این آقا زنگ زد و از رفتار همسرش عذرخواهی کرد و ما به هم برگشتیم و رفتار مادر و خواهر ایشون به مراتب بهتر شد .

در این بین قضیه به اصطلاح نامزدی ما مسکوت مونده بود و من خواستگارای زیادی داشتم که ناخوداگاه به علت مشکلات این ارتباط حس مقایسه و خلاء اون عدم امنیت گرفتن از این اقا برای من به وجود اومده بود . از اون جا که ایشون رو دوست داشتم ازشون خواستم لااقل قضیه علنی شه که من از دست خواستگارا راحت شم .

ایشون قبول کرد اما بعد مدتی گفت نمیتونه خانوادش رو راضی کنه ، منم به خاطر غرور دخترانم کوتاه اومدم . اینم اضافه کنم خانوادم  هم راضی به مطرح کردن همچین چیزی نیستن چون اعتقاد دارن شان من پایین میاد ایشون الان سربازی رفتن  و هر روز به من زنگ میزنه ، حقیقتا گذشته بشدت منو آزار میده و حس میکنم ایشون نمیتونه حس امنیت و مرد بودنش رو تو زندگی من و احساسم پر رنگ کنه . از عشق زیادم به ایشون فقط یه احساس نخ نما شده مونده که بخاطر چهار سال خاطره و ترس و از واکنش خانوادم و گرفتن آه این اقا نمیتونم کاری کنم جز صبر برای بهتر شدن شرایط .

یعنی تموم شدن سربازیش و سرکار رفتنش که یک سال دیگه طول میکشه تو این اوضاع بد استادم که مورد توجه همه هست از من خواستگاری کرد . ایشون دوازده سال از من بزرگتره دائما مقایسه میکنم و فکر میکنم اون امنیت و شاید از استادم بگیرم هر چند من به استادم گفتم نامزد دارم و رد کردم .

اما فکرم همش درگیرشه و دائما مقایسه میکنم هر چند اینم میدونم که استادم هم مناسب من نیست... از رابطم با این اقا بگم که خیلی خوب و عاشقانه بودیم خیلی صادق و پر آرزو بودن با وجود سطح تحصیلات بالا کارگری میکردن و پس انداز و در کنارش تدریس هم میکردن و برای دلخوشی من هدیه میخریدن و شارژ و اینا ...

اما بعد این جریانات و مریضی من عصبی شدن و کم تحمل و دائما از من میخواستن برم چون نتونسته منو خوشبخت کنه اما موندم به هر حال این اصرارای ایشون تاثیر خودشو گذاشتن و فاصله ها بیشتر شد .

بار آخر که برای مرخصی اومدن بشدت دعوامون شد سر جریان استادم  و ایشون باز هم گفتن جدا شیم و من گفتم باشه که سریعا تغییر جهت داد و ترسیده شروع کردن به گفتن جملات عاشقانه و اینکه شرایط درس میشه و قول میدن بعد ازدواج همه چی رو از جمله این حس امنیت و کم رنگ شدن احساساتم درست شه و من باز صبر کردم...

اما مدتهاست خنثی شدم از چیزی نه خوشحال میشم و نه امیدوار ... فقط صبر کردم و صبر ... و این آقا دیگه حس امنیت رو به من نمیده یا شایدم وقتی شرایط جور شه منم به عشق قشنگ گذشتمون برگردم...

من نمیدونم چیکار کنم آیا عشق من و احساساتم به حالت اولیه برمیگرده ؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)