سلام
دختری ١٩ ساله هستم و به تازگی خواستگاری مناسب دارم اما جوابم منفی است. اول به دلیل فرهنگ های خانوادگی و اینکه در کل سِنَّم پایین است و در فامیل ما معمولا دختر ها بعد ٢٢ ازدواج می کنند و برنامه هایی برای ادامه تحصیلم دارم که فعلا نمی توانم ازدواج کنم.
دلیل دوم من علت ارسال این سوالم است.
و آن اینست که اخیراً ماجراهایی از بعضی آقایان دیده و شنیدم ام و در حال حاضر به شدت ناامید و مأیوس شده ام و چشمم ترسیده است. و حتی گاهی به خودم می گویم تا آخر عمر ازدواج نخواهم کرد از اول این طوری نبودم.
در کل من دختری احساساتی و جز دسته لمسی ها هستم و در کل گرم نیز می باشم و تا چندین ماه پیش مشکلی نداشتم که ٢٢ سالگی به بعد ازدواج کنم. اما جدیدا با وقایع جدیدی روبرو شدم.
یکی از اقوام دورمان که آقای مُسِنی است و به علت بالا رفتن سن همسرش ( هر چند خودش هم سنش بالا رفته) زن دیگری که جوان تَر است گرفت . و من که بسیار خانمش را دوست داشتم دلم خیلی برایش سوخت. این کار به شدت از این آقا بعید بود و بسیار مورد اعتماد و احترام بود.
مگر ازدواج برای دوران جوانیست؟ اتفاقا در دوران کهنسالی باید زن و شوهر یار و همدم و پشتیبان هم باشند... مگر زن سفره یکبار مصرف است که تا غذا تمام شد جمع کنیم بندازیم سطل زباله. شأن یک ""انسان"" این است ؟ پس انسانیت کجاست؟ یا خیلی موارد دیده ام که بعضی از آقایان با خانم ها مثل دستمال کاغذی رفتار میکنند. در کل انگار زن را برای نیاز های فیزیولوژیکی شان می خواهند و تمام.
در کل چشمم ترسیده و می گویم نکند ازدواج کنم و نهایت تا یکی دو سال اول بعد ازدواج همه چیز عاشقانه و درست پیش برود و بعد دنبال تنوع طلبی خود برود یا زنان دیگر هم به نظرش جلوه کنند یا ... یا مثل همین موردی که گفتم دو روز دیگه که پیر شدم مرا بگذارد و برود زن جوانتری بگیرد...
گاهی فکر می کنم همه مرد ها ته تهش مثل همند و تنها مدتی که دوام می آورند با هم متفاوت است.
تو رو خدا راهنمایی ام کنید چون تصمیمم در ازدواج نکردن جدی است. و دیگر نمی خواهم خواستگار راه دهم.
دختری ١٩ ساله هستم و به تازگی خواستگاری مناسب دارم اما جوابم منفی است. اول به دلیل فرهنگ های خانوادگی و اینکه در کل سِنَّم پایین است و در فامیل ما معمولا دختر ها بعد ٢٢ ازدواج می کنند و برنامه هایی برای ادامه تحصیلم دارم که فعلا نمی توانم ازدواج کنم.
دلیل دوم من علت ارسال این سوالم است.
و آن اینست که اخیراً ماجراهایی از بعضی آقایان دیده و شنیدم ام و در حال حاضر به شدت ناامید و مأیوس شده ام و چشمم ترسیده است. و حتی گاهی به خودم می گویم تا آخر عمر ازدواج نخواهم کرد از اول این طوری نبودم.
در کل من دختری احساساتی و جز دسته لمسی ها هستم و در کل گرم نیز می باشم و تا چندین ماه پیش مشکلی نداشتم که ٢٢ سالگی به بعد ازدواج کنم. اما جدیدا با وقایع جدیدی روبرو شدم.
یکی از اقوام دورمان که آقای مُسِنی است و به علت بالا رفتن سن همسرش ( هر چند خودش هم سنش بالا رفته) زن دیگری که جوان تَر است گرفت . و من که بسیار خانمش را دوست داشتم دلم خیلی برایش سوخت. این کار به شدت از این آقا بعید بود و بسیار مورد اعتماد و احترام بود.
مگر ازدواج برای دوران جوانیست؟ اتفاقا در دوران کهنسالی باید زن و شوهر یار و همدم و پشتیبان هم باشند... مگر زن سفره یکبار مصرف است که تا غذا تمام شد جمع کنیم بندازیم سطل زباله. شأن یک ""انسان"" این است ؟ پس انسانیت کجاست؟ یا خیلی موارد دیده ام که بعضی از آقایان با خانم ها مثل دستمال کاغذی رفتار میکنند. در کل انگار زن را برای نیاز های فیزیولوژیکی شان می خواهند و تمام.
در کل چشمم ترسیده و می گویم نکند ازدواج کنم و نهایت تا یکی دو سال اول بعد ازدواج همه چیز عاشقانه و درست پیش برود و بعد دنبال تنوع طلبی خود برود یا زنان دیگر هم به نظرش جلوه کنند یا ... یا مثل همین موردی که گفتم دو روز دیگه که پیر شدم مرا بگذارد و برود زن جوانتری بگیرد...
گاهی فکر می کنم همه مرد ها ته تهش مثل همند و تنها مدتی که دوام می آورند با هم متفاوت است.
تو رو خدا راهنمایی ام کنید چون تصمیمم در ازدواج نکردن جدی است. و دیگر نمی خواهم خواستگار راه دهم.
← مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)
- ۳۳۶۹ بازدید توسط ۲۵۵۸ نفر
- شنبه ۲ ارديبهشت ۹۶ - ۲۱:۴۵