سلام به همه ی دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه
دختری هستم 2* ساله و دانشجوی پزشکی. با اینکه سال چهارم دانشگاهم ولی حس میکنم از لحاظ رفتاری و اعتقادی توی اجتماع خیلی با دخترای همسنم ( دهه هفتادیا ) فرق میکنم گرچه توی ظاهر مثل اونام. حتی در حدی که اگه من رو ببینید فکر میکنید از این دخترای اهل دوستی هستم. موهامو بیرون میریزم و ارایش میکنم. توی لباس پوشیدن هم بسیار روی مد هستم و به گفته ی بقیه خوش پوش و امروزی پوش. اما مساله اینجاست که...
راستش شما من رو نمیشناسید و برای همینه که دارم اینجا اقرار میکنم. بذارید از اول بگم...
. از راهنمایی تو مدرسه تیزهوشان بودم و همش مشغول درس. الانم که دانشجوی پزشکی هستم و وضعم بدتره و همش سرم تو کتابه. خودم رو بسیار آدم معتقدی میدونستم و الانم تو بعضی اعتقاداتم به شدت سختگیر هستم مخصوصا روابط با جنس مخالف.
همیشه حجاب رو دوست داشتم و حتی دلم میخواست چادری باشم.راهنمایی که بودم با خدا خیلی رفیق بودم و حتی شبا با وضو میخوابیدم.تا اینکه یه اتفاقی برای پوستم افتاد و به دلایلی پر از جوش شد و نتونستم جلوشونو بگیرم. تا اینکه تو سن 18 سالگی شدم یه دختر با پوستی افتضاح و خیلی زشت شدم! به طوریکه بدون کرم پودر حتی نمیتونستم بیرون برم.بعد مدتی حتی روی پوستم وسواس گرفتم و هر جا صبحت از جوش پوست میشد حالم بد میشد و اونجا رو ترک میکردم و کلی گریه میکردم ( تاثیر روانی بدی روم گذاشته بود که هنوزم تاثیرش هست).
تا اینکه وارد دانشگاه شدم و وضع بدتر شد و محیط مختلط شد. اعتماد به نفسم رو به کلی از دست دادم و چون نتونستم پوستم و زیباییم رو برگردونم حجابم رو گذاشتم کنار و ظاهرم شد چیزی که الان هستم! با ارایش و بدون حجاب .
اما فقط خدا میدونه که این موضوع چقدر اذیتم میکنه و دلم نمیخواد ظاهرم با باطنم همخونی نداشته باشه. شاید کمتر کسی باور کنه تا حالا حتی فیلم پ...ن ندیدم یا اینکه با هیچ پسری دوست نبودم ( در این باب بگم که یه بار یکی از پسرای همکلاسیم گفت بهم علاقه داره و یه مدت بعد یهو توی کتابخونه دانشگاه دستمو گرفت و من خیلی سریع دستمو کشیدم.اون ناراحت شد. من خیلی شوکه شدم اما اونقدر احمق بودم که باهاش مهربونانه صحبت کردم و فکر کردم ادم میشه.
چند روز بعد بهم گفت دستتو بهم بده.اما من ندادم و از اونجا رفتم.از اون روز یه دفعه پا گذاشت روی همه ی حرفاش و رفت. یه مدت بعد فهمیدم با یه دختر دیگه ست! حالا واسه هر کی این جریانو تعریف میکنم میگه اون قصدش دوستی بوده و دیده تو پا ندادی ولت کرده رفته.اما من احمق باور نمیکنم و گاهی فکر میکنم هموز دوستم داره حتی هنوز باورم نمیشه که قصدش دوستی بوده!
به خیال خودم چون گفته بود قصدش ازدواجه میشد روی حرفش حساب کرد.چقدر ساده بودم و چقدر ساده هستم هنوز !شکلک ناراحت و گریه.راستی یه مدت بعد فهمیدم رفته به کلی از همکلاسیا گفته که با من دوست بوده.اما خدا میدونه که فقط چون دستمو بهش ندادم ول کرد و رفت.اما الان همه فکر میکنن من اهل دوستی بودم و چه کارا که نکردم.)
خلاصه اینکه من این وضع رو دوست ندارم.باطنم یه چیز دیگه ست اما ظاهرم یه چیز دیگه میگه.بدیش اینه با وسواسی که از کودکی روی زشت شدن توی مغزم شکل گرفته نمیتونم کنار بیام.مگر اینکه برم روانپزشک که مامان و بابام نمیزارن.متاسفانه هنوز فرهنگ روانپزشک جا نیفتاده تو جامعه مون.
اگه ممکنه بهم بگین چکار کنم. قضاوت های مردم واقعا اذیتم میکنه.میخوام تو ظاهر اونی باشم که درونم هست.
مخصوصا شما اقا پسرا که مطمنم اگه منو با حجاب ببینین نگاهم نمیکنین! البته اگه بی حجاب هم من رو ببینین فکر نکنم نگاهم کنین.کما اینکه من خیلی ظاهر امروزی و غلط اندازی دارم اما تا حالا حتی پیشنهاد دوستی هم توی دانشگاه نداشتم چه برسه پیشنهاد ازدواج!خنده داره نه؟ دختری که نه این طرفی بود نه اون طرفی!خودمم نمیدونم مشکل از کجاست!
البته اینم بگم من با جنس مخالف به شدت با وقار رفتار میکنم.ولی فکر کنم اونا به خاطر ظاهرم یا شایعه پراکنی اون پسر همکلاسی فکر میکنن دوست پسر دارم و بیخیالم میشن! نمیدونم والا.شما اگه فهمیدین بگین مشکل کجاس و اگه میشه بگین چکار کنم که به حجاب یقین پیدا کنم و با وسواس روانیم روی پوستم کنار بیام؟
ممنون از همه تون
دختری هستم 2* ساله و دانشجوی پزشکی. با اینکه سال چهارم دانشگاهم ولی حس میکنم از لحاظ رفتاری و اعتقادی توی اجتماع خیلی با دخترای همسنم ( دهه هفتادیا ) فرق میکنم گرچه توی ظاهر مثل اونام. حتی در حدی که اگه من رو ببینید فکر میکنید از این دخترای اهل دوستی هستم. موهامو بیرون میریزم و ارایش میکنم. توی لباس پوشیدن هم بسیار روی مد هستم و به گفته ی بقیه خوش پوش و امروزی پوش. اما مساله اینجاست که...
راستش شما من رو نمیشناسید و برای همینه که دارم اینجا اقرار میکنم. بذارید از اول بگم...
. از راهنمایی تو مدرسه تیزهوشان بودم و همش مشغول درس. الانم که دانشجوی پزشکی هستم و وضعم بدتره و همش سرم تو کتابه. خودم رو بسیار آدم معتقدی میدونستم و الانم تو بعضی اعتقاداتم به شدت سختگیر هستم مخصوصا روابط با جنس مخالف.
همیشه حجاب رو دوست داشتم و حتی دلم میخواست چادری باشم.راهنمایی که بودم با خدا خیلی رفیق بودم و حتی شبا با وضو میخوابیدم.تا اینکه یه اتفاقی برای پوستم افتاد و به دلایلی پر از جوش شد و نتونستم جلوشونو بگیرم. تا اینکه تو سن 18 سالگی شدم یه دختر با پوستی افتضاح و خیلی زشت شدم! به طوریکه بدون کرم پودر حتی نمیتونستم بیرون برم.بعد مدتی حتی روی پوستم وسواس گرفتم و هر جا صبحت از جوش پوست میشد حالم بد میشد و اونجا رو ترک میکردم و کلی گریه میکردم ( تاثیر روانی بدی روم گذاشته بود که هنوزم تاثیرش هست).
تا اینکه وارد دانشگاه شدم و وضع بدتر شد و محیط مختلط شد. اعتماد به نفسم رو به کلی از دست دادم و چون نتونستم پوستم و زیباییم رو برگردونم حجابم رو گذاشتم کنار و ظاهرم شد چیزی که الان هستم! با ارایش و بدون حجاب .
اما فقط خدا میدونه که این موضوع چقدر اذیتم میکنه و دلم نمیخواد ظاهرم با باطنم همخونی نداشته باشه. شاید کمتر کسی باور کنه تا حالا حتی فیلم پ...ن ندیدم یا اینکه با هیچ پسری دوست نبودم ( در این باب بگم که یه بار یکی از پسرای همکلاسیم گفت بهم علاقه داره و یه مدت بعد یهو توی کتابخونه دانشگاه دستمو گرفت و من خیلی سریع دستمو کشیدم.اون ناراحت شد. من خیلی شوکه شدم اما اونقدر احمق بودم که باهاش مهربونانه صحبت کردم و فکر کردم ادم میشه.
چند روز بعد بهم گفت دستتو بهم بده.اما من ندادم و از اونجا رفتم.از اون روز یه دفعه پا گذاشت روی همه ی حرفاش و رفت. یه مدت بعد فهمیدم با یه دختر دیگه ست! حالا واسه هر کی این جریانو تعریف میکنم میگه اون قصدش دوستی بوده و دیده تو پا ندادی ولت کرده رفته.اما من احمق باور نمیکنم و گاهی فکر میکنم هموز دوستم داره حتی هنوز باورم نمیشه که قصدش دوستی بوده!
به خیال خودم چون گفته بود قصدش ازدواجه میشد روی حرفش حساب کرد.چقدر ساده بودم و چقدر ساده هستم هنوز !شکلک ناراحت و گریه.راستی یه مدت بعد فهمیدم رفته به کلی از همکلاسیا گفته که با من دوست بوده.اما خدا میدونه که فقط چون دستمو بهش ندادم ول کرد و رفت.اما الان همه فکر میکنن من اهل دوستی بودم و چه کارا که نکردم.)
خلاصه اینکه من این وضع رو دوست ندارم.باطنم یه چیز دیگه ست اما ظاهرم یه چیز دیگه میگه.بدیش اینه با وسواسی که از کودکی روی زشت شدن توی مغزم شکل گرفته نمیتونم کنار بیام.مگر اینکه برم روانپزشک که مامان و بابام نمیزارن.متاسفانه هنوز فرهنگ روانپزشک جا نیفتاده تو جامعه مون.
اگه ممکنه بهم بگین چکار کنم. قضاوت های مردم واقعا اذیتم میکنه.میخوام تو ظاهر اونی باشم که درونم هست.
مخصوصا شما اقا پسرا که مطمنم اگه منو با حجاب ببینین نگاهم نمیکنین! البته اگه بی حجاب هم من رو ببینین فکر نکنم نگاهم کنین.کما اینکه من خیلی ظاهر امروزی و غلط اندازی دارم اما تا حالا حتی پیشنهاد دوستی هم توی دانشگاه نداشتم چه برسه پیشنهاد ازدواج!خنده داره نه؟ دختری که نه این طرفی بود نه اون طرفی!خودمم نمیدونم مشکل از کجاست!
البته اینم بگم من با جنس مخالف به شدت با وقار رفتار میکنم.ولی فکر کنم اونا به خاطر ظاهرم یا شایعه پراکنی اون پسر همکلاسی فکر میکنن دوست پسر دارم و بیخیالم میشن! نمیدونم والا.شما اگه فهمیدین بگین مشکل کجاس و اگه میشه بگین چکار کنم که به حجاب یقین پیدا کنم و با وسواس روانیم روی پوستم کنار بیام؟
ممنون از همه تون
← خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)
- ۲۸۸۲ بازدید توسط ۲۲۰۰ نفر
- سه شنبه ۵ بهمن ۹۵ - ۲۲:۲۵