سلام دوستان
الان که دارم مینویسم چشمام پر از اشک و دلم پر از خونه ،برای دشمنم هم زندگی که دارم رو آرزو نمی کنم. نمیدونم درد دله سواله چیه ؟ ولی بخدا دیگه بریدم ،دیگه نمیتونم ،فقط آرزوی مرگ میکنم برای خودم و مادر و خواهر و برادرم ..همگی با هم از دنیا بریم .
پدر من دو همسر دارن و بسیار ثروتمندن، مادرم از رو ناچاری و به اجبار خونوادش تن به ازدواج با پدرم میده که زن و بچه داشته ، خدا شاهده که ظلمی نبود که در حق ما نکرده باشن ، همیشه تحقیرمون میکردن و مسخرمون میکردن .
اونا خیلی قدرتمند بودن و ما خیلی ضعیف، پدرم هم اصلا ما رو دوس نداره و به خاطر هوس خودش زن گرفت و هیچ اهمیتی بهمون نمیده و تموم ثروتش رو به همسر اول و بچه هاش داده، کودکی بسیار تلخی داشتیم، من فقط یه برادر دارم ، بارها توی دوران کودکیمون، برادرهای ناتنیم برادرم رو کتک میزدن و کارش به بیمارستان کشیده میشد ، ما رو تحقیر میکردن و ازارمون میدادن.
پدرم مکه میرفت و یه سکه هم پول برای ما نمیذاشت و تو تمام بیست و چند روزی که پدرم تمتع میرفت ما تو خونه فقط نون خشک می خوردیم و خونواده اول پدرم در ناز و نعمت ... هیچ وقت شکم سیر نخوابیدیم ، هیچ وقت با خیال راحت نخوابیدیم ،روزی که من به دنیا اومده بودم پدرم تا سه ماه خونه نیومده بود و خرجی نمیداد به مادرم.
پدرم اولین بار شبی منو دیده بود که توی تب تو سه ماهگی میسوختم و مادرم بالاسرم بوده .فقط خدا میدونه چه زندگی سختی داشتیم، همه ترکمون کردن حتی خونواده مادریم که مادرم رو مجبور به این ازدواج کرده بودن. من مادر خواهر و برادرم توی این دنیای بزرگ و شلوغ به جز خدا هیچ کسیییی رو نداریم .
بزرگ شدیم با مصیبت با فقر و حسرت ،خواهر و برادرم شاغل شدن خدا رو شکر و مادرم کمی آسوده شد ،دیگه گرسنه نمیخوابیم .یه مدتیه برادرم محل کارش براش مشکل پیش اومده و چند نفر از همسایه های مغازه ش سر چیزی که حقشون هم نیست،برادرم رو اذیت میکنن و خواهرش بمیره کتکش زدن ، تنها و بی کس ..
حتی به ما نگفته بود که غصه نخوریم، امشب بهمون گفت که فردا دادگاهی دارن،از استرس فقط دارم گریه میکنم ،ناشکری نمیکنم بخدا ولی من و خونوادم از بچه های سوریه و یمن هم بخدا مظلوم تریم، بی کس تریم،اگه بلایی سر برادرم بیارن چیکار کنیم تو این دنیای درن دشت ...ما بعد خدا فقط اونو داریم ،خدایا تو رو خدا بهم بگو اخه چرا ،مگه خودت حلال نکردی،گناه ما چیه پس،مادرمو که مجبور کردن،گناه اون زن بیگناه چیه ،گناه ما چیه که معصوم به دنیا اومدیم وانقدر بدبختیم،حتی کسی رو نداریم که با برادرم دادگاه بره که تنها نباشه،به پدرم هم بگیم مسخرمون میکنه و از خداشه که برای ما گرفتاری پیش بیاد .
ما چی کار کنیم توی این دنیا ؟ تو رو خدا ما چی کار کنیم؟ من 25 سالمه هر شب مثه ابر بهار گریه میکنم،به من بگید خدای مهربون چطور انقدر صبر داره؟ خدا شاهده هیچ وقت راهشو گم نکردیم، هیچ وقت کسی رو آزار ندادیم، همیشه به همه کمک کردیم . فقط تو رو خدا به من بگید کی تموم میشه این سختی ها، چرا ما نمی میریم ؟
ما که از سر این دنیا اضافه ایم،چرا پس نمی میریم ،چرا راحت نمیشیم ؟ ازتون خواهش میکنم، التماس میکنم،برامون دعا کنید، برای برادرم برای مادرم و ما . بخدا به بن بست رسیدم،مرگ برام بزرگترین نعمته خداونده ،به دعاتون خیلی احتیاج دارم
ازتون خواهش میکنم آقایون،تو رو خدا درست ازدواج کنید و پدرای خوب و مهربونی باشید، بخدا هر شب خونه ما یمنه، هر شب ما میمیریم، هر شب که پدرم میره عروسی با خونوادش و خوش میگذرونه و دعواش رو به خونه ما میاره، من میمیرم
به چه گناهی؟ مادرم رو مقصر بدونم؟ مجبورش کردن ... تاوان یه اشتباه انقدر سنگینه؟ خدایا کمک کن ... خسته شدیم بخدا خسته شدیم، بریدیم ...
ما چی کار کنیم ...هر راه حلی اگه به ذهنتون می رسه بگید تو رو خدا
ممنونم
← درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)
- ۴۲۲۵ بازدید توسط ۳۲۰۲ نفر
- سه شنبه ۱۴ دی ۹۵ - ۲۲:۴۵