یه خدا قوت واس همراهان و رفقای همیشگی این وبلاگ
یه پسر 26 ساله م با کلی احساسات مبهم ، مشکلی که هست و دارم اینه ؛
من با هر کی رابطه برقرار میکنم و دوس میشم باش بعد یه مدت جای اینی که علاقه م بیشتر بشه کم کم زده میشمــو احساسم از دوس داشتن و علاقه به تنفر میرسه .
چند تا رابطه ی همین مدلی داشتم که همه بطور مشابه پایانش همونی بود که عرض کردم . الانم که با یکی دیگه دوست شدم واقعا دوسش داشتم همون اولم هدفم فقط واس ازدواج بوده چون همه اون آپشنای مورد نظر منو که واس انتخاب همسر اینده م مدنظرم بود رو تا حدی داشت .
دوباره همــون چیزی که نباید میشد داره اتفاق میوفته حالا یه احتمالایی هم هست این وسط که شاید پای یه نفر دیگه وسط باشه که من احساسم اینجوری تغییر میکنه ولی اینم نیست .
کس دیگه ای نه هست و نه تو سرمه رابطه هم در حد همون عرفی که باید باشه بوده نه بیشتر صحبت کردن واس اشنایی و بعدشم ازدواج . طرفم واقعاا همه چی تمومه ولی باز داره گند میزنه بهم این حس اشتباه ، و غووولی که داره خنجر میزنه تو قلبم و خااالی میکنه قلبمو از هرچیز خوبی که باید باشه و نیست
حالا احساسات طرف مقابل که درگیر شده از یه طرف خود من که نیاز به ازدواج رو شدید میبینم تو خودمو از طرف دیگه ولی دارم میبینم حس و علاقه م روز به روز داره افت میکنه و کمتر میشه .
میدوونم با هر کی دیگه هم باشم همینجوری میشه چیزی که هست و دارم میبینم فقط نمیدوونم چرا اینجوریه میترسم با همین خانوم یا هرکس دیگه ایی ازدواج کنم خیلی نتوونم تحمل کنم شایدم انگ تنوع طلب بودنو بچسپوونید روم ولی خداییش اینجوری نیست خودم دارم زجر میکشم ازین وضعیت و میخام این حسه خوبه که باید باشه نسبت به طرف رو حداقل با تلیقنم که شده تزریق کنم ب خودم ولی هیچی واس همین شدید میترسم ازینی که ازدواج کنم.....شایدم بقول رفیقمون وقتی کسایی مشکلاتی دارن که قلب ادمو به درد میارن یکی مثل من خوشی زده زیر دلش.
اگه نظری داشتید خوشحال میشم بفرمایید و راهنمایی کنید دلیلش چی هست
یه پسر 26 ساله م با کلی احساسات مبهم ، مشکلی که هست و دارم اینه ؛
من با هر کی رابطه برقرار میکنم و دوس میشم باش بعد یه مدت جای اینی که علاقه م بیشتر بشه کم کم زده میشمــو احساسم از دوس داشتن و علاقه به تنفر میرسه .
چند تا رابطه ی همین مدلی داشتم که همه بطور مشابه پایانش همونی بود که عرض کردم . الانم که با یکی دیگه دوست شدم واقعا دوسش داشتم همون اولم هدفم فقط واس ازدواج بوده چون همه اون آپشنای مورد نظر منو که واس انتخاب همسر اینده م مدنظرم بود رو تا حدی داشت .
دوباره همــون چیزی که نباید میشد داره اتفاق میوفته حالا یه احتمالایی هم هست این وسط که شاید پای یه نفر دیگه وسط باشه که من احساسم اینجوری تغییر میکنه ولی اینم نیست .
کس دیگه ای نه هست و نه تو سرمه رابطه هم در حد همون عرفی که باید باشه بوده نه بیشتر صحبت کردن واس اشنایی و بعدشم ازدواج . طرفم واقعاا همه چی تمومه ولی باز داره گند میزنه بهم این حس اشتباه ، و غووولی که داره خنجر میزنه تو قلبم و خااالی میکنه قلبمو از هرچیز خوبی که باید باشه و نیست
حالا احساسات طرف مقابل که درگیر شده از یه طرف خود من که نیاز به ازدواج رو شدید میبینم تو خودمو از طرف دیگه ولی دارم میبینم حس و علاقه م روز به روز داره افت میکنه و کمتر میشه .
میدوونم با هر کی دیگه هم باشم همینجوری میشه چیزی که هست و دارم میبینم فقط نمیدوونم چرا اینجوریه میترسم با همین خانوم یا هرکس دیگه ایی ازدواج کنم خیلی نتوونم تحمل کنم شایدم انگ تنوع طلب بودنو بچسپوونید روم ولی خداییش اینجوری نیست خودم دارم زجر میکشم ازین وضعیت و میخام این حسه خوبه که باید باشه نسبت به طرف رو حداقل با تلیقنم که شده تزریق کنم ب خودم ولی هیچی واس همین شدید میترسم ازینی که ازدواج کنم.....شایدم بقول رفیقمون وقتی کسایی مشکلاتی دارن که قلب ادمو به درد میارن یکی مثل من خوشی زده زیر دلش.
اگه نظری داشتید خوشحال میشم بفرمایید و راهنمایی کنید دلیلش چی هست
← مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)
- ۱۸۵۰ بازدید توسط ۱۴۸۰ نفر
- جمعه ۱۰ دی ۹۵ - ۲۲:۱۵