خانواده برتر

سلام.

سلام البته شما باخرید2واحداپارتمان درکنارهم یا 2باب منزل ویلایی درکنارهم می تونیداین مشکل راحل کنیدهم درکنارخانواده باشی وبتوانی زودبه زودبه انها سربزنی وهم جداگانه درکنارهمسرت باشی .البته اگرتوان خرید2واحدرا داشته باشیدوالا می توانی یک واحددرکنارخانه مادراجاره کنی .اما دریک خانه زندگی کردن دراین زمان امکانش سخت است مگرانکه عروس ومادرشوهرازافراداستثنا وبا گذشت باشند.

سلام البته شما باخرید2واحداپارتمان درکنارهم یا 2باب منزل ویلایی درکنارهم می تونیداین مشکل راحل کنیدهم درکنارخانواده باشی وبتوانی زودبه زودبه انها سربزنی وهم جداگانه درکنارهمسرت باشی .البته اگرتوان خرید2واحدرا داشته باشیدوالا می توانی یک واحددرکنارخانه مادراجاره کنی .اما دریک خانه زندگی کردن دراین زمان امکانش سخت است مگرانکه عروس ومادرشوهرازافراداستثنا وبا گذشت باشند.

بنظرم شما باید اینقدر به لحاظ اخلاق تاپ باشید تا یک دختر بخاطر خودتون همچین وضعیتی رو بپذیره اگر هم همچین دختری رو پیدا کردید باید بسیار سیاستمدار باشید تا بتونید بین همسرتون و خانوادتون تعادل برقرار کنید ... توی این دوره زمونه متاسفانه برقراری تعادل بین همسر و خانواده در شرایطی که گاها با هم کیلومترها فاصله دارن و هر از گاهی هم رو می بینن بسیار سخته چه برسه به زندگی در یک واحد مشترک ... انشالله هر چه زودتر به مراد دلت برسی ...

جناب سوال کننده شما هم خرو میخواین و هم خرمارو

نه اگه دختری هم باشه با مشکلاتی که بعدا به وجود میاد مثل ... پشیمون میشه از ازدواج باشما

هر چقدر هم مادر و همسر اینده شما با فهم و شعور باشن باز اختلاف پیش میاد این اختلاف باعث دوری شما از همسرت میشه و....

دو خانواده تو یه خونه نمیگنجه !!!

شما مطمئنی از تمام مشکلاتش مطلعی و توقع داری یه دختر خودشم تحصیلکرده بیاد تو یه اتاق زندگی کنه؟؟؟ تحصیلات واسه کسی درک و فهم نمیاره درک و فهم ذاتیه
با عرض معذرت تا وقتی که شما این وابستگی بیش از حد رو  داری اصلا به ازدواج فکر نکن
من زندگی عروس و مادر شوهر رو از نزدیک دیدم و لمس کردم خواهشا اینکارو نکن که خودتم پشیمون میشی بدجووووووووور
البته میتونی یه خونه نزدیک به خونه مادرت اجاره کنی که هم نزدیک باشی بهشون هم از اختلبافات احتمالی جلوگیری کنی البته این راهکار 100 درصدی نیستا

سلام. من لیسانس دارم. وضع اقتصادیمون هم خیلی خوبه. اما اگر آقا پسر، اخلاق و ایمان محکمی داشته باشه، بله قبول میکنم اما یه شرط داره و اونم اینه که تو یه خونه زندگی کردن مستلزم اینه که اون اتاق دارای یه سرویس جداگانه باشه. چون دیگه اون اتاق حریم اون دختر و پسر تلقی میشه، یعنی با وجود یه دختر و یه پسر کوچک تو خانه می بایست با توجه به روابط تعریف شده در هر خانواده ای یک سرویس بهداشتی و استحمام برای اون اتاق در نظر گرفته بشه. در کل اگر پسر و دختر نیتشون صرفا زندگی باشه با همه چیز هم کنار میان.  من حاضرم.

شما حاضری خواهرتو بدی به همچین پسری با همچین شرایطی؟؟
همین عاطفه شما قطعا نمیذاره!!
بخدا با این محبت درست نیست این افراط در محبته.چون مادرتون تنها نیس یه خواهر و برادر دیگه دارین. شما ازدواج کن یجای نزدیک خونه اجاره کن تا بتونی به خونوادت سر بزنی
شما از مشکلات مادرشوهر و عروس مطلع هستی ولی فک نمیکنم درکی از اینجور زندگی داشته باشی وگرنه این حرفو نمیزدی.من خودم تو همچین خونه ای بزرگ شدم و بسسسسسیار زندگیای این مدلی هم از نزدیک دیدم و همشون ، صرف نظر از اخلاق و سازگاری طرفین ، مشکلات جدی ای پیش اومده واسشون.
برادر من جوونای امروزی بعضیاشون البته با پدر و مادر خودشون نمیسازن
من بعنوان یه دختر "معمولی"!!!!! هرگز حاضر نیستم تو همچین خونه ای زندگی کنم چون هرچی فک میکنم میبینم با خونه بابام هیچ فرقی نداره!!!
راستی خدا میدونه اینارو چون دخترم نگفتم.باور کنین اگه اینکارو بکنید بیشترین ضربه رو خودتون میخورید.

تنها راهش اینه که توی ی اپارتمان رو بروی هم واحداتون باشه یا نه تو ی ی اپارتمان تو طبقات مختلف ،ی تک پسر برام اومد اونم می خواست برم با مادره زندگی کنم  منم رد کردم و پشیمون نیستم مشکلاتش خیلی زیاده.

بشخصه قبول نمیکنم بعد ازدواج با خانواده طرف مقابل تو یه خونه باشیم و حریم من محدود به یه اتاق باشه. به هر حال زن و شوهر مساىًلی دارن، آدم دوست داره تو لباس پوشیدن و خیلی چیزای دیگه راحت باشه تو خونه خودش. بشخصه چون محجوب و خجالتی هم هستم فکر نمیکنم بتونم جلو خانواده همسرم مثلا بهش بگم پاشو بیا اتاق کارت دارم! حتی یه صحبت کوچیک و معمولی چون همش فکر میکنم افراد پشت در اتاق بخصوص مجردا ، ممکنه یه چیزایی بیاد به ذهنشون!! یا به هر حال ممکنه بحثی چیزی بین زن و شوهر پیش بیاد خب هیچ مادر و خواهری تحمل نمیکنه و ناخواسته ممکنه باعث بشه تنش بیشتر بشه و احتراما از بین بره. // ولی تو یه ساختمون با دوتا آپارتمان مجزا کنار هم مشکلی ندارم، اینطوری برای خواهر برادرای متاهل هم راحتتره هروقت میتونن به مادر و خواهربرادرشون سربزنن هرچقدرم دوست داشتن میتونن پشت سرم غیبت کنن :)) // کلا چون عاطفی و احساساتی هم هستم از روابط عاطفی و علاقه افراد خانواده ش هم استقبال میکنم البته بشرطی که منم به جمعشون راه بدن نه که مثل یه وصله ناجور باهام برخورد کنن. اگه اینطور بشه خودمم تا جایی که بتونم کمکشون میکنم تو کاراشون که محتاج کسی نباشن.// خلاصه اینارو گفتم تا که راه بهتر و منطقی تر رو انتخاب کنید. امیدوارم ازدواج موفقی داشته باشید.

منظورت از تحصیل کرده چیه؟

سلام من و همسرم هم یه شرایطی مثل شرایط شما داریم

من دانشجوی پزشکی هستم همسرم هم همینطور ایشون یه سال از من بزرگترن منو و همسرم هم دانشگاهی بودیم و همدیگرو میشناختیم چون همشهری بودیم .شوهرم خودشون منو پسندیده بودن و به شیوه سنتی به خواستگاریم اومدن خودم هم از یه خونواده
متمول و سرشناس هستم از نظر ظاهر هم خوب بودم و خواستگارهایی هم داشتم که موقعیت اونا به ظاهر بهتر از همسرم بود

ولی معیار من اول ایمان ایمان ایمان وبعد اخلاق خلاق اخلاق اخلاق بود ظاهرش هم خیلی به دلم مینشست خیلی پسر پاکی بود و هست پدرشون رو چند سال پیش از دست دادن و همراه خواهر و مادرشون زندگی میکنن

وقتی اومدن خواستگاری من مطرح کردن که باید حتما روی سر مادر و خواهرشون باشن واسه همین وقتی زندگی مشترکمون رو بخوایم شروع کنیم باید منو ایشون بریم توی خونه دوطبقه ای که دارن میسازن ما یه طبقه اونا هم یه طبقه

مادرم اول خیلی مخالف این موضوع بودن و میخواستن بابت این موضوع ردش کنن ولی من اصلاااااااااا اینو دلیل قانع کننده ای
برای رد کردن خواستگاری یه پسر متدین و خوب نمیدونستم و با کمک بابا جونم مامانم راضی شد الان یه ساله عقد کردیم
تقریبا از هفته که هفت روزه پنج روز خونه مادرشوهرمم یعنی همسرم اینطوری میخوان و راحتن دو روز برگردم خونمون شاهکار کردم
توی این یه سالم فهمیدم اصلا و ابدا زندگی با مادرشوهر اونقدر سخت نیست تازه خیلی هم خوبه

ارتباطم با مادرشوهرم و خواهرش خیییببلی خوبه خدا میدونه چقدر دوسشون دارم 100% هم تا اخرش پای قولم میمونم
و زیرش نمیزنم چون شوهرم رو خیلی دوست دارم میدونم اینجوری راحته بالاخره منم همسرشم و راحتی عشقمو میخوام
البته اینو بگم مادرشوهرم و خواهرش خیلی رعایت مارو میکنن یعنی الان دیگه از خونه خودمونم احساس راحتی بیشتری دارم

یعنی میرم خونه بابام فک میکنم اومدم مهمونی خدا بخواد به زودی عروسیمونه البته عروسی رو داریم به اصرار همسرم میگیریم
وگرنه ما که عروسی کردیم عروسیمون صوریه خخخخخخخخخخخ.

در کل اگه معیار دختر خانومی که انتخاب میکنین درست باشه و خونوادتون هم باهاش خوب برخورد کنن همه چی حله
بازم میگم برخورد خونوادتون مهمه من واقعا تو خونشون احساس راحتی میکنم باوجود اینکه این یه سال فقط تو یه خونه بودیم
ولی انقدر رعایتمون کردن که گاهی خودم شرمندشون میشم.
امیدتون به خدا باشه واسه ما هم دعا کنید

بهتر نیست دوتا واحد کنار هم اجاره کنین؟ اینطوری هم خانمتون احساس استقلال داره و هم میتونین به خانواده تون نزدیک باشین و رسیدگی کنین

من همچین خواستگاری داشتم رد کردم. اصلا نمی تونم چنین وضعی رو تحمل کنم چون از نزدیک مشکلات این نوع زندگی رو لمس کردم .

ببین عزیز همه باید باید باید جدا شن از خانوادشون و مستقل بشن من دختر نیستم ولی اگه بودم هرگز حاضر نبودم! مسائلی تو زندگیتون پیش خواهد اومد که هیچ ربطی بهشون نداره! میتونید اگه خیلی وابسته هستن یه خونه نزدیکشون بگیرید ولی تو خونشون نمیتونید زندگی کنید با همسرتون چون زندگیتون میپاشه از هم

من اگه باشم طرفم اونی باشه که واقعا واقعا میخوام و منم از ته

آهان، میگم این امکان براتون وجود نداره که یه خونه دوطبقه اجاره کنین؟؟؟

بنظرم اصلا کار خوبی نیست که عروس توی خونه مادر شوهر بمونه هرچقدر که طرفین خوش رفتار باشن بازم دلخوری پیش میاد

مهم مدیریت شماس..من بخاطردوست داشتن همسرم راضی شدم بامادرش وخواهرش زندگی کنم2ساله که عروس شدم ولی مادرشوهرم به حدی دخالت میکنه که وارد مسایل زناشویی ماشده مثلاشب هابشت دراتاق ماجاشو میندازه صب ساعت 5غافلگیرانه واردمیشه میگه خوابش بریده یاس برام چایی درست کن منم زیربتواسترس دارم که شوهرم یه جورایی راضیش میکنه که توبرو یاس الان چایی حاضرمیکنه دوماه بعدعروسیم ناخواسته باردارشده بودم که سرکارش بودزنگ زدم بهش گفتم اونم کلی ذوق کردکه بدرشده ولی وقی رسیدخونه خواهرشومادرش شروع به نق زدن که بچه زوده اونم مجبورم کردسقطش کنم که کردم من حتی باشوهرم حریم خصوصی ندارم که شوهرم هم انگاربراش مهم نیست حالامن وقتی ترم اخرکارشناسیم بودکه مادرش شروع کرده بودکه درس میخوای چیکارتوانقدردرس میخونی نمیتونی بسرموازنظرجنسی ارضاکنی حالادخترش میره دانشگاه ازادشوهرمم بخاطرشهریش چندشیفت کارمیکنه الان 3ماهه باهم رابطه نداریم چون شبها شیفتن روزاهم محیط خونه اجازه رابطه نمیده حالامن چطوربایداقاروارضاکنم نمیدونم من حتی خونوادم حق ندارن بیان خونمون یه باربدرمودعوت کردم که خواهرش ومادرش برش کردن وباعث شدیه کتک مفصل بخورم من هیچ کدوم ازاین کاراروبه روی شوهرم نیاوردم چون عاشقش بودم چون نمیخاستم مردزندگیم خسته که میادحرف خاله زنکی ناراحتش کنه میگفتم بخاطرش تحمل میکنم ومحیطشادی روواسش مهیاکردم من کارای خونه رومیکنم مهمون بیادخواهرومادروبسرمیشینن من تنهایی بذیرایی میکنم گله نداشتم کی باکارکردن مرده که من دومی باشم چندشب بیش وقتی به شوهرم گفتم رابطه میخوام گف حوصله نداره گفتم اول زندگیه چرازودبریده گف تمرکزم خواهرمه که خوشبخت بشه اخه سایه بدرنداره گفتم بس من چی من شوهرکردم که توروداشته باشم گف همینی که هس اصلاچه معنی داره که زن به شوهربگه رابطه میخوادگاهی باورم نمیشه مهندس عمرانه فک میکنه بی سواده بهش گفتم حالایه بچه بیاریم حال وهوات عوض شه من که درسم تموم میشه میگه نه مامانم حوصله ونگ وونگ بچه نداره میگم خوب نمیذارم جیکش دربیادمیگه نه مامانم میخوادخودش تربیت کنه گفته بذاربعددانشگاه خواهرش تازه فهمیدم فقط قراه یه نه ماه باردارباشم نه صاحب بچه چون نقشش کشیده شده میگه اگه درست تموم بشه میتونی بیشترخدمت خونوادموکنی منم بهش گفتم بس جای من کجای قلبته ارامش من چی خیلی طلبکارانه میگه میخواستی بیشترازاین خوشبخت باشی منی که هیچ گاه حرفی ازنبودراحتی نزدم به خاطرعشقم حالابشیمون نیستم چون عاشقی که بدون رنج معنی نداره حالاگیج ومنگم که این زندگی تاکجامیخوادبره من هیچ گاه شکایت نکردم ولی مگه میشه اون دراین حدبی تفاوت باشه چندروزبیش بامادرشوهرم رفتیم بیرون که یه بسری مادرشوفرستاده بودفک کرده بودمادرشوهرم مادرمه که منوخواستگاری کردمادرشوهرمم شب به شوهرم گف دختره صلاحیت نداره ازخونه بره بیرون شوهرموطوری جلو چشام برکردکه منومقصرجلوه دادوبازکتک به خاطرمادرهمسرم چندروزه که اقاازترس اینکه بذارم برم میگه بچه بیاریم ولی من دیگه ناندارم حوصله ندارم بااومدن بچه مشکلات شروع میشه چون خداروشکراین یکیوصادقانه گفته که نمیتونه جلوخواهرش محبت کنه نبایدبچمون بهش بگه بابا بایداسمشوصداکنه که یه وقت خواهرش ناراحت نشه چون بدرندیده شش ماهه بوده که بدرشوازدست داده ولی من این باراجازه نمیدم یه بچه قربانی بشه ولی مشکلم اینجاس چون توسرم یه بیماری دارم دکتراجازه نمیده قرص جلوگیری بخورم وجلوگیری بایدتوسط شوهرم باشه که اونم بچه میخوادنه برای زندگی برای اسیرکردن من ولی من تصمیم گرفتم عشقموبذارم تنها من سعی کردم باهاش باشم ولی خودش نخواست من ازمادرش دلگیرنیستم ازخودش ناراحتم که فقط یه کلمه بگه مرسی بخاطرتحملت منویادش نره که منم نیازدارم ولی هیچکدومونکردمن بخاطرش بیشترازاینهارومیکردم ولی وقتی کسی نبینتت میبری میگی اخه بخاطرکی بخاطر چی برادرم توقدردان باش همسرت حاضره تویه وجب جا بخاطرتوفقط باتونفس بکشه .الان همسرم نمیدونه باردارم وقتی ماجرابه خواهرم گفتم حاضرشده کمکم کنه سقطش کنم اگه بچم به دنیا بیادنمیتونم ازش دل بکنم ازطرفی دوس ندارم همچین شوهری بدربچم باشه اون منوخودشوبچمونوقربانی خونوادش کردالان زنگ میزنه میگه خواهرم امتهان داره نمیتونه کارخونه کنه باشوبیا اینم لحن منت کشیش گفتم جناب منوباکوزت اشتباه گرفتی ولی میترسم سقط کنم بفهمه بدرمودربیاره

به عنوان یه دختر تحصیلکرده حاضر نیستم.چون مسلما کلی مشکل پیش میاد.بنظرم زن وشوهر خودشون اگه مشکلی براشون پیش بیاد میتونن حل کنن.اما پای بقیه که بیاد وسط به نفع بچه خودش قضاوت میکنه...پس بهتره هم خونه نباشن با خانواده همدیگه

ازنظرات همه دوستان ممنونم. این نکته رو فراموش کردم بگم درسته خانواده ازنظرمالی زیادبه من وابسته نیستن اما توان اجاره واحد مستقلوندارن و منم بااینکه  مدتهاست دکتراموگرفتم اما شغلم آزاده و درآمدم کفاف خرید یا اجاره همزمان دوواحدونمیده. در جواب دوستی که گفته بودن درک و فهم ذاتیه درسته ذات آدما مهمه اما تحصیلات هم ناخودآگاه روی شخصیت آدماتاثیرمیذاره. بااین اوصاف امکان ازدواج درحال حاضربرای من فراهم نمیشه چون غالب عزیزان نظرشون مخالف بود و میشه این نظرو به بقیه جامعه بانوان تعمیم داد.

سلام. شاید دختری باشه که قبول کنه تو یه اتاق با شما زندگی کنه ولی به مرور زمان خسته میشه و دوست خواهد داشت مستقل باشه ازاد باشه هرجور دلش میخواد لباس بپوشه و... و یا خدایی نکرده با مادرتون حرفش بشه ویا مادرتون نتونن باهاشون کنار بیان اونوقت شما اذیت خواهید شد خدارو شکر که مادر شما محتاج شما نیستن بهتره همونطوری که عباس اقا گفتن عمل کنین .

بهترین راه، گرفتن دوواحد خونه کنار همدیگه س

سلام

با "خانم دخترک" و "خانم بهانه" موافقم!!هر طور فکرشو میکنم میبینم من آدم اینطور زندگی کردن نیستم!!قبول کنید عروس بهترین عروس باشه و مادرشوهر بهترین مادرشوهر بازم اختلاف پیش میاد!!ولی  مشکلی با زندگی کردن در یک ساختمان در آپارتمان جداگانه  ندارم!

با  یه  دختر  بی سرپرست  از  بهزیستی  ازدواج کن  برادر  . 

اون  دختر  یتیم هم چون مادر  نداشته  به محبت و  کمکهای مادر تو احتیاج  داره.

کلی  هم  ثواب داره ، چون پسرای بهزیستی نمیرن دخترای بهزیستی رو بگیرن و میرن با دخترهای معمولی   که خانواده دارن ازدواج میکنن، 

خوشبخت بشی

حق یارتان

خانم‌های عزیز،بعد میگید چرا شوهر نیست؟

سلام. فقط میتونم بگم اصلا این کار از بیخ و بن غلطه... فکرتون اشتباست

به شخصه حتی اگه خونواده اون طرف خیلی هم خوب و نمونه باشند بازم زندگی در یه اتاق از خونشون رو قبول نمیکنم.... حریم شخصی و خصوصی نداره ادم اینطوری.... فرقی هم بین خونه پدری خودم یا طرف مقابلم نیست... کلا اگه مجبور شم برای همیشه مثلا خونه خودمون هم اینطوری زندگی کنم راضی به همچین زندگی نمیشم....
به نظر منم دو تا واحد جداگونه بگیرید...

به سالومه :

اگه تو یه خونه باشن که نیازی نیس آقاهه خبرچینی کنه،
خودشون حرفاشونو بهم میزنن :))))) واسه شوخی گفتما!!!
 

به یکی تقریبا مثل شما :

ببخشید شما الان یا بعد عروسیتون همونجا خونه مادرشوهرتون میخوابین یا میرین خونه خودتون؟؟من دوستی دارم که با مادرشوهرش زندگی میکنه اونم یه اتاق خصوصی داره همیشه واسه سکس باهم دعوا داشتن،خب دختر بیچاره مجبور بوده خودشو کنترل کنه صداش درنیاد یا روش نمیشده هر روز بره حموم.این دیگه پیش پا افتاده ترین و طبیعی ترین مشکلیه ک پیش میاد که اتفاقا (در جواب اونایی که میگن اگه دو طرف رفتارشون با هم خوب باشه مشکلی پیش نمیاد) اگه خونواده ی شما فرشته هم که باشن بازم پیش میاد
مام به آقای سوال کننده همین پیشنهادو دادیم خونه ها کنار هم باشن ولی مستقل ، هر روزم برین بهشون سر بزنین.
راستی شما فکر اینو نمیکنین که فردا داداشتون بزرگ میشه؟؟دیگه خانومتون لباس باز که نمیتونه بپوشه هیچی، باید حجابم بگیره؟؟؟؟؟

غالب نظرات زندگی با خانواده شوهر رو کابوس تصور کردند حق رو هم بهشون میدم خونه مستقل باید داشته باشی الان دیگه یکی از ضروریاته حالا یا اجاره یا رهن ...

(به آقای سوال کننده : اصلا اصلا اصلا روی صحبتم با شما نیست شما خیلی محترم ، من با آدماییم که مث اون آقا فک میکنن!!! پیشاپیش از آقایون فهیم عذر میخوام.)

آقا ما تو چادر زندگی کنیم خوبه ؟ نه رهن میخواد نه اجاره ، لباسم نمیخوایم با برگ درختا درس میکنیم ، اصن بچمونم تا هیجده سالگیش خودمون شیر میدیم دیگه شما تو خرج نیفتی
این چه وضیه آخه یه خونه اجاره ای چیز زیادیه؟؟؟؟؟ یکی میگه برم از فلان جا دختر بگیرم چون توقعش کمه ماشین لباسشویی نمیخاد ! آدم بی انصاف خودت یه جورابتو میشوری که انتظار داری زنت بشینه با دست لباس بشوره ؟ ماشین لباسشویی دیگه شد توقع؟؟
"حاظر نیستید اول زندگی خونه مادرشوهر باشید." اول زندگی نه، تا آخر عمر! این آقا اول جوونیش بخاطر راحتی و رفاه خودشم حاضر نیس از خونوادش دل بکنه ، خودش داره میگه خونوادم به من وابستگی عاطفی دارن ، شما چطور کشف کردی مثلا بخاطر اجاره خونه میخواد اینکارو بکنه؟؟
اینکه ما میخوایم تو "خونه خودمون" راحت باشیم توقعه؟؟؟؟ اولین و کوچیکترین وظیفتونه.

اما درباره صبر ، این کلمه رو حتی به زبونت نیار که حاضرم قسم بخورم هیچی ازش نمیدونی.
هر وقت تونستی خونه داری کنی شوهر داری کنی روزی دوبار آشپزی کنی بیرون کار کنی شبم تمام عشق و محبتتو نثار همسرت کنی انگار نه انگار خسته ای ، یه بچه رو نه ماه تو وجودت بپرورونی درحالی که داره از خونت تمام انرژی و توانت تغذیه میکنه از استخونت کنده بشه تا استخون اون شکل بگیره نه ماه درد بکشی نتونی غذا بخوری ولی واسه خونوادت غذا درس کنی!! شدیدترین درد دنیا رو واسه بدنیا اومدنش تحمل کنی بعدش از وقتی که فقط عین یه تیکه گوشته تو دستات بزرگش کنی شبا از ترس اینکه یه وقت گشنش نشه نخوابی و روزام قربون صدقش بری که یه وقت گریه نکنه و با همه اینا از هر چیزی بیشتر دوسش داشته باشی
و آخرشم خم به ابروت نیاری، اونوقت بیا بگو خانم ها صبر ندارید !!!!!
البته ما مث بضی مردا نیستیم که واسه یه خرجی دادن هزار تا منت بزاریم ما وظیفمون رو میدونیم و با عشق و افتخار انجامش میدیم. ولی متاسفانه زندگی در خانه ماردشوهر جزو وظایفمون نیس! ما هم انقدر شعور داریم که وقتی توانایی انجام کاری رو نداریم از اولش بگیم نه! حتی اگه بخاطرش انگ بیسوادی و خودخواهی و  زیاده خواهی بهمون بزنن. شمام داشته باش وقتی نمیتونی زندگی مستقل تامین کنی نرو دنبال زن.

واقعا؟

راستش من خودم نمیدونم میتونم یا نه تو شرایط قرار نگرفتم اما به عنوان یه تجربه با اطرافیان باید بگم دایی و زن داییم تازه عقد کردن حدود نه ماهه ولی خوب کاملا خونه ی مادربزرگم زندگی میکنن و عملا هم زن و شوهرن منتها صبر کردن تا وضعیت داییم رو به راه شه امکان عروسی کردن و مستقل شدن رو پیدا کنن راستش تو این نه ماه مادر بزرگ من و زن داییم که عروس و مادر شوهرن خیلی با هم اصطکاک داشتن و تنش بینشون خیلی زیاده از یه طرف مادربزرگم از دست کارایه زن داییم کفری میشه که هرچی داییم در میاره خرج طلا و لباس خریدن میکنه از طرف دیگه هم زن داییم وقتی گاهی اوقات از مادر بزرگم بدخلقی میبینه داییمو علیه مادربزرگم پر میکنه و داییم رابطش با مادربزرگم سرد شده! عین بچه های پشت سر هم با هم دیگه لج میکنن و اصلا با هم نمیسازن از وقتی داییم عروس اورده مادربزرگم بیست و چهارساعته در حال حرص خوردنه و هی فشارش بالا پایین میشه البته زن داییم با کاراش خیلی وقتا رو اعصاب همه یورتمه میره و خاله هام و حتی مامان خود منم تحریک میکنه که یه خواهر شوهر بازیه حسابی واسش دربیارن ولی مادربزرگمم بی تقصیر نیست خیلی مواقع مثل بچه تا رفتار میکنه بعدم داییم چون ته تغاری بوده مادربزرگم از همه بچه هاش بیشتر دوسش داره و حساسیتاش رو داییم دو برابره مثلا داییم که واسه زن داییم چیزی میخره مادربزرگم میزنه زیر گریه میگه بلدی واسه زنت انقدر خرج کنی چرا واسه من که مادرتم نمیکنی؟خلاصه تنش زیاده و داییم بیچاره گیر کرده بین زنش و مادرش و گاهی خواهراش نمیدونه باید چیکار کنه!به شخصه دلم واسش کبابه تو سن بیست و چهار سالگی پوستش داره کنده میشه.

به یاس

به ابراهیم:

خانوم یاس
خیلی متاسف شدم ... ولی خب همیشه معتقدم ادما  جنبه محبت زیاد رو ندارند و هر چیزی در حد اعتدالش خوبه... نه افراط و نه تفریط.... به نظرم وقتی رفتار خونواده همسرت و تغییر رفتار شوهرت رو دیدی باید از همون موقع با سیاست و به مرور همسرت رو متقاعد میکردی که مستقل بشید و یخ خونه جدا میگرفت...حتی اگه یه زیرزمین میبود! سکوت در برابر کارهای دیگران همیشه خوب نیست... اگه دیدی دخالت های مادرشوهرت بیجا و غیر معقوله باید غیر مستقیم همسرت رو متوجه این قضیه میکردی نه اینکه سکوت کنی تا دییگران همه چیز رو بر علیهت جلوه بدن ! یا عادتشون بدی به اینکه هر کاری دلشون خواست باهات کنند و همه یانتظاراتشون رو بجا بیاری.... مثلا هیچ دلیلی نداشت وقتی خواهر شوهرت بود شما از مهمونا پذیرایی کنی یا ....
بزرگترین اشتباهت اینه که فکر کردی بخاطر دوست داشتنت همیشه باید سکوت کنی ! خودت با رفتار خودت توقع بقیه رو بالا بردی!
در مورد سقط کردن یا نکردن بچت هیچ نظری ندارم... چون معتقدم زندگیی که روی ابه و هیچ چیزش معلوم نیست وارد کردن یه فرد دیگه داخلش حماقته !!!
شوهرتون باید مدیریت بین مادر و همسرش رو یاد بگیره ! چیزی که پسرهای امروزی اکثرشون بلد نیستند.... بیشترین اختلاف زن و شوهر ها بخاطر دخالت خونواده شوهره و دلیل اصلی اختلاف بین عروس و مادرشوهر ،اینه که پسر بلد نیست مدیریت کنه.... نود درصد پسرهای ما واقعا بلد نیستند... همشون الان فکر میکنند که همه چی میدونند ولی موقعش که بشه با میدیریت و جانبداری بیخود از یه طرف گند میزنند به همه چیز !همسرت بلد نیست و احتیاج به یه شخص بی طرف داره که یه سری چیزها رو یادش بده!
اگه موقعیت اشتی پیش اومد خیلی جدی بخواه که مستقل شید!
امیدوارم مشکلت حل بشه..

خانوم یاس خدا واقعا کمکتون کنه .

واقعا خیلی ناراحت شدم.

الان فقط من یه چیزی رو متوجه نشدم !! شما الان قصد جدایی دارید که اخرش اینجوری نوشتید؟؟؟؟

سلام
بنظرم پیداکردن همچین دختری خیلی سخته
بازم شایداگه سطح توقعتویکم کم کنی شایدپیداکنی

روزولادت آقاقمرمنیربنی هاشم مبارک

سلام اگه میخوای نظر یک روانشناس مثل دکتر حبشی رو بدونی من هفته پیش سعادت داشتم وحضورا در کارگاه آموزشیشون بودم به شدت اقایون رو از این که در خونه مادر شوهر حتی طبفه بالا  خانمشون رو اسکان بدن نهی می کردن دلایل خوبی هم داشت..

برادر محترم من فوق لیسانس هستم اگر همسرم و مادرشون حد و حدود رو رعایت کنن بله حاضرم. میدونین برای چی بیشتر خانومها مخالفن ؟ یه دلیل عمده اش اینه که مثلا فکر کنین خانومتون میخواد برای شما لباس باز بپوشه خب مادرتون اونجا باشه براش سخته قبول کنین برای یه خانوم که تازه از مجردی در اومده سخته بخواد لباس جلوباز و رفتارایی که دوست داره برا همسرش در بیاره جلو شخص سوم سخته ولی میشه اینها رو مدیریت کرد.

سلام. خانم یاس خیلی متاسفم . متاسفانه هستن ادمهایی که زندگیشون فقط مادرشونه.
سقط جنین نه کار اونا اشتباهه ولی کار شما بدتر سقط کنین درواقع یک انسان رو از زندگی محروم کردین میشین قاتل میدونین یعنی چی قاتل خواهش میکنم بهش فکر کنین. قتل گناهه  از خدا بترسین و به خاطر کار همسرتون و مادرشوهرتون از چاله درنیایین بیفتین تو چاه.
مطمئنم سقط چنین رو از ته قلب نگفتین و به خاطر عصبانیتیه که از خانواده همسرتون دارین . ان شالله که این کارو نکنین خدارو چه دیدین شاید این بچه نقطه وصل شما و همسرتون باشه.
میدونم اینطور زندگی سخته خیلی هم سخته ولی راهش این نیست

به خانم یاس: باخوندن نظرتون بخاطروضعیتتون ناراحت شدم شمابخاطردوست داشتن همسرتون این ازدواج باشرایط خاصشوقبول کردید یعنی ویپگیهایی که بخاطرش این مردوبعنوان همسرانتخاب کردید بعدازدواج تغییرکرد؟

به خانم دوست: ممنون از صراحت نظرتون حدو حدودوچطورتعریف میکنید؟

به نارنجی: مدیریت کردن ازدیدشمایعنی چی؟
به ناهید: یعنی غالب مشکلات از توقع و انتظارات مادرشوهرناشی میشه و عروسها مشکلی نخواهن داشت؟
به خانم دخترک: نظرشمامتینه من میدونم اگرکسی این شرایطوبپذیره طبع بزرگواری داره

به آقا حسین: دوست عزیزدختری که توبهزیستی بزرگ شده به اندازه کافی سختی کشیده باتوجه به شرایطی که من توصیف کردم کسی مدنظرمه که با اختیارتام قبول کنه نه ازسراجبار. من باخوندن نظرتون احساس کردم گفته هاتون به شخصیت دخترخانمهای بهزیستی برمیخوره
به سالومه خانم: من قصدجسارت نداشتم چون خودم phdموگرفتم میخوام همسرم ازنظرتحصیلات به من نزدیک باشه وگرنه همه خانمهاازنعمت سوادبرخوردارن

به به سئوال کننده: اتاق خوابی که سرویس هم داشته باشه خودش یه واحدجدامحسوب میشه و به سختی میشه همچین خونه ای رو برای اجاره پیداکرد
ممنون از نظرات همه بزرگواران

نارنجی جون وقتی طرف مقابلت بی منطق باشه کاریش نمیشه کردخوبی کنی میگن سادس بدی کنی میگن بی حیاس متاسفانه شوهرم وخونوادش خیلی برو بی منطقن شمافکرکن برادرم وخواهرم یه باراوایل ازدواجم اومدن به من سربزنن مادرشوهرم گف الان خرج گرونه دخترم که شوهرکرددیگه خونوادش بایدفراموش بشه بیچاره هابخاطرزندگی من باشدن رفتن دیگه هم نیومدن شوهرمم حرف مادر شوتاییدکردحالامن یابایدقیدزندگی رومیزدم یاسکوت که راه دوم برام موندچون من نامادری دارم به هیچ عنوان نمیتونستم برگردم بیش نامادری زمانی که خونه بدرم بودم منونمیخواست چه برسه حالاکه باردارم شوهرم ازاین موضوع سواستفاده کردکه هربلایی سرم اوردولی من دیگه بریدم بااین که جایی ندارم الان خونه خواهرمم شوهرم اصلامنونمیبینه ازبس که مادرش یادش داده به زن جماعت نبایدرودادتوی رابطه زناشویی اصلامن براش مهم نیستم فقط واسش ارضاشدن خودش مهمه حتی وقتی گفتم خواهرزایمان سزازین کرده ازظبیعی میترسیده مادرشوهرم گف مارسم نداریم ماطبیعی بایدباشه شوهرمم گف خوب مامان یه چیزی میدونه مانمیدونیم اوایل که خودشم تواتاق معذب بودگف طبقه بالا مون خالیه اجاره کنیم شب هاراحت باشیم مادرش وقتی فهمیدخودشوزدبه غش زدن شوهرمم دیگه ازترسش حرفی نزدازمستقل شدن الانم چندروزه دیگه بهش جواب نمیدم زنگ زده به خواهرم گریه کرده که شرایطش سخته چیکارکنه مادرشوخواهرش به رابطه ماحسادت میکنن اونم چاره نداره خواهرمم گفته مستقل شدی بیا دنبالش که گفته امکان نداره منم تصمیم به طلاقم جدیه مادرشوهرم میگه بچه به دنیااومدتوفقط حق داری شیربدی همین که اگه برگردم تازه اغازبدبختیه برام دعاکنیدبچم یه جورایی خودش سقطبشه من ازدست این خونواده راحت شم

سوال کننده محترم سلام

به نظرمن اصلااین کارونکنید.چون استقلال درازدواج ازهرچیزی مهمتره به نظرمن.بقیه گفتنی هاروهم بقیه دوستان گفتن.نیازبه دوباره گویی نیست.                                یاس عزیزخیلی ناراحت شدم عزیزم.مطمعن باش مستقل بشی شوهرتم بهترمیشه.واقعااین روزهاازخوندن وشنیدن بعضی مسایل اینقدرناراحت میشم که گاهی باخودم میگم چه قدرهمه چی سخت شده.واقعااینقدردرست زندگی کردن سخته.نمیدونم چراازآزارهم داریم لذت میبریم نمیدونم چرادرک کردن همدیگه برامون غیرممکن شده.بعضی هامون انگارداریم باچشمهای بسته زندگی میکنیم اونقدرنابیناشدیم که عزیزترین هامون روهم نمیبینیم کنارمون وخیلی راحت نادیده ممیگیریمشون دوست خوبم یاس عزیزازته دل آرزومیکنم طعم آرامش وخوشبختی روبچشی.

آقای سوال کننده منم نگفتم که این بده که شما دنبال دختر تحصیل کرده هستید.

به یاس 

به یاس
شاید این بچه باعث بشه زندگی تون عوض بشه. شاید وسیله ای که خدا برای نجاتتون فرستاده.
به خدا امیدوار باش. هر چیزی یه حکمتی داره.
در برابر شوهرت محکم بایست.

برادرسوال کننده به نظرمن طرف مقابلت مهمه هرکسی یه طرزفکری داره خوب همسرت اگه شماروبخوادبایدحاضرشه تویه اتاق زندگی کنه چون شمارودوست داره بس شمابراش کافی هستین شماهم درمقابل سعی کنین قبلاباهاش حرف بزنیدبگیدچقدربراتون ارزش داره اگه هم مادرتون حرفی زدبه ظاهربهش بگیدباشه حرف شماصحیحه چه خوب ولی درخلوت باهمسرت تصمیم بگیریدهماهنگ کن بگونمیخوای دل مادرتونوبشکنین به ظاهرقبول میکنم درصورتی زندگی مال مادونفره بدون توواسه زندگیمون تصمیم نمیگیرم این جوری هردوطرفودارین مادرتون دیگه فک نمیکنه بسرشوازش گرفتن اون بسرحرف گوش کنو ازدست داده وشروع کنه به دشمنی وحسادت خوب براش سخته .همسرتونم خاطرجمع که شمااجازه نمیدی کسی براتون تصمیم بگیره این جوری بااین که تویه خونه ای ولی استقلال همسرتم حفظ میشه همه دنبال استقلالن به نطرمن دوری دوستی که میگن بدردنمیخوره مهم اینه ادمادرکنارهم بتونن محبت کنن به مشکلات هم برسن که اینم همکاری کل خونواده رومیخوادهمسرمن فک میکردهرچی مادرش بگه بایدمو به موانجام بده حتی اگه به ضررش بودچون مادرش گفته بودعروس یعنی دشمن اونم فکرمیکرداگه حرفی میزنم به ضررخونوادشه درصورتی که من مادرشوبا خواهرشو ازمادروخواهرم بیشتردوس داشتم ارزوم بودهمگی موفق شیم تاخونواده همسرم همیشه واسه خودشون کسی باشن ولی همسرم چون بسیاردهن بینه این اتفاق نیفتادولی شماان شالله اقدام کنین معلومه که طرزفکرتون بالاس همسرتونم به خونوادتون اضافه میشه .همسرمن قول زندگی مستقل داده بودولی نزدیک عروسی گف نمیتونه مادرش وخواهرشوتنهابذاره به خاطراینکه نمی خواسته منوازدست بده مجبورشده بگه مستقل منم فکرکردم خوب یه بیرزن بایه دخترکه 3 سال ازمن بزرگتره چه کارمن دارن منم میرم باهم زندگی میکنیم که همسرمم خیالش راحت باشه ولی این دوتافک کردن بسرشون کلفت اورده وشروع کردن به دشمنی خدایی نکرده اگه همسرم توخونه کنارمن میشست مادرش یاغش میکردکه توجه همسرم بره بیشش گاهی میگه منوتوهووی همیم به جای اینکه بگه توهم دخترمی به شوهرم تلقین کرده چه لزومی داره دختره بااین زیبایی باتوازدواج کنه همه فامیل تعجب میکنن که این زنت شده بهش گفته بخاطربولشه باهاش ازدواج کردم حواسشوجمع کنه شوهرمم وقتی ازم برسیدگفتم اصلامردخوشگل معنی نداره که من بگم توزشتی اصلامردگه نیازی به ظاهرنداره زن نیازداره گفت نه دوستامم برسیدن که چطورمنوقبول کردی بس حتمااونادرس میگن این دهن بین بودنشه که ادموکفری میکنه اخه مردمن وقتی من دوست دارم چرابایداجازه بدی توزندگیمون دخالت کنن که ا لان خودشم میگه بخاطراین موضوع ازم سردشده شمادهن بین نباش داداش گلم حله بقیش.برام دعاکن 22سالمه ولی به حدی خستم که ازاین دنیاسیرم همنفس جونم ممنون به خاطرحرفات اره گلم من ازسقط به شدت میترسم تجربه یکیشوداشتم مردموزنده شدم الان موندم چه کنم خواهرم به همسرم گفته بودشوهرمم بازقول دادکه جبران میکنه ولی فعلاجوبچه گرفته اومدم خونمون الان که دارم مینویسم اقابعدازکلی گریه وکوتاههیش درحقم خوابه میگه اشتباه کرده میخوادجبران کنه فکرمیکرده به خاطربول زنش شدم لجش گرفته بود34سالشه ولی نمیدونه چیکارکنه باخونوادش الان بعددوسال زندگی اولین شبی هست دونفری باهم تنهاییم وبدون دغدغه ازمادرش حرف زد دلم براش میسوزه ولی دلم دیگه باهاش صاف نیست میگه واسه اثبات حرفش اونافرستاده خونه خالش که راحت حرف بزنیم ولی من بازمیترسم که بخاطربچه منوکشونده باشه اخه شوهرخواهرم گفته بودکه میخوام چیکارکنم اونم کلی گریه واسه اولین باره که میگه مقصرمن بودم که تومجبورشدی به خاطرمن حاضربه همچین کاری شی همیشه منومقصرجلوه میدادولی الان نمیدونم بازم چه فکری میکنه مادرش گفته اگه بچه دارشی ماازچشمت میفتیم اقاتازه فهمیده چه کرده الانم به فکرواحدمستقله میگه دوسال درکنارم بودی ولی به خاطرمادرم وخواهرم میترسیدم بهت نگاه کنم ناراحت بشن الان میخوام زندگی کنم ولی گفتم حق نداره کم ترین بی احترامی کنه درحقشون به اندازه محبت کن نمیخوام به خاطریه بچه دل مادرت بشکنه فقط هوای ماروداشته باش بای شب بخیرممنون ازلطفتون ببخشیدداستان زندگیم ناراحتتون کردالان ساعت1بامداده اونم صداش دراومده که چرانمیخوابم اخه خواستم ازتون تشکرکنم واسه داداش عزیزم هم ازخدامیخوام دختری قسمتش کنه همون طورکه دلش میخواد

اره  خانوم عزیز میشه منتها تو حالت عادی نه تو این دوره

بله هست.نمونه اش خواهر بنده.تحصیل کرده و با خانواده همسرش زندگی میکند.خیلی هم راضی است.البته یک طبقه در اختیارش است

واقعا  چه راهنمایی حرفه ای کردبید

قبلا نظرم این بود که نه نمیشه چون ادم استقلال میخواد و این حرفا
ولی با خوندن نظر یاس میگم عمرررررراااااااااااااا

شما دلت نمیخواد خانومت برات تیپ بزنه ؟؟با وجود اینهمه ادم میشه؟
ازدواج یعنی زندگی مستقل وگرنه خونه بابا میمونیم
 مادر شوهر فرشته هم باشه بازم خونه اونه زندگی اونه هر ساعتی بخوان برن بیان و بخورن مهمونی بگیرن دختره باید اسیر باشه که بقیه چه میکنن تازه بهترین مادر که کار به کار عروس نداشته باشه کلا ویژگی مادرانه هم نداشته باشه چون مادر باشی این که بخوای پسرت برای خودت باشه حتی بدون ب زبون اوردن و ته دلت طبیعیه
هیچ دختری دلش نمیخواد در بهترین شرایط زندگی مشترک با خانواده شوهر داشته باشه تازه این بهترین شرایط هیچوقت نیست مرد اگه زنشو دوست داره باید شرایط زندگی راحت رو فراهم کنه چون زن اگه ارامش داشته باشه میتونه شوهرشو تامین کنه
هیچ زنی تو این شرایط با خیال راحت با شوهرش نیست من که حالم بهم میخوره با شوهرم باشم پشت در اتاقم کسی باشه ولی خب واسه مردا همین که خودشون تامین بشن بسه زن رو ادم نمیدونن به نظر من دید خودشون حیوانیه که فقط به راحتی خودشون فکر میکنن

به منم اون خانواده که تک فرزند بود با مادرش گفته بود مستقل زندگی میکنیم تو دو واحد رو برو اما به گوش فامیلامون رسیده بود نه بابا میخوان ببرن پیش خودشون بعد 6 جلسه خواستگاری تایید کردن بله !!!!!!!!!

چون به شدت رابطه جنسی برام مهم هست،هرگز حاضر نیستم با چنین پسری ازدواج کنم یا شخص اضافه ای رو تحمل کنم

امیدوارم خدا به بهترین شکل کمکت کنه

ممنون از همه دوستان به خصوص کابوی تنها بخطرسناریوهاشون
تا اطلاع ثانوی ازدواج کنسل میشه چون شرایطی رو که دوستان مطرح کردنوندارم
موفق باشید

من که کلا با زندگی با خانواده شوهر مخالف بودم و با خوندن زندگی خانم یاس بیشتر به این نتیجه رسیدم..

سلام اقای سوال کننده شاید این کامنت رو نبینید چون یه مقدار دیر شده ولی پاسخ سوالتون رو لازم میدونم بدم.

سلام من خیلیا رو دیدم ک کنار مادر شوهرو خونواده شوهر 10 سال هم زندگی کردن مشکل تو زندگی همه هست ولی بستگی ب خوده آدم داره چطور باشون کنار بیاد آدم اگه همسرشو دوس داشته باشه با همه چیش کنار میاد بیشتر خانما از کوچیکی اسم مادر شوهر و خونواده شوهر براشون بد در رفته ک هی فک میکنن اگه باشون زندگی کنن همه زندگیشون تلخ میشه آقای سوال کننوه تو خودت قدمی بزار جلو همت کن ایشالا  پیدا میشه 

ب نظرا این خانما هیچ اهمیت نده تو همت کن قدم پیش پا بزار .

آفرین داری پسر 

سلام،بستگی بطرفم داره،من حاضرم تو یه اتاق زندگی کنم اما به مرور زمان باید با اومدن بچه فضایی زندگی بزرگتر کرد،

کسی که دوستش دارم تقریبا چنین شرایطی داره اگر باهام ازدواج کنه حاضرم . مامانشم برام خیلی عزیزه چون شوهر منو به دنیا آورده و این همه سال زحمتشو کشیده . حتی حاضرم اگر مریض شد ازش پرستاری کنم و تا آخر عمرم کنیزیشو کنم

دوستان من به اشتباه خودم پی بردم استقلال توزندگی مشترک خیلی مهمه دوتاخانم باهم تویه خونه محاله بدون دعوا زندگی کنن لطفاشمااشتباه منوتکرارنکنید