خانواده برتر

سلام...

من سریع میرم سر اصل مطلب:

بدون شک تقریبآ همه ی شماها برای یک بارم که شده حالا از سر کنجکاوی ویا هرچیز دیگه ای یه سر به چـــــــــت روم ها زدید..ومشاهده کردید که بعضیا حتی اسم های اونجوری هم برای خودشون انتخاب میکنن (حالا بماند که خدا میدونه توی چت خصوصیشون چیا میگن)من خودم دیروز رفتم توی یک چت روم برای اینکه با بعضی از اینایی که معلوم بود چکاره اند حرف بزنم و نصیحتشون کنم بعضیاشون که مسخره میکردن و جواب نمیدادن بعضیاشونم میگفتن  برو بابا حال داری اگه این کارارو نکنیم چیکار کنیم؟

به نظر شماها این چت روم ها نباید فیلتر بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ممنون میشم همه نظر بدن و توی این بحث شرکت کنن.

سلام بچه ها

من همون شخص سوال کننده ام

این سایت رو یک روز که بیکار بودم نمیدونستم چیکار کنم اومدم قسمت سیستم های کامپیوتری دانشگاه اتفاقی یه سرچ کردم یک کلمه اش نیفتاد و گوگل منو ناخواسته فرستاد تو این سایت منم بازش کردم.

و از اون روز  وقتی اومدم خونه بازم اومدم اینجا و دیگه عضو خانواده تون شدم کلی از پست ها رو خوندم و حتی نظرات رو  هم مو به مو خوندم حالا که  عضو خانوادتون شدم و من یکی از اعضای جدیدم میخوام تصویر ذهنیم رو از همتون بگم.

 آقای احمد گاهی جدی بود گاهی غیرتی میشدن  و کاملا منطق رو قورت میدادن ولی خداییشمنطقی اکثره حرفاشون منطقی بود برای من ولی بعضی وقتا از عصبانیت طوفان به پا میکنن اونقد که آقای نجفی رو کلافه کردن.

اوه مای گاد چیزی که ازش فهمیدم عاشقه پزشک قانونیه و جزء بامزه ترین عضو خانواده اس و یک اغتشاشگر حرفه ای  هستش سه سوته همه رو میندازه به جووونه هم بعدم خودش رو بی طرف اعلام میکنه خخخ

زری جان مثل یک خواهر مهربونه

مهسا جون آجیه مغرور و کله شقمونه  قلبش پاکه ولی زبونش تنددددد و تیز و گاها بقیه رو آزار میده.

سحر جون آجیه گلمون که متاسفانه فریب خوردن ولی قلبه لطیفی داره

ماه پیشونی خواهر بزرگمونه که زیاد نصیحت میکنه و برا همین بقیه به جونش نق میزنن

آقا عباسم داداشمونه که همیشه حرفاش عین مردهای بزرگ و مودبه و من خیلی از حرفاش واقعا دلم میخواد یادداشت برداری کنم ولی خودکار دم دستم نیست خووو

محمد طاها جزء داداشای پاکه از اونا که با دقت میشینن حرفا رو میخونن و با فکر جواب میدن

سامان متاهل جنوب فکر میکنم از اون  آقایونی هست تو زندگیش مشترکه سالم و موفقی داره و با حوصله به بقیه متاهلا کمک میکنه و من فکر میکنم اگر نباشند یک قسمت از بحث ناقص میمونه.

محمد60 بود فکر کنم ایشون هم یه روح از خود گذشته داره که کم یافت میشه

یه آدمه بی تربیتم هست که همیشه به جای اوه مای کامپیوتر و داداش احمدمون کامنت میذارن که دیوونشون کردن و تو هر پست یا صدای اوه مای کامپیوتر بلند میشد یا آقا احمد و آقای نجفی هم گلوش پاره میشد بس که میگفت عضو شید.

از بین آجیا سهیلا هم یادمه که جای اونم نظر میذاشتن

بوی گل یاس هم در گل خاوهر دلسوز و در عین حال من حس نزدیکی بهشون داشتم اما متوجه شدم یک دنده هم هستند عینه خودم.

من دو هفته اس که عضو خانواده شدم ولی حسابی همه جا رو زیر و رو کردم و مطالعه کردم  اکثر کسایی که اسم بردم خیلی کامنت های پرمحتوا میدادن و به خاطر حرفای قشنگشون چون جزء شخصیت هایی بودن که ویژگی های بارزی تو نوشتنشون داشتن و خیلی خاص بودن تو ذهنم موندن.

از اینکه جوابمو دادید خیلی خوشحالم شدم اونقدر که چشام پر از اشک شد و از دعاهاتون فوق العاده ممنون

از دیشب که کامنت هاتون رو خوندم  حس میکنم ذهنم خیلی بازتر شده و چیزایی گفتید که تا قبلش از بس به در بسته نگاه کردم دیگه هیچ جا رو نمیدیدم مثلا حرفای زری جون که گفتن تو که عاشقش نیستی نشدم نشد یا گفتن تا حدودی از وضع خانواده ات آگاهه.

یا  حرفای اوه مای کامپیوتر که آرامش داد که هر چند من اصلا انتظار نداشتم اینقدر جدی حرف بزنن همیشه نوشته هاشون طنز بود.

حرفای آقای سامان که یه مرهم بود رو قلبم و ازشون بی نهایت ممنونم و ایشونم حرفای قشنگی زدن مثلا اینکه بیشتر از اومدن یا نیومدنش خواستگار خودش مهمه که ببینمش اعتماد کنم یا نه.

و منو یاده برادرم انداختید که اونم همیشه میگه مواظب مامان باش ولی من الکی بهش میگم باشه در حالی که راستشو به شما بگم من نمیتونم سنگ صبور باشم احتیاج به مادرم دارم سنگ صبورم باشه

و حرفای آقای احمد که بهم گفتن سربسته بگید  برام سوال پیش اومد که مثلا سربسته بگم چه جوری بگم میشه چند تا مثال بزنید؟

قبل از اینکه نوشته هاتونو بخونم قصدم این بود که نه به مادرم بگم نه ایشون چون فکر میکردم اگه به ایشون بگم چقدر فکرای ناجور در خانواده ام میکنه که مثلا چقدر آدمای بدی هستیم و احتمالا از هم پاشیده .

ولی تصمیم گرفتم که به این آقا بگم  اینکه چه طوری بگم با واسطه بگم یا نه رو هنوز نمیدونم چند وقته دیگه امتحانات پایان ترمه و نمیخوام ذهنم از این لحاظ درگیر بشه پس احتمالا میذارم بعد از امتحانا بگم.

بوی یاس عزیز در جواب حرفای شمام باید بگم من برام مقدور نیست بدون با این آقا جایی برم چون اجازه تنهایی بیرون رفتنو ندارم  یعنی فرهنگ خانوادگیمون اینطوره.

ولی در کل با  حرفای شما نتیجه گرفتم که نذارم بیان بعد همه چیز رو بگم به قول شما به اون میگم بره به خانواده اش بگه و مشورتی کنه و شمارمونم بهش میدم هر کار صلاح میدونن انجام بدن.

فقط نمیدونم چه طوری بگم حالا؟؟؟

ببینید آقای سامان که یک مرد هست میگه وقتی بهش فکر میکنم اشکم درمیاد چه برسه من که دخترم وقتی بخوام  درموردش حرف بزنم مطمئنن حالم بد میشه

دریا جان حرفای شما در رابطه با من غیر عملیه چون طرز فکر من و مادرم متضاد هم هست . مادرم خیلی مهربون مسئولیت پذیر و قابل ستایش هست اما  متاسفانه مدیر و مدبر نیستند همیشه متکی به حرف های پدرم هستند و تا یک چیزی بشه فوری میترسه و میخواد به پدرم بگه وطوری که انگار واقعا هیچ استقلال فکری ندارن و از وقتی یادمه فقط حرف های پدرم رو  تکرار میکنه و هیچ نظری در رابطه با هیچ چیز نداره اگرم راهنماییم کنه اشتباه راهنماییم میکنه.

سربسته یه چیزایی بهش گفتم البته  با مثال گفتم که مثلا اگر فلان طور بشه نظرت چیه

و مادرم خیلی آرمان گراست و معتقده من نباید عجول باشم وگرنه بدبخت میشم باید درسم تموم بشه و بعد شغلی پیدا کنم و بعد چند سال بگذره  پس انداز داشته باشم و به قول خودشون با عزت و افتخار تا 9-8 سال دیگه اون وقت برم سرخونه زندگیم و همه اینا بازم منوط به این هست که برادرم اول ازدواج کنه.

و مثالم میزنه یه دختری از آشنایان که تو این سن 29-30 مزدوج شده و چقدرم خوشبخته.

دوباره حس میکنم گیج شدم و نمیدونم چی درسته.

ولی یه چیزیو  به مدد مشورت شما دوستان خوب میدونم اونم این هست که این قضیه رو دو ترمه کش دادم دیگه بسه تمومش میکنم که اون آقا هم تکلیف خودشونو بدونن واسه ادامه زندگییش.

راستی آقای اوه مای کامپیوتر شما از اون حرفا میزنیدااااا چقدر جالب دختر شوهر میدین به طرف مقابل میگین انتظار مسائل مالی نداشته باشید خخخخ جهیزیه عرف هست و رعایت نکردن عرف زننده است من اون حرفو زدم فقط قصد توصیف قضیه رو داشتم نه اینکه جدی جدی در رابطه اش دنباله راه حل اینطوری بگردم ولی بقیه حرفاتون کاملا متین بود.

این قضیه خیلی طولانیه و ممکنه چند ماه طول بکشه اینو قابل توجه زری جون گفتم که گفتن هر چیزی شد بیا بگو. زری جان منتظر نباش به این زودیاااا خبری بدم عزیزم.

سلام زری جان چشم در آینده هر چی شد میام به اعضای خانواده برتر میگم.

اوه مای کامپیوتر واقعا اینایی که گفتی شد راه حل؟ هر چند بقیه حرفاتون مفید واقع شد اما بقیه اش چی بود حرفاتون حتما شوخیه اگر جدی باشه مطمئن میشم در جامعه حضور ندارید و غار نشینی اختیار کردین.

اصلا برادره من شما از اون موضوعه جهیزیه بیا بیرون کلا بهش اصلا فکرم نکن  نقشه نکش براش .

 خودتونم درگیر نکنید چون اگر طبق راه حل شما پیش برم همه کرامت های انسانیو و  معنویو و خلاصه عزت و نفس و از این چیزا دود میشه میره هوا.

دید من با شما فرق میکنه فرصته مفتی مفتی چیه دیگه این چه دیدگاهیه شما دارین یعنی من اینقدر هلاااااااااااااااک شدم

مشکل اصلیه من سردرگمی بود که با شرایط فعلیم عاقلانه اس به ازدواج فکر کنم یا کلا تا سال های مدیدی بیخیالش بشم همین.

راه حلتون در حد یه پسر بچه 10 ساله بود که یه قلب پاک داره میخواد کمکی کنه اما نمیتونه.اگه راهه حله دیگه ای دارین که با عقل و منطق و شخصیت من بخوره بفرمایید اگرم نه مطمئن باشید قلب پاکتون اثبات شد دیگه دنبالش نباشید.

ای بابا شما اعضای خانواده برتر منو شرمنده کردید.

نه من رشته ام روانشناسی نیست ولی علاقه وافری به این رشته دارم و یکی از مطالعه های مورد علاقمه.

هرجور خودتون دوست دارین اما مطمئنم حرف زدن درموردش برا خودتون بیشتر آزاردهنده اس وگرنه ما خانواده برتری ها (هر چند من تازه واردم ) اما جونمون در میره برا گوش کردنه درد و دله همدیگه.

اتفاقا این که میگید تفاوت نه خیر من هم سال های دور از خانه پدر رو چشیدم اما هشت سال نبود.

شما هفت برابر بیشتر کشیدید.

و درک میکنم که خصوصا اگه آدم پسر بزرگ هم باشه دیگه چقدر فشار روش هست چون پسر بزرگ بودن اینجور مواقع باید عین گاردریل محافظتی بشه دور خانواده اش. هر مشکلی چیزی که بخواد بخوره به خانواده در نبود پدر اول پسر بزرگ که نقش  گاردریل داره ضربه اش رو میگیره.

و اینکه میگید تعریف مادرها رو میدید بازم خصوصیت پسرای ارشد خانواده اس که اینهمه عشق مامان دارن.

 من با حرفای شما موافقم ولی قصد آب نمک خوابوندنشو ندارم میخوام هم ذهنه من راحت باشه هم اون  تکلیفشو بدونه.

اما با این حال فعلا نمیگم بهش از امتحانا یا روزه آخر بهش میگم یا میذارم بهمن ماه و ترم جدید. چون معمولا همیشه که میبینمشون احوال پرسی میکنن چند کلمه ای حرف میزنن و بعد مکث میکنن که من چیزی بگم اما من چون نمیگم میره.

ایشون شمارمو نداره که پیام بده دوستامم تلفن خونه رو ندارن که بهش بدن خیالم راحته  اگر حرفی داشته باشن حضوری حرف میزنن.

منم امیدوارم مشکل همه دوستان حل بشه.

عشقه بدبخت با امتحانا رابطه معکوس نداره به طوره کلی این امتحانا و نمراته موزی هستن که تقریبا با همه چیز رابطه عکس از نوع نزولی دارن.