← مطالب کاربران (۸۹۱ مطلب مشابه) ← مسائل روز جامعه (۶۵ مطلب مشابه)
- ۶۰۹۱ بازدید توسط ۴۷۹۲ نفر
- سه شنبه ۱۵ تیر ۰۰ - ۰۰:۴۵
ظاهرا که آقازاده ها این طور نیستن از خوشگذرانی های خود بسیار هم لذت میبرن و به ریش مردم هم میخندن. باز خوبه بعضی ها مثل شما وجدان دارن و به فکر بقیه هستن
اگه از ثروتتون ناراضی هستی یه پیشنهاد دارم نصف ثورت تون رو به من بدین هم من خوشبخت میشم هم بخاطر اینکه خوشبختی مثل تلفن هست با پیشرفت من شما هم احساس رضایت در زندگی خواهید کرد
سلام وقت بخیر
تصاعد ( شرمنده ولی لازم بود تذکر داده بشود )
سخن شما متین .
ولی الان عده ای نه تنها به دنبال رقم های سنگین نیستند بلکه فقط میخواهند زنده بماند . بعضی موارد که برای شما عادی است آرزو عده ای از افراد جامعه است مثلا یک وعده غذایی .درسته پول باعث نمی شود که ادم خوشبخت بشود چون مفهوم خوشبختی برای هر کسی متفاوته ولی فقر برابر است با مرگ .
🙂 به نظرتان خدا نمی توانست به همه ی ادم ها به یک اندازه ثروت بدهد؟ اینکه تفاوت طبقاتی وجود دارد و این همه خمس و زکات و... در دین آمده است نشان دهنده ی این است که فردی که ثروت دارد مسئولیت بیشتری دارد باید ارتباطش با خدا بیشتر کند و حواس اش بیشتر باشد که ارتباط قطع نشود که طمع و قدرت جلوی چشم هایش را نگیرید .
شما نمی توانید به همه کمک کنید ولی در حد توان خود به دیگران کمک کنید و گره از مشکلاتشان بگشاید .
موفق باشید
دکتر سرگلزایی مقاله ای دارند با عنوان ناخداگاه جمعی خرده بورژواها
فکر می کنم این مقاله بتواند کمکتان کند .
نگاه ها چقدر متفاوت...
شما خوشبختی رو توی پول و ثروت می بینید ولی یکی دیگه خوشبختی رو در فرزند صالح و تحویل دادن با جامعه می بینه
یکی دیگه خوشبختی رو توی غذا پختن برای خانواده اش و با اشتیاق خوردن اعضای خانواده اش میدونه
یکی دیگه خوشبختی رو توی درس خوندن می بینه و...
با عرض معذرت شما اصلا خوشبخت نیستید و یک جسم بی جان متحرک هستید
سلام
با نظرتون موافقم، مفهوم صحبت های شما رو سعدی تو یه شعر بسیار زیبا بیان کرده، یه مقدار طولانیه دلم نیومد همشو نذارم،
چنان قحط سالی شد اندر، دمشق
که یاران فراموش کردند، عشق
چنان آسمان برزمین شد بخیل
که لب تر نکردند، زرع و نخیل
بخوشید سر چشمه های قدیم
نماند آب، جز آب جشم یتیم
نبودی به جز آه بیوه زنی
اگر برشدی دودی از روزنی
چو درویش، بی برگ دیدم، درخت
قوی بازوان سست و درمانده سخت
نه در کوه سبزی، نه در باغ شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ
در آن حال پیش آمدم دوستی
کز او مانده بر استخوان، پوستی
وگر چه به مکنت قوی حال بود
خداوند جاه و زر و مال بود
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه در ماندگی پیشت آمد،بگوی
بغرید بر من، که عقلت کجاست
چو دانی و پرسی، سوالت، خطاست
نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید
نه باران همی اید از آسمان
نه برمی رود، رود فریاد خوان
بدو گفتم آخر تو را باک نیست
کشد زهر جایی که تریاک نیست
گر از نیستی، دیگری شد هلاک
تورا هست، بط را ز طوفان چه باک!
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عاقل اندر سفیهم
که مرد ار چه بر ساحل است، ای رفیق
نیاساید و دوستانش، غریق
من از بی نوایی نیم روی زرد
غم بی نوایان، رخم زرد کرد
نخواهد که بیند، خردمند، ریش
نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش
یکی اول از تندرستان، منم
که ریشی ببیند، بلرزد، تنم
منغص بود، عیش آن تندرست
که باشد، به پهلوی بیمار سست
چو بینم، که درویش مسکین نخورد
به کام اندرم، لقمه زهرست ودرد
یکی را به زندان درش، دوستان
کجا ماندش، عیش در بوستان؟!
چقدر خوب که هنوزم ادم های با وجدان مثل شما هستن هنوز
اگر ذره ای از وجدان شما در برخی مسئولین ما ها بود الان خیلی ها زندگی خوبی داشتند
امید وارم همیشه همین طور عادل بمونید
مطالب پیشنهادی از بایگانی خانواده برتر برای آشنایی در مورد نحوه ی نظر دادن و تائید آن ها