خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی / بشنود یک نفر از نامزدش دل برده/ مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی/ که به پرونده ی جرم دخترش برخورده /
خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ / بین دعوای پدر مادر خود گم شده است / خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق / که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش/ غرق در درد خماری شده فریاد زده/ مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس/ پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم/ دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است/ مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند/ زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه/ که کسی غیر پرستار سراغش نرود/ خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که / عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود
خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید/ غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است/ شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید/ در پی معجزه ای راهی مشهد شده است......
شعر از بانو سیمین بهبهانی
فرستنده : هادی
مرتبط:
گوشه دنج میخانه نتوان برد، آن گنج امانت که در نزد تو باشد
نظر و عقیده شما درباره این شعر چیه؟
میخوام کتابچه ی شعرم رو آتیش بزنم...
شعرسرایی علی جون خطاب به خانواده برتری ها
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود
عشقی که تو شعرهای سعدی و مولانا و شهریار میخونیم خیالیه؟
← سرگرمی حلال (۹۸ مطلب مشابه)
- ۸۰۲۸ بازدید توسط ۵۵۸۸ نفر
- يكشنبه ۲ آذر ۹۳ - ۲۰:۴۷