سلام
من یک شعر دوستم و در حال برداشتن اولین گام ها در مسیر سرودن احساساتم و شعر هام رو زیاد برای کسی نمیخونم و شاید در معرض نقد خودم رو قرار دادن در واقع یک گام شجاعانه برام باشه.
به قول حکیم همه قبیله من عالمان دین بودند، مرا معلم عشق تو شاعری آموخت!، من در شعر های که سرودم داستانی رو بیان میکنم و در این شعر که بدرود نام داره شروع و پایان داستان عاشقانه خودم رو به تصویر کشیدم، معشوقی که من رو مجذوب خودش کرد و شاعری آموخت ولی این فقط یه عشق پنهانی بود و یه عزیزی از من خواست ازش بگذرم چون نمیشد و منم تلاش کردم عشق رو به پایان برسونم و به خودم تلقین کنم فراموشی رو تا زمانی که اون رو در آغوش یارش دیدم و ...
مرا آموخت آن صیاد
هزاران شعر شور انگیز
از او گفتم از آن لبها
از آن لبخند سحر انگیز
نگاهش را چو دیدم من
شدم از عشق او سرریز
سپید جامه چه زیبا بود
مثال ماه در آن پاییز
دل از دوری جان خون شد
شدم در خواب حلق آویز
در آخر گفت شیرین یار
از این خواب عبث برخیز
گمان برد دل به هوشیاری
از این عشق هوس انگیز
خیال دل به یغما رفت
به دست حور مهرانگیز
نگاهم ماند بر آن آغوش
به آن معشوق دل انگیز
دل از سرما به خود لرزید
از آن گرمای حرص انگیز
هزاران شعر رفت بر باد
از آن دوری از این پرهیز
همان آغاز بدرود است
سلامی از عطش لبریز
این برای من خداحافظی بود با اون عزیز و شاید گامی نو در جهت شعر آموزی. آیا شعر تونست داستان رو براتون به تصویر بکشه و باهاش ارتباط برقرار کنید؟
من مبتدی هستم و لحظه ای که این شعر رو گفتم قلبم شکسته بود و از دید فنی شاید کمتر دقت داشتم و بیشتر قلم در دست احساسم بود. میدونم شاید کارشناس شعر نباشید و در واقع منم همین رو میخوام چون شعر برای کارشناس ها نیست در اصل برای همه ما مردمه. به هر صورت چه شعر دان هستید و چه شعر خوان و چه یک رهگذر خوشحال میشم نظرات تون رو بخونم.
ممنون.
پ.ن: I'm a young girl
گوشه دنج میخانه نتوان برد، آن گنج امانت که در نزد تو باشد
نظر و عقیده شما درباره این شعر چیه؟
میخوام کتابچه ی شعرم رو آتیش بزنم...
شعرسرایی علی جون خطاب به خانواده برتری ها
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود
عشقی که تو شعرهای سعدی و مولانا و شهریار میخونیم خیالیه؟
شعر خسته ام مثل ... از سیمین بهبهانی
← شعر و شاعری (۱۳ مطلب مشابه)
- ۱۳۹۹ بازدید توسط ۹۸۳ نفر
- چهارشنبه ۲۳ بهمن ۹۸ - ۱۸:۳۱