من یه پسر سی ساله هستم که به هر دلیلی حالا اشتباهات مالی ای که داشتم یا تلاش هایی که کردم و پول زیادی بدست نیاوردم، خب زندگیم طوری بود که برای یه جاهایی باید هزینه زیادی میکردم و عمدتا در کسب و کارم بوده و خب بازدهی مورد نیازم رو کسب نکردم.
در هر صورت الان احساس میکنم که فقط به خاطر اینکه یک ماشین ندارم هیچ دختری هیچ ارزش و شخصیت و احترامی برام قائل نیست، یعنی چون پای پیاده اینور اونور میرم یا اگر به دختری پیشنهاد بدم که بفهمه من ماشین ندارم هیچ احترامی برام قائل نیست.
من میبینم پسرهایی که ماشین دارن حتی یه پراید داغون که حتی معلوم نیست پولش از کجا اومده چه حالا به زحمت خودشون یا با کمک این و اون یا حتی از راه نادرست احترام بیشتری دارن. آخه یه جوری شده هر کسی یه ماشین میخره بعد میره خواستگاری و توقع دختر هم اینه که ماشین داشته باشه و مثلاً یه آدم بزرگ میگن چرا نباید یه ماشین خریده باشه و ...
من خیلی احساس بی ارزشی و پوچی میکنم، تا همین سال پیش روحیه ام عالی بود، اما از وقتی که دیدم به هر دختری که ابراز علاقه میکنم به خاطر شرایط مالی و نداشتن ماشین و خانه و یا شغلی که درآمد نون و آبدار و ثابتی داشته باشه، اصلا حتی من رو به حساب نمیارن دلم میگیره، گاهی اوقات با اینکه یه پسر سی ساله ام دوست دارم بشینم یه جا و سیر گریه کنم و این کار رو میکنم و دلم خیلی درد گرفته.
خب من همه چیز رو میتونم بدست بیارم اما چرا چنین نگاهی وجود داره، آخه بیشتر جایی دلم شکست نه یک مورد بلکه چندین مورد که اولش وقتی به یک دختر ابراز علاقه میکردم هیچ مخالفتی نمیکرد، تازه خوشحال هم میشد و شماره میداد، این نشون میده فن بیان بدی ندارم و اعتماد به نفس خوبی دارم و اگر خوشگل نیستم ولی غیرجذاب و نچسب هم نیستم.
اما وقتی که میفهمیدن ماشین ندارم وقتی که از پول میپرسیدن به یک بهانه ای دلم رو میشکوندن و میرفتن و حرف هایی مثل اینکه تو پسر خوبی هستی اما ما قصد ازدواج نداریم و ...، خواهران و برادران گلم این سوالم فقط حالت درد دل داره دلم خیلی گرفته.
یه بار با خواهرم صحبت کردم میگه داداش ناراحت نشو دخترانی که تو بهشون گفتی دخترای بدی بودن وگرنه گفت من خودم وقتی شوهرم اومد خواستگاری حتی ازش سوال نکردم تو داراییهات چیه، چقدر پس انداز داری یا ماشین میخوای بخری توی دوره عقد و ...
چون اینا سوالات زشتیه به من چه ربطی داره، اصلا میگه حتی من همین الان نمیدونم شوهرم چقدر پول داره، حتی سوال نمیکنم اون خودش میگه، میگم آبجی تو فرق داشتی، دختر خوبی بودی، ولی گفتم اگه راست میگی یکی مثل خودت بهم معرفی کن، میگه نمیدونم باید خودت بگردی ببینی پیدا میشه من هیچ کاری نمیتونم برات بکنم.
پس میگم چرا دلداری میدی، میگه خب بلاخره پیدا میشه، ولی من دیگه افسرده شدم، احساس میکنم انسانیت و ارزش هام هیچ اهمیتی ندارن، احساس میکنم ای کاش یه پسر آشغال بودم و با خیلی ها دوست شده بودم ولی پول داشتم که خوب به نظر بیام، آخه چرا اینجوریه؟، یعنی من اشتباه میکنم؟، یعنی بازم باید بیشتر بگردم و ناامید نشم؟، یعنی دختری هم هست که بلاخره منو بپذیره و این چیزها براش مهم نباشه؟
به خاطر بیکار شدن، زخم زبون های ننه مون هم به غصه هام اضافه شد
در حق من که بچه ی آخرم داره ظلم میشه
سوال از دهه شصتی هایی که چشم انداز روشنی ندارند
کی قراره به یه زندگی خوب برسم ؟
آیا به صلاح دهه شصتی هاست که ازدواج نکنند ؟!
بخدا منم دوست داشتم ازدواج کنم
پسری 35 ساله ام، احساس میکنم گم شدم در این دنیا
تا کی ما دهه شصتی ها باید غصه بخوریم ؟
← ازدواج و مسائل درک نشدگان (۱۰۲ مطلب مشابه) ← ازدواج و مسائل پسران حدود ۳۰ سال (۴۲ مطلب مشابه)
- ۴۱۳۱ بازدید توسط ۳۱۹۵ نفر
- دوشنبه ۲۱ بهمن ۹۸ - ۲۰:۲۳