سلام
سال نو همه مبارک
من مدت هاست سوال و جواب های سایت رو در موارد مختلف خوندم و کلی ازش یاد گرفتم و سعی کردم واسه خودم ازش تجربه بسازم. من و همسرم الان ۱ ساله و خورده ایه که عقدیم . ازدواجمون سنتی بود و علاقه قبل از ازدواج در کار نبود.
در مورد عشق بعد از ازدواج هم به معنای واقعی خبری نیست و البته محبت و علاقه شوهرم به من اصلا قابل انکار نیست اما متاسفانه من هنوز اون طور که باید نتونستم بعنوان شریک تمام زندگیم از ته قلب دوستش داشته باشم و بگم تا ابد کنارشم...
هر چند که با وجود بی میلی ها و سردیم نسبت بهش هرگز از محبت و توجه و شراکت در زندگیم براش کم نذاشتم.حتی بیشتر از اون بهش توجه داشتم تا در وظیفه ی شرعی و قانونیم کم نذاشته باشم. از اینها بگذریم ...
همون طور که گفتم همسرم جدا به من علاقه و محبت داره ، اما تاثیر خونوادش یا محل زندگیش و ... تاثیراتی در زندگیمون داشته و بشدت همسرم از دیگران تاثیر میپذیره و دهن بینه و تو تصمیم گیری متزلزله و گاهی رفتار های عجیبی مثل پنهون کاری های بچگانه، و نه خیانتکارانه، ازش سر میزنه یا به تنهایی تصمیمهایی برای زندگیمون میگیره و من رو بی خبر میذاره که با این کاراش من واقعا بهم میریزم .
چند روز پیش اواسط مهمونی آخر شب پا شد رفت نگفت هم کجا میره منم همه رو پیچوندم که کار واجب داره وقتی اومدیم خونه یکم بعد اومد و گفت رفته بوده فوتبال که میدونم راس میگفت. منم مشکلی با فوتبالش نداشتم ولی از اینکه بهم نگفته بود حسابی ازش عصبانی بودم و نمی فهمیدم دلیل این کارش چیه در حالیگه من میدونستم دوستانش قبلا گفته بودن اون شب میرن ولی همسرم قرار نبود بره بخاطر مهمونی و منم اصلا یادم نبود که لابد میره اونجا و نمیدونم چرا هر چی ازش پرسیدم پنهون کاری کرد و رفت .
وقتی اومد بشدت عصبانی بودم از دستش و سعی کردم واسه جلوگیری از تنش بینمون ازش فاصله بگیرم و فعلا تا وقتی هر دو آروم باشیم در موردش صحبتی نکنم تا اینکه رفتیم بخوابیم و برای اینکه بیشتر بهم نریزم که آخر شب یاد همسرش میافته گفتم اصلا بهم دست نزنه و بذاره بخوابم و صبح که قرار بود ماموریت بره حاضر و آماده بود اومد و با قربون صدقه بیدارم کرد و هی میگفت لپمو ببوس که منم یادآوری حرفای دیگران و نگاهاشون که چرا رفت و کجا رفت و اینکه منم بی خبر بودم و فقط میپیچوندمشون و عذاب میکشیدم، دروغ و پنهون کاری های بی موردش و اینکه بار اولش نبوده این جوری تصمیم و کاراش رو پنهون میکنه و از دفعه های قبلیم ازش عصبانی بودم و هی ردش میکردم و خلاصه هی از اون محبت ( که از نظر من فقط واسه رفع عذاب وجدانش بود و اینکه جلو خونوادم خداحافظی کرده باشه.. و خب البته از رو عشق و علاقم بود ولی هیچ عذرخواهی بابت این رفتاراش تا حالا نکرده بود و حالا ازم انتظار بوسیدن لپش و تصدقش رفتن داشت) و هی از من رد کردن تا اینکه بغضم ترکید و کلی گریه کردم و گفتم برو ازت بدم میاد خستم کردی چرا اینکارو میکنی چرا هر دفعه میای اینقد منو اذیت میکنی چرا ازم پنهون کاری میکنی تنهایی تصمیم میگیری تنهایی عمل میکنی میری فوتبال خب بگو مگه من چیکارت دارم که بهم نمیگی و ...
اونم انگار اصلا نمیشنید و فقط بزور بوسم کرد و هی گفت عزیزم گلم خانومم حالم داشت از گرما و رفتارای بی توجهش بد میشد که دوسه بار داد زدم بسه دیگه برو کنار و ... یهو یه سیلی محکم زد تو گوشم... تو دوران نامزدی (عقد) تو خونه پدرم ...
سر اشتباهی که کرده بود و بارها تکرارش کرده بود و نه توضیحی میداد و نه عذرخواهی میکرد و فکر میکرد اینطوری مرد تره که زنش از کاراش سر در نیاره . حسابی داغون و بهم ریختم..
تنها چیزی که بهش فکر میکنم اینه که چرا باهاش ازدواج کردم وقتی بهش ذره ای علاقه ندارم و با این حال همیشه مراعاتش رو کردم و به محبت کردم و اون همیشه با کاراش منو اذیت کرده و تمام تصمیمای زندگیمون رو تنهایی میگیره..باهام مشورت نمیکنه.. و حالا هم ...
هرگز فکر نمیکردم یه روزی دست روم بلند کنه . دست روی من ... همسرش...
هر چی میخوام بهش فکر نکنم نمیتونم و باز نفرت ازش سراغم میاد... نفرت از دستاش ... از کارهاش ... خنده هاش ... محبتاش ... و تمام وجودش ...
یکی باهام حرف بزنه ...
← مسائل رفتاری دوران عقد (۴۷۲ مطلب مشابه)
- ۵۵۱۱ بازدید توسط ۳۷۰۰ نفر
- سه شنبه ۷ فروردين ۹۷ - ۲۱:۲۷