بسا که گفتهام از شوق با دو دیده خود ایا منازل سلمی فاین سلماکی
عجیب واقعهای و غریب حادثهای انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی
← صفحات شخصی کاربران (۲۳۴ مطلب مشابه)
- ۶۷۳۷ بازدید توسط ۴۳۸۵ نفر
- سه شنبه ۲۲ دی ۹۴ - ۱۸:۴۹
بسا که گفتهام از شوق با دو دیده خود ایا منازل سلمی فاین سلماکی
عجیب واقعهای و غریب حادثهای انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی
به نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسنالخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیباییام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بیریا آفرید / جدا از حسادت و بیخشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مهجبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایشات / نشسته مداوم تو را در کمین !
در ضمن و من الله توفیق برای منه خخخ
دیگه باید برگردم پادگان با اجازه خواهر بزرگتر خخخ
و من الله توفیق
چانه ام تازه گرم شد همچین
/ در نرو، گوش کن حسام الدین
دست از این قورباغگی بردار / بازی و ورجه ورجه هم
شد کار؟
به که تجدید ارتباط کنیم / بنشین با هم اختلاط
کنیم
ننشین پای کارتون، پسرم / من که از کارتون
قشنگترم!
من نه حرف جفنگ خواهم زد / حرفهای قشنگ خواهم زد
وقت را جای این که حیف کنی / صحبتی می کنم که کیف
کنی
هر کسی کار داشت، رد کردم / این همه کاهگل لگد
کردم
می کند خنده، هر که رد می شه / گر تو هم نشنوی
که... بد می شه
من که بی مال و ثروتم، روراست / ارثت از من، همین
نصیحت هاست
ارث بابا که این نواله بود / عینهو آش کشک خاله
بود
فارغ از ملک و مال و دولت و جاه / بنده قابوسم و
تو گیلانشاه
بنده با هر طبیب گفتم درد / جای درمان، مرا نصیحت
کرد
ور کشیدم ز بی کسی فریاد / جز نصیحت، کسی به بنده
نداد
از ابوحفص سغدی و نیما / تا فلان مجری صدا _ سیما
عاقبت در رگم به ناچاری / شد نصیحت به جای خون،
جاری
مثل ویروس، حالیا پندم / منتقل می شود به فرزندم
و من الله توفیق
پسرم، در معاونت، باید / «آپ تو دیت» بود و «روز آمد»
باید اول بدون سوخت و سوز / باخبر باشی از وقایع روز
به رئیس ات نگر به این نیت / که به چی می دهد اهمیت
هرچه را دارد او علاقه به آن / بیشتر در همان زمینه بخوان
از فلان «میس» یا فلان «مستر» / تا به ترکیب تیم منچستر
اند اندک تو با همین تدبیر / می شوی مرجع جناب مدیر
با دو صد کبر و با دو نخوت و فیس / می شوی دمخور جناب رئیس
می شوی صبح و عصر و وقت ناهار / هی مرتب به دفترش احضار
وقت صحبت، بکن به حد وفور / انگلیسی برای او بلغور
- حرف لاتین اگر که پیش نبرد / عربی هم به درد خواهد خورد
-
می کنند استفاده، اهل تمییز / اصطلاحات فلسفی، یک ریز
کلمات «قلنبه» در گفتار / دو سه تا محض احتیاط بیار
نکن اظهار فضل، جان پدر / که شود حضرت رئیس، پکر
فی المثل، هی بگو: «شما ماهید / خودتان از قضیه آگاهید»
یا بگو: «واقفید اگرچه از آن، / محض یادآوری است، این سخنان»
یا که: «من از شما گرفتم یاد / درس پس دادن است این، استاد!»
با همین حرف بی ستون و اساس / می کند غبغب رئیس آماس
که: «بسا تخم ها گذاشته ام / که خودم هم خبر نداشته
ام»
یا: «چه شاگرد خوب و دانایی / چه سری، چه دمی، عجب پایی»
محض ترمیم اعتبار خودش / می نشاند تو را کنار خودش
چه بسا با خودش، تو را سرتیر / ببرد دفتر جناب وزیر
کند از هوش و دانش ات تعریف / بعد از آن، سور و سات توست ردیف
و من الله توفیق
خاک دل آن روز که می بیختند *** شبنمی از عشق در او ریختند
دل که به این قطره غم اندود شد *** بود کبابی که نمک سود شد
دیده عاشق که دهد خون ناب *** هست همان خون که چکد از کباب
بی اثر مهر چه آب و چه گل *** بی نمک عشق چه سنگ و چه دل
نازکی دل سبب قرب توست *** چون شکند کار تو گردد درست
دل که زعشق آتش سودا در اوست *** قطره خون است که دریا در اوست
سبحه شماران ثریا گسل *** مهره گل را نشمارند دل
ناله ز بیگاه نباشد پسند *** چند دل و دل که نه ای سودمند
به که نه مشغول به این دل شوی *** کش ببرد ناله که غافل شوی
نیست دل آن دل که در او داغ نیست *** لاله بی داغ در این باغ نیست
آهن و سنگی که شراریش هست *** بهتر از آن دل که نه یاریش هست
بس که نظاره شهی دیده باز *** سهل مبین در مژه های دراز
کاین مژه در سینه چو کاوش کند *** خون دل از دیده تراوش کند
یا منگر سوی بتان تیز تیز *** یا قدم دل بکش از رستخیز
روی بتان گرچه سراسر خوش است *** کشته آنیم که عاشق کش است
هر بت رعنا که جفا پیش تر *** میل دل ما سوی او بیشتر
یار گرفتم که به خوبی پری است *** سوختن او زنمک دلبری است
شوری و تلخی غرض است از شراب *** ورنه به شیرینی از او بهتر از آب
لاله رخان گرچه که داغ دلند *** روشنی و چشم و چراغ دلند
مهر و جفاکاریشان دلفروز *** دیدن و نادیدنشان سینه سوز
حسن، چه دل بود که به دادش نداد *** عشق، چه تقوا که به یادش نداد
دامن از اندیشه باطل بکش *** دست، از آلودگی دل بکش
قدر خود آنان که قوی یافتند *** از قدم پاکروی یافتند
کار چنان کن که در این تیره خاک *** دامن عصمت نکنی چاک چاک
عشق بلند آمد و دلبر غیور *** در ادب آویز رها کن غرور
چرخ بدین سلسله پا در گل است *** عقل بدین مرحله لایعقل است
جان و جسد سوخته این مرهمند *** مُلک و مَلک سوخته این غمند
و من الله توفیق
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
قیصر امین پور
سلام به همه
من برگشتم با کلی امید و رجا و خوف از خدا
سلام به همه
مدتی نبودم اما الانم معلوم نیست باشم ...خخخ
اما طرفدار حاجی: سلام خانم بازم بهتون برخورد؟!!!
خخخ خواستم بگم خلاصه رعایت ما رو بکنید سنی ازمون گذشته
ولی شما هنوز در ابتدای راهید
به حافظ : ممنون بابت شعرتون
و اما رسم همیشگی یعنی شعر
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشمهای نگران آینهی تردیدند
نشد از سایهی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهیوار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصلها را همه با فاصلهات سنجیدند
تو بیایی همهی ثانیهها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند
قیصر امین پور
مطالب پیشنهادی از بایگانی خانواده برتر برای آشنایی در مورد نحوه ی نظر دادن و تائید آن ها