سلام به همه

می خوام درباره دو تا حس حرف بزنم ، یکی حس نیاز به مشکلات ، و یکی حس نیاز به غم

من آدمی هستم که مشکلات رو سریع حل می کنم ، و باز کارهای جدیدی برای انجام دادن پیدا میشه و باز اون ها رو هم انجام میدم و...

می خوام درباره یه حس خاص حرف بزنم ، حسی که کم و بیش همه مون تجربه ش کردیم ، حسی که وقتی همه ی مشکلات و دغدغه هامون رفع شدن به سراغمون میاد ، نمی دونم اسمش رو چی میشه گذاشت ، از یه طرف خوبه در اول ، و از طرفی هم می تونه یه کم سخت و آزار دهنده باشه ، کنکاش کردن در این حس برام کمی سخته ولی فکر کنم مفهوم رو رسونده باشم.

وقتی همه مشکلات حل میشن و همه چیز زندگی و آینده هم به طور دقیقی برنامه ریزی شده ، یه حالت یکنواختی به آدم دست میده و زندگی هیجانش رو از دست میده ، واقعاً مشکلات هیجان زندگی هستند ، زندگی یه جورایی کسل کننده میشه ، هر چند من راه هایی برای این طور مواقع پیدا کردم مثلا:

انجام دادن کارهای سخت و کمی بالاتر از توان خودمون

کمک کردن و حل مشکلات دیگران هم وقتی مشکلات خودمون  حل شده خیلی حس خوبی میده.

یا این که ساختن یه مشکل جدید ، مثلا می تونید موبایلتون رو پرت کنید تو دیوار و یه مشکل ایجاد کنید ، البته اگر nokia 1100 نباشه چون در اون حالت مشکل بزرگی ایجاد می کنید چون باعث تخریب دیوار میشه، که البته این راه حل رو به طور کلی پیشنهاد نمیدم.

و امّا حس نیاز به غم ، این حس هم در نوع خودش جالبه ، چون اکثرا مشکلات زیادی داریم و افسرده هستیم این حس رو خیلی احساس نمی کنیم ، امّا مدتیه که حال خیلی خوبی داریم و تقریبا هیچ دلیلی برای ناراحت بودن ندارم و هزاران دلیل برای شاد بودن دارم ، هر چند روز یک بار احساس می کنم واقعاً نیاز دارم که چند ساعتی رو غمگین باشم و گریه کنم و بعد دوباره با انگیزه به زندگی ادامه بدم.

در عمل راحته انجام دادنش ، ولی پس از ساعت ها تلاش نتونستم دلیلی برای ناراحت بودن پیدا کنم و به این احساس نیازم پاسخ بدم ، برای پاسخ دادن بهش می تونید به سختی های گذشته زندگی تون فکر کنید و گریه کنید ، هر چند خودم این کار رو عقلانی نمی دونم.

و البته یه سری جاها ما آدم ها به نوعی به عمد گریه می کنیم ، مثلا خوندن زیارت عاشورا ، دیدن یه فیلم درام ، یه موسیقی و آهنگی که بهش گوش می دیم و یا... و شاید ما این کارارو می کنیم چون بهشون نیاز داریم.

نتیجه گیری نویسنده :

شاید نکته ای که فهمیدم این بود که ما زندگی مون ترکیبی از غم ها و شادی  هاست و این خودش یه نعمته ، اگر غمی وجود نداشت شادی ارزشش کمتر می شد و زندگی مون هم یکنواخت می شد.

فکر کنم نتیجه همه ی حرف هام این بود که نباید لزوما دنبال شاد زندگی کردن و دور بودن از غم و گریه باشیم ، باید قدر غصه خوردن و گریه کردن و همچنین قدر مشکلات مون رو هم بدونیم ، غم و ناراحتی لزوما چیز بدی نیست ، بلکه یه نظرم حتی یه نیاز طبیعیه.

این نتیجه گیری بیشتر برای خودم مفید بود ، امیدوارم برای شما هم مفید بوده باشه.

 

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مطالب کاربران (۸۹۱ مطلب مشابه)