با سلام.
الآن که دارم اینمتن رو می نویسم اشک می ریزم و هیچ کسی رو ندارم که حالم رو بفهمه
من یه دختر ۲۱ سالم که دانشجوی معلمی فرهنگیان هستم.با توجه به شرایط خانواده م و اوضاع اقتصادی جامعه مجبور شدم که معلّم بشم.چندین ماه از انتخابم می گذره با خودم میگم خوشحال باش موقعیتی داری که خیلی ها دوست دارن داشته باشن
ولی من واقعاً حالم خوب نیست.نمی تونم بپذیرمش هر شب دارم بهش فکر می کنم که باید ۳۰ سال از زندگیم صرف چیزی بشه که دوست ندارم.۸ سال رفت و آمد و خدمت و روزی چندین ساعت رانندگی به خاطر یه حقوق کم که البته حقوق بهانه ست من معلمی رو دوست ندارم.
من تدریس کردن و دوست ندارم. می خوام انصراف بدم و لااقل برم یه رشته ای قبول بشم که اختیارم دست خودم باشه و خوب از لحاظ شغلی مطمئن.پرستاری و این چیزها، فکر می کردم این حس یادم میره و بهش عادت می کنم ولی نکردم، این رو به هیچ کسی هم نمی تونم بگم که مطمینم مبگن خوشی زده زیر دلت و هنوز بچه ای فاز گرفتتت.
ولی من تو خودم تلاش و پشتکار می بینم و انگیزه و خوشحالی و می دونم که میرسم به هدفی که می خوام مثل گذشته...ولی زندانی شدم که بقیه بهم بگن چیکار بکن چیکار نکن باید بری فلان جا خدمت کنی انگار اسیرم که هیچ راه فراریم ازش نیست، هیچ کس تو ابن راه همراهم نمی شه که مانعمم میشه!
هزینه انصرافم یه وام در آوردم اخیرا می تونم بدم. هم چنین برام سخته خسته م خیلی.راه آسونی جلوی پای من نیست، ناراحت میشم که من در حق کسانی که قراره معلم شون بشم به دلیل عدم علاقه م به این شغل اجحاف بشه
چه کار کنم شما بگید... یه راهی که این شرایط آسون تر بشه....بعد از خدا هم صحبتم شمایید...
← تحصیل در دانشگاه فرهنگیان (۳۹ مطلب مشابه)
- ۲۹۱۸ بازدید توسط ۱۹۷۸ نفر
- جمعه ۲۹ مرداد ۰۰ - ۲۰:۵۱