سلام دوستان

تا به حال از خواننده های خاموش این وبلاگ بودم و هر از چندگاهی نظری دادم . پسری هستم بین 30 تا 35 سال. مدتی است که به طور تقریبا جدی به ازدواج فکر می کنم. در این مدت هم به خواستگاری تعدادی از موردها که بهم معرفی شده رفته ام.

از خانواده های بسیار متمکن و سرشناس تا سطح پایین تر از خودم. ملاک اولی و اصلیم هم اخلاق و ایمان همسر آینده ام است، هر چند از ملاک های دیگر هم در حد پذیرش خودم غافل نیستم.

شغلم آزاد است ولی دارای تحصیلاتم و مطالعاتم در حیطه فیزیک و فلسفه و گاها علوم دینی و الهیاتی است. خودم یک فرد مذهبی هستم و در یک محیط مذهبی درس خواندم.

ولی خانواده ام از لحاظ مذهبی متوسط یا ضعیف هستند.فکر می کنم این عامل یعنی بودن در دو محیط ارزشی کاملا متفاوت باعث شده نگاه من به مقوله دین، خدا، اخلاق و خیلی چیزهای دیگه از دو محیط تحصیل و خانواده ام متمایز شود.

هنوز هم به درست و غلطی برخی از چیزها نرسیدم ولی همین قدر میدونم که به حس و عقل و شهود خودم تکیه بسیار دارم، هر چند سعی کردم همیشه به دنبال حقیقت باشم. احساس می کنم این نگاه متفاوت مقداری انتخاب را در ازدواج برایم مشکل کرده است.

حدود چند ماه پیش دختر خانمی را به من معرفی کردند که متوجه شدم ملاک ایشون هم مذهبی بودن طرف مقابلشون است هر چند خودشون از یک خانواده مذهبی نبودند. یک جلسه با ایشون صحبت کردم. در اون جلسه در عین اینکه خیلی صحبت از ایده ها و عقاید نشد دو ویژگی ایشون در کنار برخی تناسب های دیگر نظر مرا جلب کرد.

چون بر خلاف موردهای قبلی که تا یک پسر مذهبی می بینند شروع به ادعا در مورد خدا و پیامبر و ... می کنند ایشون خیلی بی ادعا و صادق بودند و کمتر احساس کردم سعی در نقش بازی کردن دارند.

این باعث شد تا فکر کنم میتونیم با موافقت طرفین جلسه یا جلسات بعدی هم داشته باشیم.این دختر خانم دارای هنر نویسندگی نیز بودند و علاقه مند به ادبیات و دارای وبلاگی که در آن دلنوشته ها،تجارب و گاها عقایدشون را نیز می نویسند.

در بلاگ ایشون خیلی اتفاقی به پستی برخوردم که عقایدشون را شرح داده بودند. با خوندن اونها این حس که ایده ها و عقایدمون نزدیک به همه در من تقویت شد. در بلاگشون متوجه این هم شدم که ایشون قبلا یک شکست عشقی داشتند که مدت زیادی هم از آن نمی گذرد ولی چون نوشته بودند فراموش شده است برایم کمرنگ شد.

وقتی برای ادامه جلسات نظرشون را جویا و با پاسخ منفیشون مواجه شدم،متوجه شدم مورد قبلی که منجر به شکست شده بود تمایل و رضایت نشان داده است و ایشون فکرشون دوباره معطوف به مورد اول شده است. و هر چند به دلایلی که ذکر کردم بی رغبت به ادامه جلسات با ایشون نبودم ولی از این قضیه خوشحال هم شدم و واقعا دعا کردم که به هم برسند.

مشکل من الان اینه که این خانم فکر میکنه من با همون جلسه اول عاشق و شیفته ایشون شدم و الان با جواب منفیشون دارم بحران های روحی را پشت سر میذارم و فکر و خیالم معطوف به ایشون هست.

در حالی که من بعدا به این رسیدم که با وجود خیلی از تناسب ها بین ما اختلاف نیز زیاد است که اگر امکان رفع آنها هم باشد زمان می برد. تازه اگر بی خیال قضیه عشق اول و این حرفها شویم.

چون به قول یکی هیچ کس دوست نداره سرنوشت اونا وارد زندگی کسی کنه که قلبش به موندن کس دیگه ای در اون حکم می کنه. حتی از طریق واسطه به ایشون رسوندم که من پسر دبیرستانی نیستم و به عشق در یک نگاه و یک برخورد هم اعتقاد ندارم.

ولی احساس می کنم باز ایشون نپذیرفته و حتی می ترسم در آینده اگر به عشق اولش هم نرسید بگه این پسره منا سحر و جادو کرد ( نیست علوم دینی ام خوندیم و متهم به همه چیز...) و دلش شکست و از این حرفها.

خیلی دلم می خواست منم مثل خودش یه بلاگ داشتم و تو اون می نوشتم که من اعتقادم اینه که خدا تو مسیر زندگی داره همه مونو تربیت می کنه و هر اتفاق و حادثه ای ولو کوچیک میتونه کلی حرف برای فهمیدن داشته باشه. هر تجربه ای تو هر زمینه میتونه منجر به این بشه که آدم خودشو،دنیاشو،خداشو و خیلی از چیزها را بهتر بشناسه.

لطفا به من بگید چه جوری این چیزا را بهشون بگم؟ بگم که حالم خیلی خوبه و هیچ مشکلی ندارم.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
ازدواج و مسائل درک نشدگان (۱۰۲ مطلب مشابه)