سلام

من دختری بیست ساله هستم.و شدیدا فشار افکار جنسی روم هست و از گناه خود ارضایی و این مسائل خبر دارم.و هر وقت مرتکب شدم فهمیدم کیلومتر ها از خدا دور شدم.تو اطرافم بیشتر هم سن هام و دختر های فامیل ازدواج کردند و الان هفت هشت تا نامزد تو فامیل داریم و پدر و مادرم هم که دارای موقعیت اجتماعی و علمی تو استانمون هستند هر کسی میاد خواستگاریم اسمشو می ذارند بنجل و ردش می کنند. در حالی که نمی دونند من تو فامیل خیلی تنها شدم اصلا حوصله ی جایی و یا مهمونی رفتن رو هم ندارم.به خاطر این که فکر نکنم به مسائل جنسی خیلی کم می خوابم و گاهی اوقات چشمام میشه کاسه ی خون. وقتی تو مهمونی هادختر های فامیل با هم جمع می شن و من به خاطر این که حرف هایی که می زنند تحریک می شم به طرفشون هم نمی رم و وقتی جایی مجبور می شم برم فقط با موبایلم ور می رم.و تو اخلاقم هم تاثیر گذاشته و منو کم حرف کرده و بد اخلاق..

نمی تونم به مامان و بابام بگم...چون نمی خوام به هیچ وجه نگاه خدا رو از دست بدم.یعنی می ترسم چون تنهام فقط خداست که منو رو به راه کرده در موقع هایی که اصلا پدر و مادرم کنارم نیستند خدایی اش رو برام تموم کرده و حرفی برام نذاشته....

از خواستگارام یکیش مورد علاقه ی منه. اما اگه اسمش رو بیارم اما پدر و مادرم نمی ذارند وارد خونه بشند چه برسه بیان خواستگاری...

هر طرف فشار روم هست.از طرفی فشار جنسی از طرفی ایده آل فکر کردن پدر و مادرم از طرفی خواستگارایی که از فامیل هستند وقتی منو می بینند خیلی اصرار دارند با من حرف بزنند تا بدونند نظرم درباره پسرشون چیه.

به نظرتون با این وضعیت چی کار کنم؟؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)