با سلام

ببخشید اگر کمی طولانیه به نظرم رسید جزئیات میتونه تو قضاوت بهتر کمکتون کنه. پسری 28 ساله هستم که در شرکتی خصوصی مشغول به کار هستم .
مدتی بود که خانمی از بخشی دیگر توجه منو جلب کرد. متانت و آرامشش. به نظرم رسید باید گزینه خوبی باشه برای همین مدتی مد نظر گرفتمشون و در نهایت خواستگاری کردم.
طی 2-3 جلسه به این نتیجه رسیدم که توافق نداریم. جدای از یکسری تفاوت ها تو شیوه ی نگرش , من زندگی کنونیم خیلی آرومه و برای بعد ازدواجم کمی هیجان و تفاوت میخوام ولی اون نه. برای همین کلا ماجرای ایشون تموم شد.
تا اینکه متوجه دختری از بخش خودم شدم.حدود 6 ماهی بود که در شرکت مشغول به کار شده بود ولی من توجهی بهش نداشتم.
خیلی پر انرژی و هیجان بود. اولا فکر میکردم شاید بشه گفت جلفه . ولی بعد از ماجرای خواستگاری یکی از دوستانم با اشاره کردن به این موضوع که اون دختر نسبت به من بی میل نیست (خیلی از شخصیت خانم ها شناخت داره ) , باعث شد توجهم بهشون جلب بشه.مدتی که با دقت زیر نظر گرفتمشون دیدم اصلا هم جلف نیستن.
مثل یک کوه عظیم انرژی و هیجان میمونه که به سختی داره تلاش میکنه کنترلش کنه.در روابط با آقایون خیلی محتاطه ولی وقتی با دوستی هست نمیتونه خودشو کنترل کنه.
یک جورایی حس کردم اون هیجانی که زندگیم کم داره رو میتونه واسم مهیا کنه. میتونه کمکم کنه تا از سکون در بیام من هم.

وقتی خودم و یکی از دوستان دربارش تحقیق کردیم دیدیم دختری پاک هم هست.اهل رابطه و دوستی نیست و از خانواده ی خوب و معتبری هست.خانواده ی خیلی محترمی داره.
ابتدا به واسطه مسائل کاری خودم رو بهشون نزدیک کردم.مدتی که گذشت بالاخره شرایط رو مناسب دیدم و ازشون خواستگاری کردم ولی جواب منفی گرفتم. گویا ماجرای خواستگاریه من از اون خانم از بخش دیگه به گوششون رسیده .
ایشون اینجور عنوان کردن که نظر مساعدی نسبت به من دارن ولی از اون خانمی که ابتدا ازش خواستگاری کردم نفرت دارن و تصور اینکه همسرشون قبلا خواستگاری فردی رفتن که ازش متنفره و از اون فرد جواب منفی گرفته . حالا اومده سراغ این. میگفت حس بدی بهش میده ..
گفتم که با هر کسی بخوان ازدواج کنن حتما قبلا خواستگاری رفته و این دلیل منطقی نیست . ولی گفتن اونجوری من با افرادی که همسرم قبلا خواتسگاریشون رفتن اولا اشنایی ندارم (چه برسه به نفرت ) و هم اینکه تا مدت ها هر روز با طرف چشم تو چشم نمیشم.
گفتن این دلیل عاقلانه نیست ولی میدونن اگر این ازدواج سر بگیره این مسئله از یادشون نمیره و همیشه تو ذهنشون هست و مایه عذابه .
در حرف هاشون غیر مستقیم اعتراف کردن که منو دوست دارن. من هم... خب روز به روز به صفات خوبشون بیشتر پی میبرم و بیشتر دلبستشون میشم.
از طرفی هم دلم نمیخواد اگر تونستم راضیشون بکنم این مسئله عذابشون بده حتی اگر به روی خودشون نیارن.
اینجاست که به کمکتون نیاز دارم. لطفا...
چی بهش بگم؟چیکارش کنم؟

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج آقایان (۱۶۹۶ مطلب مشابه)