سلام
توی جهنم دو دلی گیر کردم و نمیتونم خودمو نجات بدم . 24 سالمه تقریبا آقایی که قراره در موردشون صحبت کنم تقریبا 30 سالشونه.
یه دانشگاه خوب درس خوندم اما متاسفانه نتونستم کار دلخواهم و پیدا کنم و مجبور شدم توی یه شرکت خصوصی کار کنم .

تقریبا دو سال گذشته آقا پسری نزدیک دفتر کارمون از من خوشش اومده بود و به گفته خودش چند ماهی نامحسوس منو زیر نظر داشته بعد هم همکارشو فرستاد برای وساطت اما من به دلایلی گفتم نه!

اول اینکه من یکبار تجربه ازدواج داشتم و نمیخواستم کسی اینو بفهمه . دوم اینکه من اصلا ایشون رو ندیده بودم . خلاصه بعد مدتی خودشون اومدن جلو و اصرار زیادشون باعث شد من واقعیت رو بگم .

خیلی طولانیه خلاصه میکنم ایشون بعد از چند مدت با مادرشون اومدن خواستگاری رسمی البته از قبل من با سه تا از خانم های اقواشون ارتباط داشتم یعنی خود ایشون منو معرفی کرده بودن و اونا هم اومده بودن باهام حرف زده بودن و ارتباط شکل گرفت .

توی همین ارتباطات متوجه شدم خانواده ایشون خیلی رضایت ندارن ولی به اصرار پسرشون پا پیش گذاشتن البته برای روشن تر شدن قضیه بگم که من چادری ام ظاهر و خانواده خوب و با آبرویی دارم خودمم هیچ وقت ارتباطی با نامحرم نداشتم چه قبل ازدواجم چه بعد جدایی!

خلاصه مادر ایشون زن خیلی خوبیه منو دید یه جورایی انگار خوشش اومده و بعد چند بار بهم زنگ زد زن خیلی ساده ایه.

بعد ایشون از من زمان خواستن تا شرایط مالیشونو درست کنن اما من گفتم نه و گفتم نمیتونم منتظر ایشون بمونم با اینکه میدونم خانوادت رضایت صد در صد ندارن .

خلاصه یک سال گذشت و تو این مدت من خواستگار هایی داشتم اما هر کدوم به دلایلی نشد. ایشون شرایطشون یه مقدار بهتر شد و اومدن دوباره و قرار شد ما بریم مشاوره!

حالا چند تا سوال دارم :

ما مشاوره رفتیم تقریبا مشکل خاصی نبود چند تا مرود قابل حل بود که من چون هنوز مطمئن نیستم نرفتیم برای حلش .

اول اینکه مادر ایشون زن خیلی ساده ایه یعنی حرف اینو اون زود روش تاثیر میذاره و میترسم در آینده خیلی اذیتم کنن با حرفاشون. الان چند ماهی بعد مشاوره رفتن میگذره اما من نمیتونم تصمیم بگیرم .

من آدم مذهبی هستی و اهل رعایت ما از سمت ایشون دچار شک هستم . ایشون به شدت لمسی هستن یعنی هم تو مشاوره مشخص شد هم توی حرفای خودشون .

یعنی شاید اگر من اجازه بدم حتی دلش بخواد دستمم بگیره جوری که برای آخرین بار که دیدمشون کیف منو گرفت ازم خیلی برام عجیب بود دلیلشو پرسیدم بعد کلی حاشیه رفتن گفت بهم آرامش میده هر چیزی که به شما مربوط باشه و وقتی باهام حرف میزد مدام کیفم تو دستش بود خودش متوجه حالتاش نمیشد ولی من متوجه میشدم خیلی بی تابه!

یه بارم بهم گفت رفتارای با حجب و حیای شما آدمو حریص و تشنه میکنه ( راستش این حرفش بهم برخورد چون نفهمیدم یعنی چی؟ )
به همین خاطر میترسم بعد اینکه به هم رسیدیم عشقش کم بشه و نارضایتی خانوادشم روش تاثیر بذاره و تازه بفهمه اشتباه کرده .

میترسم چون اگه فردا منو نخواد خانوادش پشت منو نمیگیرن! منم نمیتونم دیگه تحمل کنم یک بار دیگه زندگیم خراب بشه! . فقط از چیزی که مطمئنم عشق ایشونه نسبت به خودم اما نمیدونم پایداره یا نه!

البته ایشون اعتماد به نفسشم یه کم پایینه به نظرم و میترسم وقتی من بهش بال و پر بدم دیگه دوستم نداشته باشه . میدونید خیلی از این ترسا از زندگی قبلم واسم مونده و دارم دیوونه میشم و اون بنده خدا رو هم بعد 2 سال و نیم خل کردم بهش جواب منفی دادیم اما دست بردار نیست و همین اصراراش منو میترسونه

خواهش میکنم اگر کسی تجربه ای داره بگه . آقایون شما اگر کسی با شرایط منو دوست داشته باشید بعد رابطه جنسی و به قولی وصال ممکنه ازش سرد بشید؟ ممکنه تو دلتون بمونه کاش با یه دختر ازدواج میکردم؟

آهان ی چیزی یادم رفت:
الان یه خواستگار دیگه هم دارم که از نظر منطقی شرایطش عالیه و ایشونم مجرده اما بعد چند جلسه صحبت کردن اصلا به دلم نمیشنیه و یه جورایی ازش بدم میاد اما خانوادم میگن نه خوبه و ممکنه بهتر از این برات پیش نیاد البته ایشون 9 سال از من بزرگتره.

لطفا آقایون و خانوم هایی که تجربه دارن راهنمای کنن...

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
ازدواج زنان مطلقه یا بیوه (۷۷ مطلب مشابه)