خانواده برتر

ناراحت نباش

سلام
ممنونم از خوانندگان عزیز
من واقعاخستم وکلافه شدم
شنیدین میگن هرکسی اول ماجرایی خوب داغه بعدش که اون داغی از سرش افتاد میفهمه چیکار کرده؟؟؟
منم همون طورم
میشینم فک میکنم به آبان ماه تاکنکورم که میبینم واقعااون که27-28سالشه خیلی جاهاکودکانه رفتار کرده
عین یه زن ک برا شوهرش ناز میکنه اونم برا من ناز کرده وهنوزم همونطوره
دوشنبه8تیربودداشتیم باهم حرف میزدیم از سرکار رگشته بود
گف مرغ سوخاری درست کن برا افطار ببرم خونمون بخوریم
گفتم اصلا اینکارونمیکنم اونوقت خودت.خانواده ات نمیگن اینا ازخداشونه مابریم برا دخترشون که دارن به این زودی با گرمی بامابرخورد میکنن وحرفای این چنینی زدم
فک نمیکردخاموش کنم(کاری که همیشه خودش میکرد ومنه بدبختم بخاطرعدم تجربه ووابستگی همیشه ی خدا حتی اگه حق بامن بود من میرفتم منت کشیش)
خاموش کردم تا11شب ودیدم پیام داده هدفت از خاموش کردنت چیه؟احساس میکنم تفاهم نداریم پس بیشترفکرکن
اینم بگم قبل از خاموش کردن بهش گفتم هروقت رسمی شد بنده درخدمتم10هم بخوای درست میکنم میخوای خونمون بخورمیخوای ببرخونتون ولی تارسمی نشده نه گف احساس میکنم همین حالابه حرفهام گوش نمیکنی چه برسه به آینده!
خاموش کردم دوباره گوشیمو(منظورم بعدازساعت11شب همون روزه)بمدت20روز!!!!!!!!
خودم فک میکنم شاهکاره منی ک طاقت قهرباهاشونداشتم وحتی اگه حق با من میبودخودم لوسش میکردم که الآن انگارارثه باباشوازم میخواد وبرعکس سنش حس میکنم بچه گونه رفتارمیکنه تا20روزاصلازنگش نزدم وپیام بهش ندادم
درطول قهرم1بارزنگ زده بودومن خاموش بودم یکبارم برا اینکه منوبه حرف بیاره پیام فرستاد که دیگه رابطه اموتموم کنیم بهتره...قبول؟
خو بنده ی خدا مگه مسخره بازیه9ماه؟
مگه خانواده ها آلت دسته من توهستن ک هروقت خوشیم خوش باشیم تاناخوشیم بگیم تموم؟
بعداز20روزخودش غیرمستقیم اومدمنت کشی اومدخونمون به بهونه سرزدن
زنگ زد وپیام داد که پدرم میاد باپدرت صحبت کنه
اینجوری شد ک ارتباطمون ازطریق گوشی باز شکل گرفت
5شنبه ی این هفته ای که گذشت نه هفته ی قبلی(ک روز مونده به اخرماه رمضون بود)
پب باباش اومدبابابام صحبت کرد قراربراین شدتاقبل ازچهلم یکی از اقوام بی سروصدابریم ازمایش خون بدیم ک زودترمعلوم بشه تکلیف شاید ج-باشه تا الکی نامزدی و....بین مردم پخش نشه هرچندمردم میدونن این اقاپسراومده خواستگاریم
ازروزارتباط مجددمامن دیگه مثه قبل نبودم اون بهم میگفت گلم/عزیزم/دوستت دارم/پیام عاشقانه اما من درنهایت همه اینایاچیزی غیرازابرازاحساسات میگفتم یا بحثوعوض میکردم
برا شب بخیرعزیزم و....وابراز احساسات ودوستت دارم میگفت اما من خیلی ساده فقط مینوشتم شب بخیر
خودش بمن گف فک نمیکردم20روزبتونی استقامت کنی
گف هفته ی اول گفتم نه طاقت نمیاره هفته دوم گفتم وای برمن کارم زاره حتما منصرف شده!!!
چطور9-10ماه نگف باهم تفاهم نداریم تا بحثی پیش میاد میگه تفاهم نداریم بیشترفکرکن؟؟؟
دوستان من خیلی مسائل هست ک تواین مورد بایدبراتون بگم پس مطمئن باش هرروزنظراتتونومیخونم وتاحی نشه پیگیرهستم وجواب میدم به سوالاتتون
داشتم میگفتم5شنبه من تنهابودم وخواهرم30دقیقه دیگه میومدخونه(کلاس میرفت)بهش گفتم بیاخونمون خداشاهده من قصدم بد نبود فقط میخواستم باهاش حرف بزنم از کنکورم ودغدغه هایی ک برا ایندم دارم واینکه چطورمنوهمراهی میکنه و....خواهشن فکر بد بد نکنین
گف خستم 30 دقیقه استراحت میکنم میام وگف قبلش ک زشته شاید یکی بیاد گفتم مگه میخوایم چیکارکنیم؟؟؟خواهرمم ک هست
خلاصه30دقیقه گذشت ومن زنگ وپیام هرچی دادم بی جواب موندم منم بعدازظهرکلاس داشتم وخطمودرآورم ورفتم کلاس(برای باردوم به تقلیدازخودش گوشیوخاموش کردم)حقیقتش میخواستم بیاد منت کشی چون سرجمع یادندارم یکبار سرش ناز کنم یاد ندارم یکباراومده باشه منت کشی ونازبخره
همش میگفتم خستس از سرکاربرگشته تا اذیتش نکنم
نمیدونستم اون داره کاریوکه من بایدمیکردم میکنه!!!(نازکردن و...)
مطمئن باشین دوستان  شمارو درجریان میذارم تا نهایتش ک ببینم تکایفمون چی میشه
رفتم کلاس حدود7-8که توخونه بودم خطموگذاشتم روگوشی ببینم چی پیام داده تا نوشته مثلا دخترقهرکرده ومثه خودم داری رفتارمیکنی ها
ودوباربا ایرانسل ویکباربااعتباریش زنگ زده بود ک من خاموش بودم
دیگه باز خطمودرآوردم چون5ساعت ازخاموش بودنم گذشته بود ومن هیچ اثری از عذرخواهی ک اونهمه منومعطل کرد ومنت کشی ندیدم
یهوخانواده گفتن میریم عروسی پسره دوسته بابات
ماهم رفتیم خدا ان شا الله خوشبختشون کنه داماد دکترای ناخدای کشی داشت دقیق نمیدونم همین حدودها
وعروس هم دانشجوی سال6پزشکی
منم توعروسی اینقدبهم فشاراومدک چرا امسال کاهلی کردم بخاطرکسیکه حتی یکبارنازمونکشیده وخودشورومن مغرورمیگیره و.....زدم زیرگریه توعروسی!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه بغض کردم که بخاطرکسی که قدرمنونمیدونه وبرام ارزش واهمیت قائل نیست یکسال خودموانداختم عقب
شب2بودبرگشتیم خونه بازخطموگذاشتم چشتون روزه بد نبینه تا6تاپیام داده
یکیش اسممونوشته بود
بعدیش اگه قهری بگو قهرم
بعدیش ظهری خواب موندم ک الکی خاموش میکنی دارم واست
بعدیش مطمئن باش تلافیشودرمیارم
بعدیش بجان خواهرم قسم تاچن ماهه دیگه ازمایش خون نمیدیم و×متن موجود نیست×
دقیقاهمیناوهمینطور
انگارمن چن سالمه وشرایطم چجوره ک فک میکنه تنبیهه من با تاخیر ازمایش خونه
من17-18سالمه وفقط یک خواهردارم ازخودم4سال کوچیکترویک برادر5-6ساله
ازلحاظ زیبایی.موقعیت.مالی.تحصیلی خانواده ی من برترن ولی خانواده ی اون کاملامعمولی وساده هستن
فقط موقعیت خودش مناسبه وگرنه پدرش کارمندساده ی یه جایی بوده ومادرش خونه دار وتحصیل نداره پدرشم همینطور
سطح زندگیشون هم ساده وخیلی معمولیه
اماخانواده من نه
تعریف نیست چون کسی منونمیشناسه ک بگه ..... اینارومیگم ک خودتون بهتروبیشتربدونین برای کمک بهتر
منم نوشتم سلام بعدازظهر1ساعت منتظرت بودم بعدش کلاس داشتم ازاون طرفم بابام گوشی میخواست چون شارژ گوشی خودش تموم شده بودمنم خطمودراورم گوشیموبهش دادم بعدشم رفتیم عروسی والان گوشیوبهم داد وتوفکرت نبودم ک فورا گوشیموبگیرم وجوابتوبدم خودبین
توپیام بعدیش نوشتم0چون اون پیام ازمایش خون رو بعد فرستادن اولی دیدم)اینقدبرامن شاخ وشونه نکش ماجرابقدرکافی عین کش کشیده شده توطولانی ترش کنی میگی خودم کردم ک لعنت برخودم باد منکه عجله ای ندارم.
صبح زنگ به هردوتاخطش زدم جوابمونداد
دیشب بخاطریه سؤالی باگوشی مامان زنگش زدم وبعدازجواب گرفتنم خواستم باهاش حرف بزنم گف دروغ بمن نگوتوکه گفتی خانواده ات خونه نیستن پس بابات کجابود ک گوشی تورولازم داشته باشه خواستم بگم برای کلاس بردنم اومدکه گوشیوروم قط کردمنم جلومامانم نتونستم خودموبگیرم زدم زیرگریه همین الانم دارم گریه میکنم بخدا اون فکرشوهم نمیکنه ک چقدمنوسرشکسته کرده وچقدباعث وبانی اشکامه
توگریه گفتم میبینی مامان این9-10ماه ک باهم درارتباط بودیم هم همین اش وکاسه بودولی تواتاق فقط گریه میکردم وجلوشمابروز نمیدادم چون از ارتباطمون هم خبرناشتین وتظاهربه درس خوندن میکردم
گفتم میخوام حرفاموبهش بزنم وتموم
میخوام بخونم براکنکوره95من کجا با این وضعیت فکرم ارومه وارامش دارم؟؟؟هی بمن میگه توبخون من کاریت ندارم خومگه ارامش واعصاب برامن میذاره با رفتارهاش
گفتم زنگ بزن برادربزرگترش تا در اولین فرصت بیادخونمون ومن همه ی حرفاموبهش بگم ویاتمومه تمومی بشه ومن بچسبم به درسهام یا اگه من بخوام نامزد بشم و...تمام حرفای منوبشنوه هم برادرش هم خودش
خداشاهده برادرش ادم خوبیه گف اره یا تموم بشه وهردوخانواده برن پی کاروبدبختی خودشون وحداقل وصلت نشخ رابطه فامیلی خراب نشه یاهم پسرودختردرحضورمن ک برادرپسرهستم ومادره دخترحرفاشونوبزنن وبه صلاح وخیرتموم بشه به هرحال
داداش بزرگه ک بیاد مطمئنن اصل کاریوهم باخودش میاره
من خستم داغونم اعصابم خرده ک چرامن8-9ماه خاموش کردنهاش وبی جوابی هاشوطاقت اورم حالا که دارم دقیقاعین خودش برخورد میکنم تا^فیها خالدونش^داره میسوزه وبهش فشارمیاد ومیخوادباحرفاوکاراش خودم برم سمتش
حقیقتش یبارگفت برای نتیجه  ست نیست ک بریم ازمایش خون تا به تعویق بندازیمش منم گفتم اره ولی طولانی نشه چون ترجیح میدم ک اگه ج ازمایش حتی منفی هم دربیاد زودترمعلوم بشه چون من هیچ تمرکزی ندارم وبایدزودترتکلیف مشخص بشه
بخدامن از عیدفطربه بعدقصدخوندن براکنکوره95روداشتم تا الان یه خط هم نخوندم از بس فکرم درگیره وارامشی ندارم
ممنونم طومارنه اموخوندین لطفاکمک کنین از یه طرف درسم از یه طرف هم مشکلم
بخاطرمشکلم تمرکزی ندارم ک بخوام جبران کنم براکنکوره94ام وهمینجورداره درسم فدا میشه
بخاراین ماجرامن امسال گند زدم وباعث شد یکسال بمونم پشته کنکور

سلام. در حال حاضر شما نامزد دارین یا قراره که نامزد کنین... پدر شما با نامزدت موافقت میکنن.. .فرض بر اینکه شما نامزد دارین برای قبولی در کنکور و علی الخصوص پزشکی باید جدی و محکم با نامزدتون صحبت کنین خب اطلاع دارین نامزدی از دوران شیرین زندگی هست از نامزد خود بپرسین ایا شرایط سخت مثلا ممکن است در طول روز اصلا نتوانید حتی باهم حرف بزنید یا ملاقات هایتان باید بسیار فشرده یاشد تا لطمه ای به درس شما وارد نکند .یادر خواست رابطه جنسی بیار کم باشد چون ممکن است ادرنالین خون شما را بسیار بالا ببرد و روز بعد نتوانید به خوبی درس بخونین .اگر فعلا نامزد نکردین می تونین بهش بگین که اگر موفقیت تحصیلی من برای شما مهم است میتونی 1 سال هم صبر کن .واگه قبول نکرد من مطمعنم شما با عزم جدی و اراده کافی می تونین حتی با داشتن نامزد به شرط محدود سازی روابطتان به یک رتبه عالی دست بیارید

سلام
پدرم هنوزم که هنوزه همونطوره برخوردش منم سعی میکنم زیاد جلوش آفتابی نشم که هی منوببینه وناراحت بشه بیشترویادآوری بشه براش
من خیلی ازش دلگیرم
ارثه باباشوکه ازم نمیخواد که گوشیو رو من قطع میکنه!!!!!!!!!!!!!
بعدشم چطور این9ماه دقیقاهمین برخوردهاروبامن داشت حالا که من دارم مثه خودش برخورد میکنم زورش میاد؟؟؟؟
من میخوام یا تموم تمومی بشه یا اگه جریان بخوادبشه باهاش اتمام حجت کنم درحضوربرادرش ومادرم ناسلامتی قراره بخونم برای کنکور ومهمترین اصل تمرکزداشتنه
منم تا یه بحثی میشه وباهام بدبرخورد میکنه دیگه لحظه به لحظه توهرحالی که باشم از لحاظ فکری مشغوله فکرم تا اون لحظه ای که حل بشه
ازطرفی میگم اگه تموم بشه من این10ماه ارتباط رو چطور باهاش کناربیام؟
مشکلی پیش نمیاد برا ایندم؟
بخدا ماقصدمون شناخت برای ازدواج بوده والحمدالله شناخت ازهم رو گرفتیم ولی برام سخته که انگار دوست پسرداشتم
میگم آینده ام چی میشه؟به طرفم بگم؟و.....
توروخدا کمکم کنین دیگه خسته شدم از این همه فکروخیال از طرفی درس خوندنم بخاطراین همه دغدغه ام داره به تعویق میوفته
خداشاهده یوقتایی حس میکنم یه چیزی تو گلومه وداره خفم میکنه
گاهی هم درد تیرمانندی تو قلبم حس میکنم
نمیمیرم که از این همه دغدغه وافکارراحت بشم واطرافیان هم اذیت نشن بخصوص خانواده ام ک یا بخاطر درسم بهشون فشار میاد یا مادرم ک این ماجرارومیدونه وبرای دخترش نگرانه وهمشوتوخودش میریزه وجلومن بروز نمیده

دختر خانم من دختری هستم  که می خوام سال بعد کنکور بدم و به رتبه عالی فکر می کنم .متاسفانه من هم به دلیل مشکلات هم سال چهارم و هم 1 سال پشت کنکوریم رو از دست دادم ولی جنس مشکلات من و شما کاملا باهم فرق میکنه یعنی منظورم اینه که من عاشق و این کارها در جریان نیست.اما من خودم به شخصه نمی تونم با داشتن نامزد درس بخونم .راهکار من این است شما یک روز با ارامش کامل با خودتون صحبت کنین اول با خودتون و بگین به ما چقدر نامزدتون رو دوس دارین از تهدل بگین اول فک کنین بعد ویک نکته این است که شما در سنی هستین که ممکنه احساسات بیشتر بر شما غالب باشه تا منطق.ایا حاضرین به خاطر نامزدتون از ایندتون ینی اینده ای که در سال 2 دبیرستان بهش فک می کردی بزنین چون به نظر من با این نامزد لجباز و مغرور شما درس خوندن خیلی سخت می شه چه برسه پزشکی قبول شدن .شما یک بار خودت تنها برو با برادرش صحبت کن و بگو من چنین شرایطی دارم و ازش عاجزانه خواهش کن بهت کمک کنه و بگو فک کن من خاهر کوچیک تو هستم بهش بگو به نظرت درسته من اینده ی کاری ام رو فدای برادرت کنم .یا ازش بپرس بگو به نظر شما با اخلاق که برادرت داره میشه به قبولی تو پزشکی فکر کرد.ولی من اون روز رو می بینم روزی که شما حسرت می خورین و می گین کاش زمان به عقب برگرده و من محکم بچسبم به درسام.... .نامزدت اگه تورو واقعا بخواد می گم واقعا هااا خودش بیشتر از تو رو درس خوندت تاکید می کنه.با ته ته ته ته دلت این سوالمو ج بده ایا نامزدت ازش اینو داره که شما بخاطرش از پزشکی و اینده درخشان زدی رک و رو راست بگو البته من قصد تخریب نامزدتو ندارم چون نه میشناسمش نه چیزی فقط دلم می خاد از ته ته دلم بهت کمک کنم چون هم سن و سال خودمی.اصلا نگران این نباش که چرا 1 سالمو واسه کنکور از دست دادم من 2 سالمو از دست دادم و خیلی های دیگه در شرایط ما هستن پس اصلا حسرت گذشته رو نخور چون در حسرت گذشته بودن چیزی جز از دست دادن امروز نیست خود من میدونی چرا سال پشت کنکوریم رو از دست دادم چون 1 سال نشستم و گریه کردم که چرا من سال اول درس نخوندم .من نمونه بارز این موضوع هستم .خب اگه شما واقعا نامزدتونو دوس دارین و از ته دل مطمعنی که ادم خوبیه برای رسیدن بهش بجنگ اره بجنگ .با عزم قوی می تونی هم درس بخونی و هم نامزدتو نگه داری بخدا اگه بخای میشه فقط کافیه اراده کنی و بخوای .راهی رو انتخاب کن که در اینده حسرت نکشی حسرت دوران جوانی و ..... .به سوالام حتما جواب بده منتظرم

سلام

سلام
باورتون میشه دیگه نا امید بودم که هیچکسی نیست بهم کمک کنه وبه هر دری رسیدم بسته است ولی الان به کمک خدا وآقای نجفی که حق عظیمی به گردن ما پرسش گرهادارن دو.باره امیدوارشدم که کسایی هستن به ما کمک کنن
به دوستان عزیزم پانته آ ومریم اول خیلی ممنون که راهنماییم میکنین
واقعیتش الحمدالله موقعیت اجتماعی خانواده ی من طوریه که من دیپلمه(+پیش دانشگاهی خوندنم)خواستگار دکتر داشتم یعنی میخوام بگم حرفتونوقبول دارم هم هنوز فرصت دارم هم موقعیت هایی در آینده دارم ومطمئنن اگه بخونم تاپزشکی بیارم هم موقعیت های بهتری هست
امروز با مامانم صحبت کردم گفتم نه دلخوشی برام گذاشته که بخاطرش با سختی هایی که پیش رو دارم کنار بیام نه دیگه ارزششوداره که بخاطر در حق امیدوتوقع خانواده ام وخودم وتحصیلم ظلم کنم میگم نه بنده خدا مادرم خیلی ازم استقبال کرد
زنگ زد به برادرش ج نداد
حدودای8برادرش زنگ زد گف مشکلی داشتم زنگ زده بودین گفتم حقیقتش من نمیتونم با این شرایط کنار بیام ترجیح میدم همه چی تموم بشه ولی وقتی به پدرم گفتیم گف اگه خودشون نیان من حرفی ندارم ولی خودمون بهشون نه نمیگیم.
حرفه پدرمم بهش گفتم گفتxخودش هم میگه تموم بشه بهتره من نمیتونم هردقیقه گوشی به دست باشم
گفتم بحثه ما ومشکله ما که گوشی جواب ندادنش نیست بحث وکدورتی که من ازش دارم اخلاقشه اونقدربچه نیستم بخاطر جواب ندادن دیگرانومسخره خودم کنم
گفتم تموم بشه بهتره حداقل رابطه ی فامیلی مون خراب نشه
گفت اونم میگه اره تموم بشه.
اعصابم خرد شد من انتظارداشتم اون حداقل بگه میخوام باهات حرف بزنم که مثلا منوتوجیح کنه واینکه به برادرش گف تاتموم بشه خیلی بهم فشار آورد حس میکنم خیلی بی تفاوته
مامانم برا برادرش پیام فرستاد بهش بگوهیچوقت نمیبخشمش که دخترمو10ماه اذیت کردوبازیچه اش شد ک در اخربجای عذرخواهی ومنت کشی یه رفتاره دیگه ای ازش بیبینیم
برادرش زنگ زد جواب ندادیم
پیام فرستاد لطفا فعلا به همسرتون چیزی نگید
من ومادرم خیلی مصمم شدیم برای جواب نه ولی نمیدونیم چجوربه پدرم بگیم چون اون خبر از ارتباط ما نداره ومن با این ارتباط بود اخلاقهاش اومده دستم
خداشاهده ازوقتی دیگه به برادرش گفتیم نه اینقد راحتم که نگو
دیگه نه دغدغه ای نه مسؤلیتی نه......فقط میمونه درسم البته معلومه که شایدبیان ولی من خیلی خستم ونمیخوام خودمودرگیرکنم بجاش توفکرم برسم به درسم والبته باید بصورت قطعیه قطعی نه بشنون وبا اطلاع بزرگترها فعلا چیزی معلوم نیست ولی من منصرف شدم مطمئنن میان ومطمئن باشن در جریان قرارتون میدم وهمچنان نیازمندراهنمایی هاتونم مریم جون وپانته آ جون خدا گره از کارهاتون باز کنه منتظرحرفهاتونم دوستان
با اجازه
حالا جواب سؤال های پانته آ جان=
1.اولاش اره خیلی بهش علاقه داشتم ووابستش بودم اما حالا نه دیگه ازش دلسرد شدم مگه یه دختر17ساله چقدکشش داره؟فشارتحصیلی که نمیخوندم جدا.فشاراطلاع نداشتن خانواده ام جدا.مسائل ومشکلات من اون جدا.....وقتی خودشم مراعات نمیکنه که آدم دلخوشی برای تحمل کردن این اوضاع داشته باشم منم کم کم زده میشم به جای اینکه منو پایبندتربکنه عین بچه7ساله برام بهونه میگیره یا عین زن که باید ناز داشته باشه برام ناز میکنه!!!!!!!!!!!!!
آره پانته آ جان راست میگی سؤالتم خیلی منطقی وخوبه
اگه کسی بود که برام دلخوشی گذاشته بودحاضربودم بسوزم وبسازم باهرسختی ولی اون با اخلاقهایی ک ازش دیدم ارزش نداره من بخوام بخاطرش آینده ی تحصیلیم رو که اگه تلاش کنم میتونم به پزشکی برسم احتمالشوپایین بیارم
نه دیگه من آدم10-11ماه پیش نیستم داغی اولهاش هم از سرم گذشت دیگه جایی نیستم که احساسم به عقلم غلبه کنی کاملا عقلانی ومنطقی دارم حرف میزنم وهیچ احساسی درکارنیست
اغراق نمیکنم احساس هست ولی نه به نسبت قبل دیگه رک بگم ازش زده شدم ازش خسته شدم خیلی ضربه ها ازش خوردم یکیش عقب افتادن از روندکنکورودانشگاهمه!

من نشستم یه جواب طولانی واسه ات تایپ کردم اما ساهرا تایید نشده یا ارسال نشده

سلام،عزیزم الان عجله دارم،سر فرصت میام داستان زندگیم که خیلی شبیه شماس رو برات میگم،وقتی متنو خوندم خیلی تعجب کردم.

سلام
امیدوارم خوب وخوش باشین دوستان اگه سؤالی باشه درخدمتم چون بالطبع کمک بهتر وبیشتری میشه
درضمن ناشناس بنده فوق العاده کنجاو شدم بخاطر تشابه شرایط لطفا هروقت شرایطشوداشتین ماجرای زندگیتونواگه ممکنه با لازمه ها برام بگین وحقیقتش شاید شما نکته ای به من مشابه خودتون درخصوص ماجرای زندگیتون بگین
دوستان منتظرراهنمایی هاتون هستم

اون آقابامن10سال اختلاف سنی داره
من میگفتم مهم اینه اختلاق فکری وعقیده ای نباشه وگرنه ممکنه کسی باشه با همسن بودن هردوطرف کلی اختلاف فکری وعقیدتی داشته باشن وکسایی هم باشن با اختلاف سنی20سال ولی هم فکرباشن من این حرفه خودموقبول دارم ولی باید یه چیزی هم اضافه کنم که اختلاف سنی مطمئنن اختلاف شرایط وموقعیتی رو داره.مثه من که کنکوری ام وتومهمترین دوره هستم ولی اون کنکورشوداده/تحصیل هم کرده/الآن هم شغلشم داره بنظرم اون خودش باید درک درستی میداشت که من که اینهمه زحمت کشیدم حالا دنبال آسایش وآرامش باشم وانتخابش دختری نباشه که دغدغه هایی داره
پانته آ جان لطفانظرمریم رو بخون من حرفهام رو از نظر مریم جون نتیجه گرفتم
آقافامیل نزدیکه مادرمه
شنبه که خاموش کردم نصفه شب روشن کردم تا برادرش3بارزنگ زده وخودش1بار.دیشب که نصفه شب روشن کردم تا یکبار زنگ زده وپیام فرستاده چراخاموشی کارت دارم(ادامه ی ماجرای4مرداد00=56)
خیلی ممنونم که راهنمایی میکنی
پانته ا من از شنبه تاحالا که بامادرم صحبت کردم که درنهایت گفتیم ج-اینقدراحتم که حد نداره درسته دوستش داشتم ولی خیلی با اخلاق ورفتارهاش بهم آسیب رسوند وروحوفکروجسممودرگیرخودش کرد.هیچوقت نمیبخشمش فک میکرد با ناز وبهونه بیشتروابستش میشم ولی ادم زده میشه خسته میشه نه وابسته ترمیشه...
راحت هستم با جواب منفی دادنم ولی دوسش دارم
به هرحال دوستداشتنم به دردم نمیخوره چون میخواد دوباره بشم مرده ی متحرک که همش غصه میخوره وفکرمیکنه بخداقسم حس میکنم پیرشدم
بعدازخواب هرکی بیدارمیشه تاسرحاله ولی من خسته وکوفته ام
همش میگم بخاطرفکرکردن زیادی روحموخسته کردم واسه همینه حس میکنم خسته وکوفته
ان شاء الله که خدا جواب خوبیهاتون وکمک کردن هاتونو بده
پانته آ جان امیدوارم مشکلت حل بشه شرمنده ولی به راهنمایی هاتون احتیاج دارم ببخشید

سلام،منم مث شما سال اول و دوم دبیرستان شاگرد اول و دوم کلاس و مدرسه بودم ولی سال سوم به خاطر یه نامزدی ،همه ی زندگیم بهم ریخت ،به شدت افت تحصیلی کردم ، بابام گفته بود تا پیش دانشگاهی نگیرم حق ندارم عقد کنم،دوسال تمام نامزد بودم،نمیتونستم نامزدی رو بهم بزنم،همه واسم حرف در میاوردن،بدجور تو دو راهی گیر کرده بودم ازیه طرف عاشق درس و دانشگاه و رشته ی پرستاری،از یه طرف دیگه هم حرف و حدیث مردم....گفتن این حرفا دیگه دیر شده،میترسم کسی بشناسدم،ولی اخلاق نامزدم و شرایط من ،دقیقآ مث شما بود،خیلی حرفای نگفته دارم تو دلم،ولی کسی نیس باهاش درد و دل کنم ،سعی کن آخر و عاقبتت مث من نشه،البته ناراضی نیستم،اینم حتمآ قسمت من بوده،ولی اول سفت درستو بچسب،به آینده ات فک کن،اینکه ممکنه فردا بزنه تو سرت که دیپلمه ای!!!ببخشید که رک گفتم.

سلام خوب من مشتاقم که حرفهاتو بشنوم والا بخدا منم تو دوراهی موندم ولی میخوام صحبت کنم بگم نه حالا نمیدونم به خودش بگم بهتره یا به خواهرش یا برادرش یاخانواده اش یا همشون یا به بابام بگم وبابام حرفهاموبهشون بگه!
هم من اشتباه کردم هم اون درسته موقعیت وشرایط ازدواج برای اون اماده اس و9-10ماهشوبه پای من گذاشت ولی منم 1سال ازعمرموعقب موندم چون بایدبمونم پشت کنکور
عزیزم ناشناس من میشم سنگ صبورت هروقت بیام سراغ کامپیوترونت و...مطمئن باش یه سر به این پستم میزنم هرچی تودلته بگواگه تونستم کمکمت میکنم نتونستم حداقل سنگ صبورتم وسبک میشی
باتشکر13760/یه دخترآبانی

اون زمان که نامزد بودم،امتحان پیش دانشگاهی رو که دادم،خانواده نامزدم گفتن که دیگه نامزدی بسه،وباید عقد کنن.اول زیر بار نرفتم،بعد گفتم بگذار برم آزمایش بدم شاید خونمون بهم نمیخورد و راحت میشدم،میخاستم تاجواب کنکور منتظر بمونم ،آخه شرط گذاشته بودم که اگه پرستاری قبول شدم میزنم زیر همه چیز ،ولیاگه نشد،باشه قبول عقد میکنم،رتبه م هفده هزار شد،تمام امیدم بر باد رفت،دیگه نمیشد کاری کنم،آخراش ساز مخالف زدم که خانوادم بدجور تحت فشارم گذاشتن،به نامزدم زنگ زدم ،گفتم از دستت خودکشی میکنم،دست از سر من بردار،میدونی چی گفت?!!گفتش کی میخای خودکشی کنی تا منم بیام ببینم،اصن چطور میخای خودکشی کنی،واست سیانور بیارم?!!!'زندگی من سر دراز دارد،شرمنده،همش،در مورد خودم حرف زدم ،توهم ادامه ش رو بگو،سردرد وحشتناک دارم،چشام هم درد میکنه،نمیتونم بیشتر از این الان بنویسم.

مگه دوستت نداره که این حرفهاروبهت میزنه؟
والا اونی که معلقه منم
منم که بلاتکلیفم
حتی رفتم پیش مشاور30تومن یبار33تومن هم یبار فقط بخاطر این دغدغه هام که یه تصمیم درست بگیرم
مشاورگفت بگو نه!
من از لحاظ عقلی میگم سنم کمه وازدواج برام زوده فعلاموقعه درسمه
ازلحاظ احساسی افتضاحم
امروزمادرش اومدخونمون باهاش که حرف زدم این مادرش بود که نزدیک بود از شدت بغض وناراحتی سکته کنم دیگه چه برسه به اینکه خودشوببینم
چیکارکنم از یه طرف دوسش دارم از یه طرف درسم
مشاورگفت توتوسنی هستی که نمیتونی هم به درست برسی هم به مسائل روزمره ی زندگیت منظورش شرایط یه دخترنامزدشده ومتاهل بود والا دلیل اینکه من امسال پیش دانشگاهی گفتم فقط بخونم که قبول هم بشم همین بود چون اینقدرفکرم درگیربود که نه حوصله ی درس خوندنوداشتم نه وقتشو نه اعصبابشو.چیکارکنم دوسش دارک!نگران درسمم!نه من نه خاتواده ام نه خودش نه خانواده اش جوری نیستیم که نخوایم من درس بخونم همگی میخوام من درس بخونم و......................................
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
بخدا امروز که من حرفهاموبه مادرش گفتم هم من زدم زیرگریه هم مادرش هم مادرم!

به مامانش چی گفتی،الان اون آقا هم حتمآ شرایط روحی خوبی نداره،چون بهتون وابسته شده.

سلام
به مادرش دلایلموبرای رد کردن گفتم.ناراحت بود گف همه ی خانواده ی ما راضی بودیم به این وصلت اگه خیروصلاحی نباشه ماهمحرفی نداریم هرچی نظره خداس.
امانالراحت شد.ناراحت شدم من ومادرش ومادرم گریه کردیم ومادرش سرموبوسید ورفت.ظهرمامان جریانوکه من به مادرش گفتم نه رو به باباگف مثه اون موقع که داداشم فوت کرده بود وزوم کرده بود رو یه نقطه از شدت ناراحتی همونجوربود منم ازصبحش تااون موقع1لیوان شیرو2-3قاشق برنج خورده بودم گلاب به روت آوردم بالا.باباهم رف بیرون فکرکردم میره سیگاربخره نگومیره خونه اونا.رفته اونجاباهاشون صحبت کنه که آرومتربشن وبابام معلوم بود راضیه بهشونم گفته اگه هردوبه صلاح برن براآزمایش خون آماده ایم!خانواده اشون خیلی ناراحت بودن حتی پدرخودمم وپدرم راضی بود.شبش زنگ بهش زدم گف پدرت گف مابراآزمایش خون آماده ایم و...گف فهمیدم گفتی نه وبهم برخورد(نمیادبگه حتمامن خون به دلش کردم که قیدهمه چیوزده وازدلش دربیارم میگه خیلی بهم برخورد ج-دادی)

اگه اونقدر دوسش داری ازدواج کن،ولی خونه ی مستقل بگیر،باهاش هم شرط کن که درستو ادامه میدی،هر وقت هم مشکلی داشتی از خودش کمک بگیر.

سلام فکرکردم دیگه بیخیالم شدی چون دیدم خبری ازت نیست!
والا من محکم وقاطع گفتم نه ولی نشدپای نه گفتنم بمونم اینقداین مدته که نه داده بودم بدجوروغمگین بودم که حدنداشت خلاصه برابارnام مادرش وخواهرش بامن ومادرم حرف زدوعصرش خودش اومدباهم صحبت هاروکردیم بهم گف تمام رفتارهایی که این مدت باهات داشتم بخاطر امتحان کردنت بودگفتم میدونی چقدمن اذیت شدم خون به چشام آوردی بارفتارهات که قیدهمه چیوبزنم ازم عذرخواهی کرد.خلاصه مابله روکه گفتیم فوری گف خوب کی بریم آزمایش خون.همه این مراحل باصلاحیت پدرم گذشت یعنی زن بازی وبی حرمتی به پدرم نیود که براخودم ببرم وبدوزم.والا قراربودبریم مشهدالرضابلانسبن بنده بادوروزتاخیرپریودشدم!منتظریم خدا مرخصیوتموم کنه بریم مسافرت(مشهد)دیگه فکرکنم بایدتوهمین چن روز که فرصت هست بریم آزمایش خون خواخه روز6ام پریودی احتمالاحرکت کنیم وتا10-12روزهم نمیایم.تازه عقدپسرعمومه توتالار.ازاون ورم توهمون روزعقددخترعمه امه.احتمالااون یکی دخترعمه ام هم بخوادعقدکنه(این دوتادخترعمه ام خواهرن وفک کنم عقدشون باهمه)دوباره عروسیه نوه های عمه امه(خوده عمه ام فوت شده ونوه هاش پسرخاله دخترخاله ان)
کلی مشغله هست.تازه همون مسافرتم که میریم میخوام بریم عروسی دختردوستمون.نمیدونم من دلم نمیخواد یه ترس باهام باشه ازطرفی بنظرمک زشته بگم پس کی میاین صحبت کنین بریم آزمایش خون آخه ماسه شنبه-چهارشنبه همین هفته عازم سفریم وطولانیه بعدشم که برگشتیم درگیرعقدوعروسیهاهستیم خو.
عزیزم ممنونم ازهمدردیت داداشم خیلی خیلی بهم توجه میکرد.
خودش میگه من اجاره ای هم باشم ازروزعروسی خونم مستقله.کلابدش میادمتکی به کسی باشه.ازبرادرکوچیکرش دلخورم که یکسال ازم بزرگتره!برادرکوچولوش سوم راهنمایی بودم به من ابراز علاقه کرد به روش خیابونی ودوستی و...منم ردش کردم نگواین به مادرش گفته منومیخوادبیان خواستگاریم فکرشوکن بچه اول دبیرستانی میخواس بیادخواستگاری دخترسوم راهنمایی!!!!1عجبا!!!
تاهمین تابستون93هم چشمش دنبالم بود.حالاکه به برادرش+دادم(منظورم از اوله اولشه نا حالامنظورم همون9ماه پیشه)کلابی ادب شده.مامانمومیبینه اخم میکنه بهش سلام نمیکنه بابابامم همینجوره.بهم برمیخوره وبدم میادکسی به خانواده ام بی حرمتی کنه هنوزبچه اس که این طرزبرخوردشه دوسدارم به نامزدم بگم ولی میترسم بره باهاش حرف بزنه اونم زبون نفهمه توروبرادره بزرگترازخودش بی حرمتی کنه وکدورتی پیش بیاد یا نامزدم حساس بشه آخه وقتی شنید برادرش به من نظر داشته حتی برای ازدواج آمپرچسبونده بود که نگوووو اخرشم باعث شدبحث بشه بینمون منم از سه شنبه تاجمعه توجهی بهش نکردم تا روزجمعه که 3-4روزازبحثمون گذشته بودخودش اومدخونمون منت کشی البته بماند که به این راحتی که گفتمم نبود برادرش گفته بود اینی که تومیخوای بمن زنگ میزنه/میزده وچقدنسبت به من بدبینش کرده بود واونم اطمینان نداشت خداروشکرخواهرش ازریزوپیزماجراخبرداشت گفتم بروازخواهرت بپرس اونکه نمیخواد زندگی برادرش خراب بشه.خلاصه دله خوشی از برادره نامزدم ندارم چون به خانواده ام بی حرمتی میکنه وبهشون احترام نمیذاره.ازطرفی نامزدمونسبت به من بدبین کرد الان اینطورنیست نامزدم ولی اون بارانگاربهم شک داشت.ازطرفی هم نمیخوام حرکتی کنم که نامزدم حساس بشه.نمیدونم این رفتاربرادرنامزدموچیکارکنم!
راستی دارم درس هم میخونم کم وبیشی فعلا دارم خلاصه نویسی میکنم

ان شاءالله که خوشبخت بشی گلم.یه کم پیگیرباروری شو ببین چی مشه.حالاتومطمئنی که مشکله باداری هست؟
راستی ازدواج کردی؟عقدی؟....؟
خودت چطوری؟خوبی؟خوشی؟خوچرابه این فک نمیکنی که خودتم بشینی بخونی؟اگه میبینی انگیزشوداری بشین بخون.
منتظرتم فعلا

شمارتو عوض کن،هیچ وقت کاری نکن که تحریکش کنی ،مردا روی کسی که دوسش دارن،خیلی غیرتی میشن،اون زمان منطق ندارن و هیچی متوجه نمیشن.اگه غیرتی نشن،باید ترسید!!!ولی چه داداش پر رویی داره!!!

اینجا میشناسنم،واسه همین نمیتونم اسمم رو بگم.

سلام
خیلی ممنونم عزیزم به من لطف داری متاسفانه من گوشیم مدلش خیلی بالاس برنامه ی گوشیم با برنامه ی واتس آپ هم خونی نداره آخه گوشیم نوکیاساده اس.خخخخخخخخخ
متولد76هستم عزیزم.یکسال جهشی خوندم امسال دراصل باید پیش دانشگاهی باشم ولی پشت کنکورم.من تادوم دبیرستان نفراول بودم رسیدم سوم افت داشتم رسیدم پیش دانشگاهی اصلا روحیه وتمرکزوتوان درس خوندنونداشتم تازه یه حرفی توپیش دانشگاهی مد میشه که چون معدل پیش (پیش دانشگاهی) توکنکورتاثیری نداره بخونیم فقط براقبولی وبچسبیم به درس خوندن براکنکور وکاربه معدل پیش ونمره دادن وامتحان و...برنامه مدرسه نداشته باشیم.منم این شد بهونه خوبی که به درس ونمره ام توجهی نکنم قلم چی میرفتم دوستام حداقل بابرنامه قلم چی یه چیزی میخوندن ولی من اصلاتوباغ درس خوندن نبودم همش فکرم درگیربود یه لحظه از فکرش خارج نمیشدم وهمین حالام که نامزدیم ازفکرش غافل نمیشم.همش میگم آخه مگه میشه همش فکرم درگیرش میبود وهیچ نمیخوندم؟؟؟!!!؟؟؟!!!
پدرم فوق لیسانس روانشناسی بالینی داره!باورت میشه حرفه ی پدرم اینه اونوقت من پیشه همه ی مشاورهای شهرمون رفتم تاحالا!بابام میگه تبل زن برا خودش بد میزنه حکایت منه!میگه همه هرمشکلی دارن ازفامیل تاغریبه ازمالی تامعنوی میان ازمن کمک میخوان ودست خالی برنمیگردن اون وقت دختره خودم میره پیشه مشاور!
نمیدونم باعصبانیت های بابام چیکارکنم؟
دیشب که گف برومعدلتوبگیرحداقل نیوفتاده باشی مامان گف رف گرفتش آخرش معدلموبهش گفتم اینقدعصبانی شد که حد نداشت همش میگف خفم کردی خداخفت کنه.میگف باکارات منوکشتی ان شاءالله خداتلافیشوازت دربیاره!و......!
میدونی یه وقتایی میگم من درسخون وتومدرسه امون که مدرسه عادی هم نبود برتربودم ولی بابام دیگه براخودش بزرگترش کرد ک حالا که موفق نشدم براش یه شکست بزرگ به حساب میاد جوری میگه بی آبروم کردی با کارات انگار من فاحشه گری کردم هرکی حرفاشوبشنوه باور نمیکنه همش بخاطر درسمه.میگه توآبوموبردی من چطور سربلند کنم با شاهکارکنکورت.من سال دوم رو یادمه نفراول شدم نوبت اول بعد یبارروسفره به مهمونامون گف دخترم نفراوله استان شد بین دوم ها.من تومدرسه امون بچه درسخون ومؤدب مدرسه بودم براهمین معلم هاومدیرومعاون خیلی ازم تعریف میکردن تاخانواده میومدن همه اینهابرام دردسرشد.میگم مگه امتحانی بین دوم های استانمون اتفاق افتاد که بابامیگه دخترم نفراوله استانه بین دوم ها.همش میگم ازبس براخودش بزرگش کرد که حالا که موفق نشدم براش از هرنوع بی آبرویی بدتره حتی از فاحشه شدن و.... .توشهرمایه رسمی داریم حتی اگه دختروپسرعقدشده باشن حق ندارن رابطه کامل داشته باشن شب عروسی دوتازن یایه زن باعروس داماد میره توخونه ای که اونان تافردا عروس پارچه خونی رو به اون زن یازنهایی که همراهشون اومدن بدن واون زنهام اونونشون خانواده داماد میدن وفک کنم مادره دختر برش میداره.میخوام بگم خیلی این موضوع برامون رسمه ومهمه وهردختری که پارچه اش خونی نشه میگن یادختره خراب بوده یا پسره عرضه نداشته کاری کنه یاهم پسره بی غیرت بوده دختر...پذیرفته.تازه همون دوران عقد هم خانواده ی دخترخیلی سخت گیرن من میگم خیلی توبخون خــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
حتی پیش اومده خانواده دخترازبس سخت میگرفتن پسره رفته وطلاق گرفته البته توفامیل نبود تواستانمون بود.
بارفتاربابام چیکارکنم؟بخدامن از عیدفطرتاحالامیخوام بخونم ولی نمیدونم چرا تاحالانخوندم زیست فصل1روخلاصه کردم ولی هنوز هیچی نخوندم.
در آخرممنونم عزیزم توهم متاقبلاحرفی داری بگو من سنگ صبورت عزیزم.
وخیلی خیلی هم ممنونم از آقای نجفی عزیزکه نقش مهمی تویاد گرفتن وپاسخ گرفتنه خیلی چیزا برای ماهاداشتن ودارن.
شادباشین

سلام،خوبی،بهتری،ایشا لله همیشه شاد باشی،چه غلغله ای بپا کردی تو اون پست که نامزدم رابطه دهانی دوس داره ولی من متنفرم!!!خخخخخ

سلام ناشناس جون.آره خودم بودم.نامزدی هم بهم خورد دقیقا یک رو زقبل از آزمایش خون فهمیدم شازده خیانت کرده اونم در حده رابطه جنسی اونم تو خونه ی ما فکرشوکن.نه یکبار 4بار دختر آورد خونمون.مامسافرت رفتیم خونه رو دادیم دستش مسافرتمونم مشهدالرضابود خداروشکر به لطف اون بالایی وامام رضا در دقیقه ی90 همه چی تموم شد.حرف بزن منتظرتم

اصن بااااورم نمیشه شرایطتت دققققققییییققققا مث شرایط الان منه نمیدونم الانم هستی یا نه کاش بودی راهنماییم میکردی دققققیییقققا ها.

خب چه کمکی از من برمیاد خانمی ؟ امیدوارم باشی