سلام خدمت تمامی خوانندگان

قبل از هر چیز می‌خواستم بگم که بنده می دونم هیچ چیز جای مشورت با یک مشاور کاربلد رو نمی گیره و این گزینه رو هم مد نظر دارم ولی با توجه به اینکه فکر کنم اکثر خوانندگان این سایت، بزرگترهایی (پدر، مادر، پدربزرگ، عمو و ...) در اطراف شون دارند که هم سن پدر بنده هستند و تجربه زندگی با این افراد رو دارند، خواستم ازشون مشورت بگیرم و اگر بشه، کمی هم درد دل کنم.

پدر بنده بین ۵۵-۶۰ سال سن دارن و پنج شش سالی هست که بازنشسته شدن. قبل از بازنشستگی کارمند دولت بودن. حقیقتش حتی بعد بازنشستگی مشکلی نبود امّا بعد همه گیر‌ی کرونا و قرنطینه و به خصوص تو ۶، ۷ ماه گذشته پدر من یه سری مسائل براش پیش اومده.

حتماً شما هم وقتی بچه بودید پدرتون رو یه آدم قوی و محکم می‌دیدید. برای یه عده تون قهرمان بوده و برای یک عده دیگه حداقل ازش حساب می‌بردید امّا شاید یه روز چشماتون رو باز کنید و ببینید که پدرتون چقدر شکننده ست.

بدگویی از خانواده شوهر پیش بچه‌ها در فرهنگ ایرانی چندان غریب نیست. من هم وقتی بچه و نوجوان بودم وقتی مادرم در غیاب پدرم می‌نشست درباره خانواده پدرم بدگویی می‌کرد و از ظلم و جفاهایی که در حق مون کردن می‌گفت و اینکه عمه م چی گفته و مادربزرگم چی کار کرده و ... 

من حرف هاش رو گوش می‌دادم ولی ته دلم می دونستم که ممکنه این داستان‌ها تحریف شده باشه و بخشی ش دست پخت ذهن خیال باف مادرم. مادرم علاوه بر داستان های دعواهای خاله خانباجی ای که تعریف می‌کرد، یکی از چیزهای دیگری که می‌گفت این بود که خانواده پدرم هر موقع کارشون گیر پدرم باشه یادش میفتن و پدرم همیشه در حق شون کلی خوبی می کنه ولی به چشم هیچ کدوم شون نمیاد. 

اون موقع‌ها این حرف‌ها چندان برام مهم نبود امّا از وقتی که پدرم تو این یک ساله (دقیق‌تر بگم، ۶ ماهه اخیر) رفتارش تغییر کرده بیشتر روی رفتار خانواده و دوستان پدرم با پدرم دقت کردم. خانواده پدرم (برادر هاش، خواهرهاش، برادرزاده‌ها، زن برادر ها و ...) خیلی خیلی به ندرت به پدرم زنگ می زنن تا حالش رو بپرسن. 

همیشه وقتی زنگ می زنن که چیزی می خوان (ضامن وام، پول و ...) یا کاری دارن یا کسی مرده و باید نفر جمع کنن برای فاتحه رفتن و ... مادر بزرگ من (مادر پدرم) پیر و مریضه و با اینکه یکی از نوه هاش طبقه بالای خونه ش زندگی می کنه و عمه م هم در کوچه مادربزرگم خونه داره، هر موقع مشکلی پیش میاد دکتری باید بره بیمارستانی باید بره و ... همیشه زنگ می زنن به پدرم. 

پدر من در تمام زندگیش خیلی به خانواده ش رسیده (خیلی هاش رو از خودشون شنیدم). وقتی که عموم در جنگ به اسارت گرفته شده پدر من با اینکه بیست و خورده ای سالش بوده و دانشجو بوده چند بار به شهرهای مرزی میره تا ازش خبر بگیره. وقتی اسرا آزاد میشن میره دنبالش، یکی دیگه از عمو هام بیمار میشه و پدرم چند بار تو اون شرایط جنگ و کمبود تا تهران میره تا براش دارو پیدا کنه و تا شهر خودشون که بسیار دوره ببره، وقتی ماشین عموم خراب بود و می‌خواستن برن یه شهر خیلی دور تا درباره خواستگار دختر عموم تحقیق کنن پدرم مرخصی گرفت و با ماشین خودش مثل یه راننده اون ها رو تا شهر خواستگار رسوند و موقعی که عمه م به خاطر بیماری ش داروهای اشعه زا مصرف می‌کرد که ممکن بود برای اطرافیانش مضر باشه، پدر من اون رو سوار ماشینش کرد و تا یه شهر دیگه رسوند و خودش هم تا چند روز کنارش بود. اینها فقط یک گوشه‌ای از کارهای پدرم هست که من می دونم.

با دوستانش هم همینطوریه. همیشه بهشون لطف می‌کرد و جورشون رو می‌کشید. مثلاً یکی از دوستان پدرم وقتی با زنش به مشکل خورد و زنش می‌خواست طلاق بگیره و مهریه ش رو بذار اجرا، این پدر من بود که دنبال تمام کاراش رفت و حتی با زن دوستش و خانواده زنه حرف زد و قانع شون کرد که آشتی کنن.

امّا در عمل می بینم که خانواده و دوستان پدرم نه تنها ذره‌ای براش جبران نمی کنن بلکه قدردان لطف و زحماتش نبوده و نیستن. مثلاً همین دوستش که درباره ش در پاراگراف قبل توضیح دادم بعد از اینکه مشکلش با زنش حل شد دیگه خبری از پدرم نگرفت و بهش حتی یه زنگ نزد در حالی که اگر خود من اگر زندگی مشترک م رو مدیون کسی بودم این‌طوری ازش تشکر نمی‌کردم. 

اوضاع به گونه‌ای هست که وقتی که موبایل پدرم زنگ می خوره ترس و جودم رو فرا می گیره. باز کی مرده؟ باز کی مریضه؟ کی تصادف کرده؟ کی پول می خواد؟ کی با کی دعواش شده و ...

موضوع فقط این نیست. احساس می‌کنم پدرم همیشه حس می کنه به اندازه کافی تلاش نکرده. به اندازه کافی کار نکرده. به اندازه کافی خوب نبوده. یه بار که طبق معمول یکی زنگ زده بود التماس دعا داشت می‌شنیدم که پدرم یه چیزی می‌گفت با این مضمون که هیچ وقت برای خانواده ش کاری نکرده (حالت تعارف و اینها نداشت، جدی می گفت). 

تو چند ماهه اخیر چند باز زنگ زده دوستاش و به صراحت گفته خسته و افسرده ست ولی به نظر نمیاد دوستاش کار خاصی کرده باشن.

ما خدا رو شکر در زندگی مون مشکل خیلی خاصی نداریم. با حقوق پدر و مادرم (مادرم هم الآن بازنشسته ست) خونه داریم ماشین داریم. من و خواهرام هم که دانشجوییم و مجازی واحدها رو می گذرونیم و مجردیم (تو فامیل ما ازدواج بعد از سی سالگی کاملاً معمولیه و من و خواهرام الآن بیست و خورده ای سالمونه پس ازدواج هم مسئله خاصی نمی تونه برای پدرم باشه.) 

پدر من شغل آبرومندی داشته با حقوقی که برامون کافی بوده (زیاد نبوده ولی کافی بوده) و به موقع هم بازنشسته شده ولی این روزها به نظر از زندگیش راضی نمیاد. همه ش تو گوشیشه یا پای تلویزیونه یا خوابه یا اگر کسی از خانواده ش امری فرمایشی داشته باشه دنبال کارهای اون هاست. 

فکر می‌کنم پدرم می فهمه که اکثر اوقات خانواده و دوستانش موقعی که بهش نیاز دارن ازش یاد می کنن امّا این رو یک امر درونی می بینه و به خودش نسبت میده. فکر می کنه چون خودش مشکلی داره یا به اندازه کافی لطف بهشون نکرده یا ... این تقصیر خودشه که باهاش این‌طوری رفتار می کنن. 

خودم رو که جای پدرم می ذارم خیلی ناراحت میشم‌. نیم قرن برای کسانی تلاش کنی که لطف ت براشون تبدیل به وظیفه شده و هیچ کاریت به چشم شون نمیاد و قبول این امر یعنی نیم قرن لطف و محبت به هدر رفته. و این در حالیه که پدر من خیلی به ندرت از کسی چیزی می خواد. به یاد ندارم تا حالا از کسی قرض گرفته باشه (نه که نیاز نداشته باشه). حتی یه بار یه جراحی کوچک داشت که به هیچ کدوم از اعضای خانواده ش نگفت تا مبادا به زحمت بیفتن و یه عیادت بیان یا یه قوطی کمپوت با خودشون بیارن در حالی که خودش در غم و رنج و بیماری و بیمارستان همه شون بوده. 

پدر من خیلی آدم خوبیه. برام مهم نیست که دیگران ازش پول قرض بگیرن یا دائماً ازش کار بخوان یا...، من فقط نمی خوام پدرم احساس تنهایی و بی ارزشی بکنه. احساس کنه که وقتی که به یکی غیر از مادرم و خواهرام نیاز داره بقیه پشتش رو خالی می کنن. 

نمی خوام فکر کنه که برای کسی مهم نیست. همه ش باهاش حرف می زنم درباره موضوعات مختلف، فیلم‌هایی که می دونم ممکنه دوست داشته باشه دانلود می‌کنم ببینیم. گاهی باهاش میرم بیرون که خیلی ناگهانی سر از خونه یکی از همین فامیل های عتیقه ش در میاریم. دیگه نمی دونم چه کار کنم. خصوصاً با این اوضاع کرونا که تماس‌های بین فردی باید به حداقل برسه. 

خصوصاً با شناختی که از خانواده ش دارم اگه ما کرونا بگیریم کسی تا صد کیلومتری مون پیدا نمی شه. 

دوستان عزیز لطفاً هر گونه نظری پیشنهادی انتقادی چیزی دارید بگین و اینکه امکان اشتغال مجدد برای پدرم وجود نداره و به جز شغل سابقش مهارت حرفه ای دیگه ای نداره که بهش مشغول بشه.

ممنون از همگی. برای همه شما عزیزان و همچنین عزیزانتون شادی و سلامتی آرزومندم.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل سالمندان (۹ مطلب مشابه)