سلام به همگی

من یه دختر  مجرد و ۲۱ ساله هستم. روانشناسی می خونم. ساکن مشهد و البته فعلا بیکار هستم امّا قطعا سراغ یه شغلی خواهم رفت ...

من چندین خواستگار تا حالا داشتم امّا همون اول بهونه می آوردم و به مامانم می گفتم بگو نه. مثلا اگه کسی زنگ می زد با مادرم صحبت کنه و در مورد من و پسرشون صحبت کنن، می گفتم یه جوری ردش کن و بگو آمادگی نداره. و واقعاً هم آمادگی ندارم!

تنها دلیل مخالفت من با ازدواج این بود که حس می کردم نمی تونم یه زن کدبانو برای همسرم باشم (مشکلم فقط همینه). یه زنی که دائما خونه ش تر و تمیز باشه و بوی عطر غذا همه جا بپیچه و کلی به خودش و زیبایی هاش برسه و کلا از هر انگشتش هنر بریزه. همه ش حس می کنم مردان دنبال این جور دخترها هستن ولی خب میگم من یه کدبانو نیستم. البته صفر صفر هم نیستمااااا !. الآن فکر نکنید هیچی بارم نیست!  مثلا تو خونه داری و آشپزی و  این ها از ۱۰۰ به خودم نمره ۴۰ رو میدم. ولی برای ازدواج حس می کنم در حد ۹۰ لازم دارم! که اون هم می دونم اگه چند ماه حسابی روش وقت بذارم عالی میشه و چیز سختی نیست.

معضل اصلی من اینه که اصلاً حوصله آشپزی و خونه داری ندارم. برام خسته کننده ست. خسته میشم از اینکه صبح ب صبح از خواب بیدار بشم و تک و تنها یه سری کارهای همیشگی مثل آشپزی و نظافت انجام بدم. 

به خاطر همین اصلاً تلاشی در یادگیری هر چه بیشتر و بهتر این کارها ندارم. دلم می خواد مثل اون خانم هایی باشم که از هر انگشتم هنر بریزه . علاقه دارم ولی حوصله ندارم!

 شاید فکر کنید کلا آدم بی حوصله ای هستم امّا نه! من اتفاقا یه دختر شاد و شیطون  هستم. کلی تفریح دارم. با دوستانم بیرون میرم.

و کلی کار و هنر دیگه بلدم انجام بدم امّا از این روزمرگی تو خونه داری کلافه میشم.... علاقه زیادی دارم انجام بدم امّا کلافه میشم!

 یه بار اومدم حسابی غذا درست کنم و البته خیلی هم خوشمزه شده بود!، و درگیر یه سری کارهای آشپرخونه بشم ... دیدم از ۹ صبح تا ۱۲ ظهر فقط درگیر آشپزی و غذا شدم! حتی فرصت نکردم گوشیم رو چک کنم... یه لحظه با خودم فکر کردم دیدم چند ساعت طول کشید تا یه چیزی آماده کنم و یه ربع همه ش رو خوردیم و کلییی ظرف برام‌ موند که بشورم!!!

البته بگم فعلا بیکار هستم و درگیری خاصی ندارم و کلیی فرصت دارم برای یادگیری خونه داری امّا خسته کننده ست برام و خیلی کار نمی کنم.

  بر خلاف من، مامانم فوق العاده مهارت داره تو خونه داری و زبانزد بقیه هم هست ولی وقتی منو میبینن کاملاً می دونن با مامانم متفاوت هستم. 

الآن یه عده در جواب من میگن زندگی همینه! سختی داره و باید انجام بدی. چه دلت بخواد و چه نخواد! یه عده دیگه هم میگن تو اصلاً شوهر نکن چون زن خوبی نیستی! یه عده هم میگن اگه چنین زنی داشته باشم طلاقش میدم یا اصلاً اگه تو خواستگاری بفهمم، پشت سرمم نگاه نمی کنم یا ...

اگه می خواید این ها رو به من بگین لازمه بگم این حرف ها رو خودم حفظم و درست میفرمایین ... پس این ها رو ول کنید.

 چیزی که از شما و به ویژه از خانم ها می خوام به من بگن، اینه که آیا من یه آدم عادی ای هستم و شما هم این جوری بودین اون اوایل ازدواج یا نه؟

 سوال دومم اینه که اون هایی که مثل من بودن تو این سن و سال، الآن چه جورین؟ یعنی ازدواج کردین به مرور زمان بهتر شد اوضاع یا نه؟

اصلاً وقتی پا تو خونه شوهر گذاشتین، کلی تو خونه داری مهارت داشتین؟ همه ش میگم نکنه ازدواج کنم و بخوام تازه یه کم بیشتر یاد بگیرم و اون موقع شوهرم سرکوفت بزنه و سرد بشه ازم. برای همین فعلا خواستگار رد کردم تا خودم رو آماده کنم یه کم.

و در آخر اینکه اگه خانم ها توصیه ای نکته ای چیزی برای من دارن حتما بگن.

دمتونم گرم!


مرتبط:

یه دختر مجرد چه هنرها و مهارت هایی رو باید یاد بگیره ؟

نمی خوام دختری باشم که هیچ هنری جز درس خوندن بلد نیست

چطور یه عروسی بشم که از هر انگشتش یه هنر میباره؟

آیا دختران امروزی به هنر آشپزی اهمیت میدن؟

چطور یه عروسی بشم که از هر انگشتش یه هنر میباره ؟

صفحه نکته های خانه داری

چه زمانی به یه دختر میشه گفت کدبانو؟

زن زندگی ام اما مورد پسند کسی نیستم

آقایون چه خانمی رو زن زندگی میدونن ؟

تعریف شما از مرد زندگی یا زن زندگی چیه؟

مردان از زن زندگی شون چه انتظاراتی دارن؟