سلام. 

دختر هستم. 27 ساله، مدتی هست که سوالی فکرم رو مشغول کرده.

من دختر خوب زمان قدیمم. دقیقا همون تعریفی که چندین سال پیش مادر بزرگها از "دختر خوب" داشتن! دختری که سر به زیره ، با پسرهای نامحرم خوش و بش نمی کنه، با پسرهای غریبه ی بیرون خونه حرف نمی زنه ،  شماره به کسی نمیده، سر سنگین و متین و جدیه ... 

نه تنها از لحاظ عرفی ،بلکه از نظر دینی هم مسئله همیشه برام این طوری جا افتاده بوده و هنوزم همین طوره، هیچ وقت درست نمیدونستم پنهانی با یک پسر عشق و عاشقی راه بندازم. نه که عاشق نشم ولی تو عاشقی کردن هم محتاط بودم. 

تو دانشگاه حتی با پسرها چشم تو چشم نمیشدم. چه برسه بخوام به روشون لبخند بزنم. تو دانشگاه فقط دو بار به طور تصادفی پیش اومد که لبخندم به لبخند پسرا گره خورده باشه!

اصلا همین که چشم تو چشم نشی ، خیلی موارد کنسل میشه. جرقه ی علاقه مند شدن به نظر من از راه نگاهه. وقتی ی دختر پسرها رو نگاه نمی کنه ، کسی بهش علاقه مند بشه هم ، جرات نمی کنه جلو بره و صحبت کنه.

وقتی می بینم کم سن ترها روش آشنایی شون رو توضیح میدن ، دچار سر درگمی میشم. مثلا یکی میگفت یه پسره بهم پیام داده ،منم برای سرگرمی جوابش رو دادم و قرار گذاشتن فرداش همدیگه رو دیدن و ازدواج! 7 سال از من کوچیکتر ، 2 ساله ازین راه سر زندگیشه و از انتخابش راضی (ان شاءالله خوشبخت هم بشه ) و یکی مثل من هنوز مجرد .

خب برای من همین قرار گذاشتن کار درستی محسوب نمیشه و خلاف دین و حیا و حتی شان خودم میدونم. 

یا همین برنامه ی دعوت که یک روحانی هم مجریش هست. خانمه گفت با همسرش دم در مدرسه تصادف کرده ،شوهرش چند روز بعد اومده در مدرسه و این طوری آشنا شدن. نمیخوام بگم خدایی نکرده کار اون خانم نادرست بوده.ولی میخوام طرز فکر خودم رو بررسی کنم.

من اگه توی اون سن کسی میومد سراغم و میخواست بهم ابراز علاقه کنه گوش به حرفش نمی دادم. چون به نظرم کار بدی بود که اجازه بدم یک پسر باهام صحبت کنه ! و دلم رو به دست بیاره.  چیزی که من یاد گرفتم اینه که آشنایی باید زیر نظر خانواده باشه. 

حتی الانش هم نمیتونم پنهانی با یک پسر رابطه داشته باشم. حتی به نیت آشنایی .حتی تلفنی! فقط در صورتی خودم رو مجاز میدونم که خانواده ها مطلع باشن و البته صحبت هامون ما رو به گناه نندازه.

مثلا ممکنه تو اینستاگرام مثل روند معمول همین جا با کسی صحبت کنم ولی اینکه بخوام صحبت شخصی بکنم ،اینو درست نمیدونم. 

بد جور سر درگم شدم. 

نمیدونم راهی که رفتم درست بود یا نه ؟! خدا چه حد از ارتباط رو می پذیره؟

اینم بگم که من اینقدر سر به زیر بودم که تا بحال هیچ شخصی بهم نزدیک نشده. ( تو دانشگاه می دیدم چراغ سبز و اول دخترها نشون میدن ،بعد پسر بهشون نزدیک میشه .)


بیشتر بخوانید ...

یه بغض سنگینی رو گلومه که فقط خدا حالم رو میدونه و بس

دیگه نمیکشم، دیگه نمیخوام این زندگی رو ...

همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم

سهم من از این زندگی فقط کلفتی پدر و مادرم هست

نمیدونم سرنوشتم چرا اینجوری شد ؟

سر طبیعی ترین مسائل زندگی جیگرم خونه

این که یه دختر مجرد خونه بگیره و مستقل بشه بده ؟

چطور خانوادم رو قانع کنم که سر کار برم ؟

صبح تا شب توی خونه حسرت زندگی دوستانم رو می خورم

چرا منو کسی نمیخواد؟ ، این سوال شده عقده

تنها چیزی که تا آخر عمر با منه حسرته

درد و دل یه دختر دهه شصتی

یک دخترم که در آستانه 30 سالگی دچار بحران شدم

دختر 28 ساله ای هستم که دیگه هیچ هدفی ندارم


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
درد دل های دختران (۱۱۸ مطلب مشابه)