سلام
من حتی از گفتن چنین موضوعی خندم میگیره، اما این اتفاق افتاده و علیرضا تو دنیای مجازی حس قوی ای به دختر خانومی پیدا کرده! ( به اون حس میگه عشق. من عشق و دوست دارم چون از دنیای منطقی ام میام بیرون و حرف دل و گوش میکنم. البته بین منطق و عشق هم باید تعادلی باشه ) 2 ماه گذشته تا الان. 
یکی دو هفته ی اول آشنایی دختره کنجکاو و کنجاوتر بود و میخواست بیشتر ازم بدونه. منم این حس و دوست داشتم و میگفتم و میگفتم. ( من موزیک کار میکنم. اهداف بزرگی دارم.) از زندگی همدیگه میپرسیدیم به عنوان دو تا دوست صمیمی ( من اون موقع هنوز تو بهت بودم که دل چنین دختری رو به دست آوردم . 2/3 ساعت با هم تلفنی حرف زدیم و از زندگی همدیگه گفتیم ( البته همیشه مرد ها بیشتر میگن چون زن ها بیشتر میخوان بدونن. آخر شب ها تا صبح با هم چت میکردیم و من هنوز تو بهت بودم که این دختر حرف دل من و میفهمه شاید این همون باشه که حتی تو رویاهام هم تصورش نمیکردم! ) ( دختر یعنی انگیزه. ( برای مرد ) پر انگیزه تر شدم ) من که کلا با انگیزه ام اما خب انگیزم بیشتر ام شد.
تو هفته ی دوم سوم بود که من یه نگاه به خودم کردم و گفتم علی با خودت رو راست باش! تو تو این دنیای مجازی مسخره! عاشق شدی! چون از صبح تا شب فکرم اون بود. خوابش و میبدیدم! هم دردناک بود هم زیبا! خواب رو میگم. اما اون سرد شده بود!
از هفته ی دوم به بعد سرد شده بود و محل نمیداد و پیگیرم نبود و کنجاو هم نبود! چون حس میکنم جذابیت ام و از دست داده بودم براش ( البته اون یه بار بهم گفت: نه. تو با هر دختری که بخوای میتونی دوست شی و خیلی هم جذابی اما من نمیتونم به کسی دل ببندم! شکست عشقی بدی خورده بود و به قول خودش نیمه ی قلبم سوخته یا جای دیگه ست! اگه هم ازدواج کنم فقط طرف و دوست دارم عین یه داداش! البته نظرش رو در طول زمان عوض کردم اما در آخر یعنی در الان یا میگه بیخیال من شو دیگه! یا چیزی نمیگه و میگه نمیدونم! )
ما سن هامون برابر بود و چندین روز با هم تفاوت سنی داریم. 19 سالمون بود. 
دختر ساکن اصفهان هست و من تهران! من موسیقی کار میکنم و یه دلیل جذاب بودن ام و کنجاو بودنش همین بود! روز دوم آشنایی بود که انگیزه ی قوی ای توش زنده کردم و قرار شد موسیقی هدفش بشه ( طوری که همون شب عکس پروفایل عوض کرد در رابطه با همون تغییر. تو اینستا هم عکسی گذاشت در همون رابطه. یه روزی هم من و شگفت زده کرد چون عکس خودش رو با شعر آهنگ من استوری کرده بود. اره داشتم میگفتم. راه دوره اما قبلا نزدیک ( این جمله رو اول ها خیلی بهش میگفتم)
حالا من تو بهت عشق بودم و از یه نگاه دیگه ای میگفتم. اون ممکنه اینطور نگاه نمیکرد و فقط به عنوان یه دوست خوب. اون همون هفته ای اول گفت که دی ماه میام تهران میام پیشت و موسیقی و شروع میکنم. منم هنوز تو بهت بودم! روز ها گذشت . سرد و سرد تر میشد و دی ماه بود که بهش گفتم تهران کی میای؟ گفت اومدم و برگشتم. حرف زدیم و بعد از بیش از یک ماه بهش گفتم که داری بدجور منو دق میدی! تو یعنی نفهمیدی من عاشقت شدم؟ تو همین دنیای مجازی مسخره.
گفتگو کردیم و من بهش گفتم که نمیخوام این دوستی تو دنیای مجازی تموم بشه چون به خودم میخندم که تو دنیای مجازی عاشق دختری شدم و یه بار هم تو دنیای واقعی باهاش دیدار نداشتم! چطور بگم شاید با شک و شبهه قبول کرد که بهمن اومد تهران ردیف کنیم دو ساعتی همدیگه رو ببینیم و خیلی چیزا معلوم شه و بفهمم که اونجور که فکر میکردم هست آیا؟ آره یا نه و تمومش کنم بره و این پرونده و به خوبی یا با شکست ببندم و هدف ام بشه بهش رسیدن یا نه دیگه کلا از فکرم دورش کنم و برم سراغ زندگی عادی خودم .
این سه چهار روز اخیر بازم درصد بالای فکرم به اون، روم رخنه کرده و برای تولدش هم سه تا موزیک براش خوندم و فرستادم. چیزی نگفت جز مرسی. ( باید هم اینطور بگه چون نمیدونه با خودش چند چنده! چند بار گفته یا ازم بکش کنار یا عین یه دوست ساده باهام باش. فقط میگه تو بکش کنار! خودش حرکتی نمیکنه چون نمیدونه میخواد چیکار کنه! چهار پنچ روز پیش به طوره شوخی هر جمله ای و می نوشتم، فعل آخرش این بود که ما با هم میترکونیم با هم موفق میشیم با هم میریم عشقم! عکس العمل خاصی نداشت و ناراحت نمیشد انگار! آخر هم گفت در موردش حرف نزن!
امروز هم یه کوچیک مزاحمش شدم و گفت اگه بیخیالم نشی تمام راه های ارتباطی مو روت میبندم! ( واسه من شرط میذاره :)      
نتیجه ی کلی و سوال ام از بازدید کنندگان : من واقعا دوسش دارم و اگه حاضر بشه ببینمش ( اگه هم حاضر نباشه فکر نکنم از ذهن من به همین راحتی ها بره! من یه روز میرم اصفهان پیداش میکنم ) اگه به اون احتمال کمه، علامت مثبت و توش ببینم، تمام شرایط ام و براش میسازم که بهم برسیم. و اگه هم علامت مثبت و نبینیم، از همون روز تمام خاطراتش رو پاک میکنم و به قلبم استراحت میدم. 
نظر شما دوستان چیه؟ 
نکته ای هست بگید.
نکته ی خودم! : این اولین تجربه ی من بود، تو دوستی با دختر، جذاب آمینانه نبودم! و به خیلی چیز های دیگه هم تاثیر داره اعم از شخصیت دختره، تو دنیای واقعی ندیدنش، شرایط زندگیش و طرز فکر خودش که اون اول ها یه بار بهم گفت من میخوام تنها زندگی کنم! منم بهش گفتم از نظم طبیعت نمیتونی غافل بشی و زوجین زندگی زیبا و با عشقی و پیش میبرن تا مجرد!

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) قطع رابطه با جنس مخالف (۷۴ مطلب مشابه) ارتباط با جنس مخالف (۸۸ مطلب مشابه) رفتارشناسی دختران برای ازدواج (۶۰۴ مطلب مشابه) دوستی با جنس مخالف (۱۳۰ مطلب مشابه)