سلام

یکی از دوستانم به منظور کاری چند روزی آمده بود شیراز . شب ها مهمان من بود. از علاقه اش به شعر و شاعری خبر داشتم. دعوتش کردم با هم برویم بر سر مزار حافظ و سعدی. 

نزدیکی های سعدیه که رسیدیم دیدم دوستم از شیشه ماشین هاج و واج دور و برش را نگاه میکند؛ خانه های محقر با دیوارهای ترک برداشته، بافت کهنه و فرسوده ، درهم ریختگی و بی نظمی، خیایان هایی که کیفیت آسفالتشان خوب نبود و خلاصه هر آنچه در محله های فقیر نشین میتوان یافت، آنجا حی و حاضر بود. دوستم رو به من کرد و گفت شیراز واقعا چنین جاهایی هم دارد؟! گفتم بله. گفت عجب! سپس سوال کرد پس این آرامگاه سعدی کجاست، خیلی مانده تا برسیم ؟ با دست به سمت چپم اشاره کردم و گفتم اینجاست، پیاده شویم ... 

... دوستم آدم کمی حرفیست، از آن هایی که تا با او صحبت نکنی صحبت نمیکند. سکوت را با سکوت پاسخ میگوید، حالت چطوره را با خوبم، چه خبر را با سلامتی. اما در عین کم حرفی انسانیست بسیار دقیق و نکته بین. از زیارت سعدی که فارغ گشتیم گفت فلانی اگر مزار سعدی در یکی از همین کشورهای حاشیه خلیج فارس بود بهتر میشد، بهتر تحویلش میگرفتند. 

هم برای خودش بهتر بود هم برای مردمی که در همان اطراف زندگی میکردند. کلی هم ساختمان های شیک و تر و تمیز و اماکن تفریحی و توریستی برایش میساختند. به پشتوانه همین توریست ها اوضاع اقتصادی اهالی و کسبه محله هم تکانی میخورد. چقدر هم که از این راه ارز به کشورشان وارد نمیکردند. این همه توسعه نیافتگی در محله ای که سعدی را دارد برای چه و ... . 

دیدم  پر بیراه هم نمیگوید. من هم رشته سخن را به جانب مولانا چرخاندم و اینکه اقبالش از سعدی بلندتر بوده و  شانس آورده در قونیه مدفون شده، و اِلا اگر مقبره اش در همین ایران خودمان میبود مهجور میماند و مظلوم. مخصوصا اینکه مولانا برخلاف سعدی دشمن و بدخواه کم ندارد و شاهد ماجرا هم اینکه در همین شهر قم همایشی مَحکمه مانند برگزار میشود با نام  «خرقه تزویر» که هم قاضی دارد و هم شاکی و هم دادستان. اما وکیل ندارد. غایت هدفش هم رسوا کردن عرفان و تصوف هست. و چه اتهامات بی رحمانه ای هم که در این محکمه به مولوی و عطار و حافظ و دیگران زده نمیشود. 

لابد گناهشان هم این بوده که  «اسرار هویدا میکردند.»

خلاصه کلی گلایه و شکایت بود که از خودمان و مسئولین کردیم و اینکه قدر مفاخرمان را نمیدانیم، بعضی هایشان را دو دستی پیشکش بیگانگان کردیم و از ماست که برماست و غیره و غیره ...

... حرفایمان که تمام شد سوییچ را چرخاندیم و گازش را گرفتیم به سمت میدان کلبه، بعد بلوار گلستان را رد کردیم و بعد از آن چهار راه ادبیات و آخر سر هم حافظیه. کلبه، گلستان، ادبیات. بَه بَه! چه الفاظی. آن هم وقتی مسیرت حافظیه باشد ... 

... حافظ را هم زیارت کردیم، جایتان خالی، حال داد، سر شوق آمدیم. خب خدا را شکر وضعیت حافظیه کمی بهتر از سعدیه بود. حداقل حس نمیکردی اگر زلزله نیم ریشتری بیاید ساختمان های اطراف فرو میریزند. چهره دوستم هم حاکی از این بود که از زیارت مزار حافظ خرسند شده ... 

... بعد از زیارت سعدی و حافظ و پس از قدری گشت و گذار در شهر، قصد خانه کردیم. همه جا شلوغ بود، به ناچار ماشین را انداختیم به سمت ولیعصر و سپس فلکه خاتون تا بعد بیندازیم در بلوار رحمت و الباقی ماجرا. 

در طی مسیر، به میدان شهید فهمیده که رسیدیم، سمت راست میدان ، مسجدی شیک و تر و تمیز و سنگ کاری شده و مجلل و اعیانی توجه دوست ما را ربود. چهار چشمی نظاره اش کرد. 

این مسجد خوش منظر بهمراه چند ساختمان دیگر از جمله یک دارالقران و یک حوزه علمیه بخشی از عمارت و سیعیست به نام عمارت خاتم الانبیاء. 

ساختمان های های متحد الشکل و بهم پیوسته ای که قسمتی از بلوار احمدی را در سیطره خود قرار داده.

در شیراز ساختمان های مجلل فراوان هست. ساختمان این مسجد و عمارت متعلق هر چه قدر هم که پرهزینه و باشکوه و مجلل و اعیانی باشد (که در نوع خود هست) اما در مقابل شکوه و جلال عمارات اعیانی بالا شهر لنگ میندازد. اما موضوع اینست که ما مسجد را به سادگی و بی آلایشی میشناختیم. 

ذهنتان به این سمت نرود که برای ساخت این سازه چقدر هزینه شده و با این پول چه دردهایی رو میشد دوا کرد. موضوع فراتر از اینهاست.

خیالتان راحت، هزینه اش در مقابل ساخت فلان هتل و فلان برج چیزی نیست . اما صفای مسجد به همان سادگی اش بود، لطفش به همان بی رنگی. این همه رنگ معصومیتش را نمیگیرد؟

اینهمه سنگ و نما و رنگ و لعاب به کدامیک از کارکردهای مسجد چیزی اضافه کرده را نمیدانم. ولی حیف از آن سادگی و معصومیت. 

اصلا اگر ساکن محله سعدیه دیوار ترک برداشته خانه اش را با دیوار همین دارالقرآن و حوزه علمیه و مسجد مقایسه کند چه ؟ آه نمیکشد؟ به خیلی چیزها بدبین نمیشود؟ 

 خلاصه، مشغول تماشای مسجد و عمارات تابعه بودیم که رو به سمت دوستم کردم و گفتم سعدی و اهالی سعدیه از این شانس ها نداشتند. دوستمان هم گفت خدا شانس بده.  

* * *

از این ها که بگذریم نه آن مسجد ارج و قربش را محتاج آن همه زیور آلات بود که بی رحمانه بارش کردند نه سعدی را نیازی به آن. که به قول خود سعدی:

به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را

تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

راستش مدتی بود میخواستم متنی در مورد سعدی بنویسم تا اینکه ماجرای بالا پیش آمد. گفتم بد نیست شرح همین ماجرا را ارسال کنم که هم از سعدی در آن گفته شده و هم چند موضوع جانبی دیگر که کم اهمیت ندارند . به قول معروف یک تیر و چند نشان. 

از سعدی گفتیم اما ببینیم خودش چه میگوید. این چند بیت بدجوری جای خالی اش در مناسبات ما آدمیان خالیست که اگر کمی اجر و قرب میافت زمینمان میشد بهشتی:

بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چه عضوی به در آورد روزگار 

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

حیف، و براستی حیف که چقدر ابیات بالا امروزیست و چقدر جایش خالی. 

 «سیاوش» 


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل متفرقه (۷۵۸ مطلب مشابه) مسائل اجتماعی روز جامعه (۶۳۴ مطلب مشابه) مطالب کاربران (۸۹۱ مطلب مشابه)