با سلام
قضیه از اون جا شروع شد که ما رفتیم خواستگاری دختر همسایه برای برادرم، اما در کمال ناباوری دختره جواب منفی داد.

از اون جا میگم ناباوری که اون دختر با چراغ سبز خودش و ابراز علاقمندی به برادرم باعث شد برادرم بهش فکر کنه ! در مجموع رفتار و کلام اون دختر در مورد برادرم خیلی تابلو بود . جلوی خانواده ما خیلی راحت اسم کوچک برادرم میگفت و چندین بار خودش چراغ سبز داده بود. به گفته  برادرم به بهانه کتاب و جزوه و اینا میومد در خونه مون! وقتی برادرم در یک سازمان دولتی امریه گرفته بود و برای تحقیقات محلی اومده بودن دختره اومد با ذوق و شوق فراوان میگفت زنگ زدن خونه شون از برادرم تحقیق محلی کردن !

دقیقا تو همون زمان بود که  به خواست برادرم رفتیم خواستگاری اما خانم جواب رد داد. ( سال 93 ) وقتی جواب رد داد اون قدر افسرده شد برادرم که ما هم ناراحت شدیم. خودم دو روز گریه کردم! ( آخه اون واقعا پسر مظلوم و مثبت و مقیدی هست و اهل دختر بازی و اینا نیست با اینکه تیپ و قیافه خوبی داره ) دیدن ناراحتی اش و چهره مظلومش جیگر آدم رو کباب میکرد.

بعد از اون دختر همسایه هم نامزد کرد و بهم زد ! آخرش با یکی دیگه ازدواج کرد و رفت یک شهره دیگه ، اون مدت گذشت و ما به حساب اینکه قسمت نبود و همراه با آروزی خوشبختی اینا یادمون رفت!
اما الان بعد چند سال شوهر این خانم انتقالی گرفته اینجا و چند تا خونه بالاتر تو همین کوچه خودمون، یک خونه ای رو رهن کردن! یک بچه یک ساله هم  دارن! مشکل ما اینه که الان برادرم  هنوز مجرده و این موضوع روش تاثیر بدی گذاشته!

اون پسر مثبت و مقیدی هست و سر به زیره و خیلی هم درون گراست. اما من متوجه ناراحتیش  میشم چون می شناسمش. برادرم با اینکه یک دانشگاه خوب روزانه لیسانس گرفت و ارشدم قبول شد اما به خاطر نبود کار در آژانس کار میکنه ماشینش هم پرایده. اما شوهر اون دختره از یک دانشگاه آزاد شهر کوچیک لیسانس گرفت و بعد با پارتی توی یک سازمانی شغل دولتی داره! و الان هم با ماشین مدل بالا میرن و میان جلو چشم ما.

ما بخیل نیستیم و اون موضوع فراموش شده اما موندیم با ناراحتی و افسردگی برادرم چکار کنیم ، هر رزو در به در دنبال کیس هستیم اما یا شرایطش نمیخوره یا برادرم نمیخواد یا برای دختره نامزد پیدا میشه. مجبوریم سنتی اقدام کنیم چون خودش اهل رابطه اجتماعی با دخترا نیست. حتی به دخترای فامیل هم به زور سلام میده بر عکس بقیه پسرا فامیل که میگن میخندن.

دخترای زیادی از فامیل و آشنا هستن که با شرایط برادرم سازگار هستن حتی خانواده شون غیر مستقیم اعلام کرده مثل عمو و دایی هام. اما اون نمیخواد . مادر بزرگم میگه بختش بسته است.

دوستان چکار کینم ؟ راه حلی دارید بگین

تو رو خدا در این روزها و شب ها براش دعا کنید. دعا کنید افسرده نشه . یا دعا کنید اینا برن از اینجا . یا دعا کنید بختش باز شه حواهش میکنم .  در ضمن 30 سالش هم هست. دیگه موهاش به پرپشتی قبل نیست داره کم پشت میشه .

تو رو خدا دعا کنید.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه)