سلام

دو سال پیش، واسه خودم میرفتم گروه های تلگرام ( توی هر گروهی با یه اسم یه بار دختر یه بار پسر ) یادمه حالم از پسرای گروه ها بهم میخورد. همشون رو کثیف و دختر باز میدونستم، دلم خوش بود باهاشون دوست نیستم نمیتونن مخم رو بزنن و مثل پر و عقربم باهاشون !!

فکر میکردم آدمای مجازی با آدمای حقیقی فرق دارن ، فکر میکردم توی مجازی محرم و نامحرمی نیست !کارم قال گذاشتن همجنسام بود و میگفتم پسرم و باهاشون دوست میشدم و به ریش نداشتشون میخندیدم ( البته بماند که بعضی اونا فکر میکردن زرنگن و با چند نفر دوست بودن ) یادمه بعدا که گفتم دخترم نفرینم کردن که عاشق بشم اونم عاشق کسی که هیچ وقت بهش دست پیدا نکنم!

اصلا به عشق اعتقاد نداشتم و شایدم ندارم ،مسخرشون میکردم و میگفتم دل میدید به یه مشت پسر علاف مثل خودتون.

گذشت تا یه روز حوصلم سر رفته بود میخواستم اذیت کنم ( از مذهبی ها خوشم نمیومد ) رفتم پی وی یه آقای جا افتاده که مذهبی بود. کارش کمک به افراد توی مجازی بود فکر کنم!

منم یه مشکل الکی گفتم ، داشتم باهاش چت میکردم که نفهمیدم چی شد از بچگی هام گفتم از روزهایی که مسجد رو ول نمیدادم ،روزهایی که همه عشقم این بود شبیه حضرت زهرا (س) باشم.

بر خلاف همه آدمایی که توی تلگرام بودن محترمانه باهام برخورد کرد، بهم گفتن شما الگوتون ایشون بوده چقدر شبیه ایشونید؟!

من جوابی نداشتم، بعد از مدت ها اشکم در اومد ، خیلی وقت بود گریه نکرده بودم ، از ته دل گریه کردم ، نمیدونم چی شد که من علاقمند شدم به کتابایی که حتی فکرشم نمیکردم روزی برسه که بخوام ورق بزنمش ، خوندن که جای خود دارد، نمیدونم چی شد ولی دیگه دوست داشتم همه مثل اون آقا بهم احترام بذارن ( دور گروه های بی محتوا خط کشیدم ) ، نمیدونم چی شد ولی نماز خون شدم ، نمیدونم چی شد ولی شدم یه نفر دیگه!

گذشت و من متوجه شدم اون آقا یه پسر ۲۶ ساله ست، ایشون گفتند چون پسر نیستم بیشتر از این نمیتونن کمکم کنند. گفتند از یک خانم کمک بگیرم، گفتند در شان یه دختر نیست که به راحتی با آقایون هم کلام بشه.

اون آقا رفت ولی حال من خرابه، نمیدونم چرا ولی وقتی بهم میگن فلانی چقد عوض شدی ! من یه چیزی گلومو میگیره و میخواد خفم کنه، فقط یه اسم مجازی جلو چشمامه. دو ساله که دلم برای حرفایی که همیشه باعث میشدن تا چند ساعت گریه کنم تنگ شده ، واسه حرفایی که بدون رد خور یه تغییری توی من به وجود می آوردن تنگه.

دلم نمیخواد بهش فکر کنم ولی دست خودم نیست، وقتی بحث دین میشه وقتی بحث دخترایی که با پسرا کل کل میکنن میشه ،وقتی که رفتار بعضی از مذهبی ها اذیتم میکنه، وقتی دلم پره ، وقتی که الکی دلم میگیره فقط اون آدم توی ذهنم نقش میبنده.

متاسفانه دختری نیستم که پسر ندیده باشم ولی این آقا پسر از ذهنم بیرون برووو نیست!! پسر مذهبی و غیر مذهبی زیاد دیدم ولی مثل این آقا نه!

چیکار کنم واسه فراموش کردنشون؟! اون آقا نامحرمن درست نیست این قدر درگیرشون باشم، عذاب وجدان ولم نمیکنه، زمان هم هیچ چیز رو درست نکرد. ۲ سال گذشت ولی ...

نفرین اوناست؟!

یه توصیه؛

هیچ وقت از یه نامحرم کمک نخواید تا اون جایی که میشه این کار رو انجام ندید . اگه آدم بدی باشه گول تون میزنه ،اگه آدم خوبی باشه دلتون رو میبره، استثنایی نداره ،منم یه روز ادعام میشد هیچ احد و ناسی نمیتونه از لحاظ احساسی درگیرم کنه ! ولی ...

و توصیه دومم هم اینه هیچ وقت آدما رو ابزاری واسه شادی و خندیدن نکنید چون یه جای زندگی یقه شما رو خواهد گرفت که حتی فکرش رو هم نمیکنی

اگر میگن گفتگوی طولانی دو تا نامحرم درست نیست شاید دلیلش اینه نمیخوان مثل من بشید.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه) مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) مسائل اجتماعی روز جامعه (۶۳۴ مطلب مشابه)