خانواده برتر

سلام دختری 25 سالم.من و پسری از اقوام به هم علاقه داشتیم(نزدیک به4 سال) و از همه لحاظ کفویت داشتیم معیارهامون هم با هم جور بود.این اقا پسر هیچوقت دلشو نداشت که به من بگه از علاقش و من هم از اطرافیان میشنیدم که دوستم داره و وقتی از حس اون پسر اگاه شدم کم کم بهش علاقه مند شدم.

سلام دختری 25 سالم.من و پسری از اقوام به هم علاقه داشتیم(نزدیک به4 سال) و از همه لحاظ کفویت داشتیم معیارهامون هم با هم جور بود.این اقا پسر هیچوقت دلشو نداشت که به من بگه از علاقش و من هم از اطرافیان میشنیدم که دوستم داره و وقتی از حس اون پسر اگاه شدم کم کم بهش علاقه مند شدم.

سلام 

واسه دختر خانم این قضیه هیچ راه حلی ندارم و میگم باید سکوت کنه. ولی آقا پسر باید با خانواده ش صحبت کنه، البته اینم بگم که سن 18 سالگی یعنی همون سن سربازی اصلا واسه ازدواج مناسب نیست. ولی اگه به خاطر مسائل مالی و عدم اشتغال سکوت کرده باید بگم اشتباه میکنه، اگه یه دختر پسری رو بخواد و دوستش داشته باشه همه رقمه حاضره با شرایط کنار بیاد.بهتره قبل از اینکه از دستش بده پا پیش بذاره.

واااای اینقد لجم در میاد از پسرای اینطوری....بابا ناز کردن و غرور واسه دختره نه برا شماها....خجالت داره بخدا.....خوب اگه کسیرو میخاین پا پیش بذارین نکنه توقع دارین دخترا بیان بگن بیا منو بگیر!!.....همش نگرانن نکنه بگن نه ،نکنه غرور من بشکنه ،نکنه شکست عشقی بخورم :/
یاد دیالوگ فیلم کیفر میافتم که میگفت فرق شما پسرای امروزی با مردای دیروز همینه همش میگید شاید،نمیدونم،باید ببینم چی پیش میاد.....
مرد باید مرررررد باشه....

به نظر من دخترخانم نباید روی همچین فکری حساب باز کنه
از کجا معلوم که حسش درسته و اون آقا بهش علاقه داره
از کجا معلوم که بیاد خواستگاری
از کجا معلوم چندسال دیگه کار پیدا کنه و دختر خانم چقدر باید منتظر بمونه
از کجا معلوم...
از کجا معلوم...

صحرا خانم نیس الان دخترا نمیگن بیا منو بگیر
به هزار روش هم اینو میگن خواهرم
شما عصبونی نشو
من به عنوان یه مرد قول میدم اگه عاشق دختری شدم حتما بهش میگم
(البته از طریق خواستگاری و خانواده)
پسرها بیاین قول بدین
زود
تند
سریع

خب پسر باید چیکار کنه ؟؟؟

سلام

به هرحال قبل از تموم شدن سربازیتون ازدواج نکنید. البته این باور منه. 2 سال زمان کمی نیست.  

بسم الله الرحمن الرحیم

(امیر)

سلام

بخش اول
یه معما:
یه بنده خدایی از بچگی تصمیم می گیره تا آخر عمرش هیچوقت با هیچ کس صحبت نکنه، کلا ارتباط اجتماعی برقرار نکنه... بعد از ده پونزده سال یه روز مریضی سختی می گیره و دیگه نمی تونه از جاش تکون بخوره، بنظرت چیکار کنه که هم سلامتیش برگرده و هم زیر تصمیمش نزنه؟!
جواب مشخصه
این بنده خدا از همون اول زندگیشو اشتباهی چیده
نه آقاجان، زندگی به رابطه اجتماعی نیاز داره، تو باید با مردم ارتباط برقرار کنی، کلا تصمیمت اشتباه بوده. باید فکرتو درست کنی؛ یا این که منتظر باشی شاید حالا به احتمال یک صدهزارم درصد خودت خود به خود خوب شی!!!

بخش دوم
یه آقایی
تصمیم می گیره تا سی و چند سالش نشده، تحصیلات عالی نکرده، سربازی نرفته، پول نداره، خونه نداره، ماشین نداره و... ازدواج نکنه
از طرفی این آقا خیلی هم آدم گرمیه
حالا ما میایم می گیم که ببخشید، این آقا چیکار کنه که زیر تصمیماتش نزنه و از طرف دیگه زندگیش هم گل و بلبل باشه!

اصل ماجرا، بخش سوم
برادر من(مخاطب آقا پسر داستان بالا)
شما می گی من نمی خوام تا قبل سربازی برم خواستگاری طرف، شرایطش رو ندارم
از اون طرف هم می خوام دخترخانم برام بمونه
حالا میای راه حل می خوای؟!
خب مشخصه... شما یا باید طرز فکرت رو درست کنی و این رو تو ذهنت درست کنی که سربازی از لوازم ازدواج نیست(می دونم مقابل حرفم موضع می گیری، اما مشکل کار همینجاست که وقتی راه حل رو می شنوی موضع می گیری!!) یا این که باید چوبش رو بخوری دیگه! چند سال ترس این رو داشته باش دخترخانم از دستت بره، بعدا حالا اگه شانس اوردی ایشون هم می مونن و شما هم هروقت تونستی سربازی بری و خونه و ماشین و هر چیز دیگه یی که فکر می کنی واسه زندگی لازمه رو تهیه کنی، اون موقع ازدواج کنی!!!

بخش چهارم
داداشای من
خواهرای من
با خودتون این کارا رو نکنید
باور کنید خیلی دوستتون دارم. و وقتی می بینم با طرز فکرایی که همش از سر اشتباهایی هست که جامعه کرده تو سر ما دارید جوونیتون رو هدر می دید داغون می شم.
آخه داداشای گلم، خواهرای بزرگوارم... اگه شما واقعا در فرشته اید که هیچ، اما اگه شما هم مثل من غریزه جنسی دارید واقعا چجوری می تونید اینهمه سال صبر کنید؟ تازه فوقش هم بتونید صبر کنید و به انحراف کشیده نشید، جوونی از دست رفته رو چیکار می کنید؟ شمایی که باید جوونیتون رو با همسر می گذروندید همش تو اوج نیازهای روحی و عاطفی و جنسی و همیاری و... به همسر گذشت...
باور کنید زشته آدم به خاطر یه چیز الکی اینهمه زندگیشو هدر بده...
همه مشکل ما از اینه که خدا رو قبول نداریم، اسلام رو قبول نداریم، قرآن رو قبول نداریم
مگه خدا نیست که گفته روزی همه ماها رو می رسونه؟ نه فقط می رسونه که گفته به من واجبه... " و ما من دابة الا علی الله رزقه "
مگه خودش نگفته که جووناتون رو به ازدواج در بیارید و اگه فقیر باشن من از فضل خودم بی نیازشون می کنم؟ " ...إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله"
مگه نگفته اگه تقوا و توکل داشته باشیم از جایی که فکرشو نمی کنیم روزیمون رو می فرسته؟ " و من یتق الله یجعل له مخرجا*و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه "
مگه اهل بیت نگفتن اگه کسی از ترس فقر ازدواج نکنه به خدا سوءظن داشته؟! که خدا گفته من تو رو بی نیاز می کنم اما بازم قبول نکرده
تمام مشکل ما از اینه که زندگیمون اسلامی نیست
اگه زندگیمون اسلامی بود، می دونستیم اسلام اومده معیارهای جاهلیت رو عوض کرده، معیار رو گذاشته"إن اکرمکم عند الله اتقاکم"(همانا باکرامت ترین شما نزد خداوند باتقوا ترین شماست) اسلام معیار رو کرده ایمان، نه زیبایی، نه سربازی، نه کار، نه پول، نه تحصیلات... نه هیچ چیز دیگه.

چرا با خودمون اینجوری می کنیم آخه
چرا...
این جمله ها رو دارم با اشک می نویسم
داداشای من
خواهرای من
خواهش می کنم،
به پاتون میوفتم،
بیاید به خدا اعتماد کنیم...

سلام

کار پسر راحت تره
اگه پسری حس میکنه دختری بهش علاقه داره اینم به دختره علاقه داره با یه واسط نظر دختر
رو جویا بشه در این صورت معلوم میشه فکرش درسته یا نه
اگر شرایط ازدواج داشت جلو بره
اگر شرایط ازدواج نداشت که به دختر خانوم بگه من به شما علاقه دارم و دلم میخواد صبر کنین
من شرایطم جور بشه
حالا تصمیم با دختر خانمه که صبر کنه یا نه

ناشناس داداش حرفاتون درسته

اره قبول دارم آقا محمدطاها بعضی دخترا این طوری شدن....

نه من عصبانی نشدم فقط برای اون دختر پسرایی که تو موقعیت اینطوری هستند دلم سوخت 

و إلا منکه تا حالا تو این شرایط نبودم :)

ولی انصافا دور از جون شما پسران خانواده برتر ،پسرای این دوره زمونه ترسو و نازک نارنجی

شدن...

سلام

من گفتم این نظر منه داداش. توی کامنت قبلیم هم ذکر کرده بودم. گذر عمر تو تنهایی بهتره تا اینکه وابسته ی کسی بشی و کنارت نباشه.

از این سوتفاهم خندم گرفت  خخخخخ   حلالم کنین!!!

سوال کننده عزیز میفعمم چی میگی .من و همسرم دقیقا همین طوری بودیم یعنی یه دوست داشتن دو طرفه بود که هیچ کدوم بروز نمیدادیم.ومن همش میگفتم اگه اون نیاد خواستگاری وقبل از اون یکی بیاد که نشه هیچ عیبی روش گذاشت  و از طرفی از علاقه ی اون هم صد درصد خبر نداشتم وفکر میکردم گاهی شاید یکطرفه باشه ولی همسرم زود تر از اون چیزی که فکر میکردم اومد طوری که همه تعجب کرده بودن که چطور کسی که همه میگفتن از اون پسرای سر سخت و محکمه این قدر زود پا پیش گذاشت .وبعد از ازدواج  فهمیدم که اون خیلی منو میخواسته ولی خوب همیشه سعی میکرده وقتی شرایطش جور بشه دوست داشتنشو علنی کنه حتی یه بار ازش پرسیدم اگه من مقدمات ازدواج با یکی دیگه رو داشتم فراهم میکردم وبعد تو میفهمیدی چیکار میکردی که گفت خودم میومدم و میگفتم که میخوامت یا حداقل به یکی میگفتم که بهت بگه که البته خودم میدونم قطعا یکیو رو میفرستاد..الانم شما به نظر م اگه اون اقا شما را واقعا بخواد مطمین باش هیچ سدی نمیتونه اونو عقب بکشونه و اگه بفهمه که قراره شما برید حتما میگه که شما رو میخواد حتی اگه شده به مادرش میگه البته اگه عاقل باشه ولی به نظرم شما خواستگاراتونو الکی رد نکنید ولی حسابی وارسی کنید همه چیو اگه به دلتون ننشست بگید ن ویه وقت خدای نکرده این علاقتون یه طرفه نباشه بعد سرتون بیکلاه بمونه .هر چند که الان حالتونو کاملا میفهمم ولی این جور مواقع یکم عاقلانه هم فکر کنیم بد نیست در ضمن توکل بخدا و توسل به ایمه یاطهار هم فراموش نکن. یا علی

=))))))))))))))
وای خدا چقدر خندیدم :))))))))))))))))))))))))))))))

جان ایپک جان مشکل من با ایشون کاملا متفاوته !!
اول اینکه من خدمت رو پیچوندم !!
دوم اینکه سر این قضیه الان دیگه کنترل کار از دست خودم در رفته چون پدر مادرم در جریان هستن و فکر میکنم تا چند هفته دیگه(شایدم یکی دو ماه دیگه) فرجی بشه !! کلا همه چیز سریعتر از اونی پیش رفت که فکرشو میکردم


به سوال کننده:
به شما هم توصیه میکنم اول از همه خونواده رو در جریان بذاری
مطمئن باش از اینکه کنار جوی بشینی و گذر عمر رو ببینی بهتره
حداقلش هم اینه که اگه خدایی نکرده از دست دادی زانوی غم بغل نمیگیری بگی دست رو دست گذاشتم تا ببرنش

خخخخخخخخخخخخخخخخخ
این بزغاله رو بابا سرشو ببرید!!!
طرف میگه هر چی دلت میخاد ب من میگی
آقای بزغاله ی پیشنهاد
بذار جیگر!!!

به به مبارکا باشه. اینقد ما به خاطر شما حرص خوردیم و نگران شدیم بعد شما به ما خبر نمیدی اوضاع چطوریه. واقعا که

سلام 

همین امروز فردا خبرو بهنتون میدم.اگه خدا بخواد! آقای نجفی پس چی شد؟؟ !!

صحرا خانم خواهرم حرفمو به شوخی گفتما
اینکه گفتم دخترا میگن که...شوخی بود
حق با شماست بعضی پسرای ما هم یکم وضعیت نامناسب دارن
نمیشه گفت همه دخترا بد شدن یا همه پسرا بد شدن ولی بعضی ها خوب نیستن،،،
_______________________________
وقتی با بعضی دخترها توی این وبلاگ حرف می زنم انقدر با عصبانیت و لحن بد حرف میزنن که پشیمون میشم از حرف زدن باهاشون و تعجب می کنم
بعدشم منو متهم به عصبی بودن میکنن عجیبه!
در حالی که من همیشه با آرامش حرف می زنم!
نمیدونم چرا دخترامون اینقدر عصبین! اینقدر تندخو هستن!
یعنی میخوان با شوهرشون هم اینجوری برخورد کنن؟
امیدوارم همسرم خوش زبون باشه (بگین آمین)
شما با آرامش جواب دادین خیلی خوشحال شدم
انتظار داشتم شما هم داد و بیداد راه بندازین ولی شما منطقی هستین خداروشکر
و روحیه آرومی دارین
اجرکم عندالله

تو این شرایط دختر نمی تونه پا پیش بذاره.شاید حتی نتونه حرفی به خونوادش بزنه.چون همیشه طلب از طرف پسره نه دختر.پس پسر باید اقدام کنه.حداقل یه نامزدی ساده که می تونن بگیرن.بعد پسر بره سربازی(یا حالا هرچی که شما مد نظرتونه)
اینم بگم که پسرا پوس کلفت تر از این حرفان که با یه جواب نه خودشونو ببازن.اما دختر قضیش فرق می کنه.پس تو این شرایط پسر هر چه سریعتر اقدام کنه بهتره.منم اگه جای اون دختر بودم ریسک نمی کردم و همه خواستگارامو می پذیرفتم.چون می دیدم از مخاطبم بخاری بلند نمی شه و امیدم نیست که بلند بشه،پس با خیال راحت به خواستگارام می رسیدم و هرچه سریعتر ازدواج می کردم.حالا اومدیم و من چن سال به پای اون پسر نشستم و اونم نیومد خواستگاریم.تکلیف من چی می شه این وسط؟؟؟اصا شاید عشق من یه طرفه باشه.از کجا معلوم که اونم منو دوس داشته باشه؟مگه دیوونم چن سال از بهترین سالای عمرمو پای یکی که حتی عرضه ی یه خواستگاری کردن خشک و خالی رم نداره تلف کنم؟؟؟؟؟من که منتظرش نمی مونم.مگه اینکه پاشه بیاد خواستگاری یا یه جوری عشقشو ثابت کنه و بگه که در آینده ای نزدیک به خواستگاریم میاد و خونواده هامونم از این قضیه مطلع بشن.کلا از ریسک کردن متنفرم.همین.دیگه نظری ندارم.

دقیقا برای منم پیش اومده من قبلا ازیه اقاپسر خوشم میومد ینی حس خوبی نسبت بهشون داشتم تااین که ایشونم اومدن خاستگاریم که فهمیدم ایشونم قبلا حس منوداشتن ینی علاقه ی دوطرفه ولی بخاطر این که من شرایط ازدواجونداشتم ینی کنکوریم وپدرم هم اعتقادی به ازدواج توسن پایین نداشتن ردش کردم ولی دلم میخادحداقل بعدکنکوردوباره بیاد بنظرمن پسری که واقعاعلاقه داشته باشه نبایداین دست اون دست کنه وهرچیم بیادغرورش نمیشکنه بلکه اونو یه پسری شایسته میدونم ولی من چی من یه دخترم اصلاحس خوبی ندارم که برم احساسموبهش بگم که دوباره بیان خاستگاری من فقط توکل میکنم به خداهرچی انشاالله قسمت هردومون باشه پس حرفم باشماآفاپسراست خواهشالطفا وقتی به کسی واقعاعلاقه دارین هرچی زودترازطریق خانوادتون پاپیش بزارین هرچیم برین خاستگاری اگه بازجواب ردشنیدین پاپس نکشین چون بنظرم اگه چندباربرین غرورتونو ازدست نمیدین بلکه مهرتون روزبه روز بیشتربه دل دختره میوفته اینومطمین باشین مگه این که دلیلش کاملا منطقی باشه دخترا ازپسرایی که احساسشونو نمیتونن ابرازکنن ینی مغرورن بدشون میاد

اقای نجفی  قبل از خواستگاری  

اقای نجفی اگر پسری سرد بشه نسبت به خانم دیگه نمیشه کاری کرد از این سردی نمیشه درش اورد رفتارم با او معمولی بود او هی توجه ونگاه میکرد....اما مطمءن نبودم.ولی حالا دیگر خبری نیست دیگه براش اهمیتی ندار م  شوق ذوق نمیکنه ومن هرگز علاقه را به او نشان ندادم فکر کنم از علاقه من مطمءن نبوده نه او اهل دوستی هست ونه من

یعنی نگاهش نکردم توجه نکردمنگاهم که میکرد اهمیت نمیدادم  توجهی نمیکردم تنها میگفتم  سلام ممنونم همین  فکر میکنید دیگر علاقه ای ندارد وبا سردی او نمیشه کاری کرد

اقای نجفی  اوایل خیره میشد توی چهره ام بعد خیلی حساسیت  نشان میداد یا زیر نظر گرفتن  که من انگار اینا متوجه نمیشم در حالی که بودم که یکبار بعد این همع مدت دوباره چهره نگاه کردومن انگار نه انگارکه چیزی هست خودمو گرفتم سفت بعد سلام غریبونه داشتم حتی یکسری به مادر.خواهد گفت همتون خوبید انروز بیشتر از روزای دیگر هیجان داشت حالا بعد از 8ماه که  میایم میبینم رفتارش انطور شده  

اقای نجفی سلام ببخشید توضیح دادم  ولی من جوابی دریافت نکردم ازشما ایا توضیحاتم مشکلی داشته

سلا م اقای نجفی طبق گفته شبود ومنم رفتارم را  را عوض کردم دوباره اون شور وهیجان وتوجه برگشت  تخیفی بهمون داد  بعدم بهش که گفتم ببخشید مراجعه کننده داشتین مزاحمتون شدم گفت این حرفا چیه  اینجا متعلق به شماست  مال شماست  به نظرتون علاقه ای وجود داره یا احترامه

اقای نجفی  ببخشید منظورم از دید مرد به این رفتارها به نظرشما این توجهات دوباره بعد از رفتارم را تغییر دادم  حتی توی دستمزد تخفیف داده بود...ودوباره مثل قبل شده  .من گفتم که ببخشید انروز مزاحم شما وکارتونو  مراجعه کننده شدم گفت این حرفا چیه میزنی اینجا مال شماست متعلق به شماست  به نظرتون علاقه ای هم هنوز میتونه باشه یا نه 

سلام اقای نجفی چطور میشود شخصی که انگیزه ازدواج نداشته وچگونه با دیدن شخصی انگیزه تمایل به ازدواج درش به وجود می اید وسوال دومم ایا با دیدن شخص این احساس که نیاز به شخصی در زندگیش به وجود می اید یا اینکه این دوست داشتن که به سمت ازدواج کشانده