سلام و طاعاتتان قبول

من خانمی هستم که پنج ماهه عروسی کردم .حدود یازده ماهم عقد بودم. شوهرم مرد خوبیه سالم و کاری و به فکر زندگی.

در دوران عقد بحث هایی داشتیم که بعضیاش شدید بود. خانواده فهمید. در همه اون ها شوهرم مادرم و دخالت کن میدونست. و من قبول نمیکردم. در آخر نزدیک عروسی دوباره دعوا شدید کردیم و بی احترامی و ... خلاصه بعدش به خیر ختم شد و الان خدا رو شکر رابطه ها خوبه و همه چی تموم شد.

اما اثرات دعوا رو من مونده و مدام یادمه . من بی احترامی به خانوادمو هرگز فراموش نمی کنم الانم سر هر چیزی دعوا میکنیم خیلی گریه میکنم هیچ وقت به خانوادش فحش و بی احترامی نکردم اما اون چرا .

بعد عروسی هم یه بار این اتفاق افتاد اون میگه من رو عصبانی نکن.  چطور میشه عصبانیش نکنم یا اینکه در حین عصبانیت کاری کنم که این حرفا رو نگه چون من بعدش دیوونه میشم. همش افکار منفی دارم که در آینده همسرم با کسی دیگه ازدواج میکنه یا اینکه من میمیرم . از یه طرف افکار منفی و از یه طرف بیکاریم در منزل و از یه طرف خاطرات بد اون دوران  و از طرفی حرفاش در حین دعوا بیچارم کرده . من لیسانس نرم افزارم اما بیکارم و از شدت بیکاری و بی هدفی حس خوبی ندارم به خودم

کمکم کنید.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)