سلام
من دختری ۲۵ ساله هستم از بچگی ناف بر پسر خاله م بودم و کسی جرات خواستگاری نداشت ولی پسر خاله م هیچ علاقه ی نداشت ولی جرات مخالفت نداشت هر دو لیسانس گرفتیم و نشستیم سر سفره عقد بعد یه ماه هم عروسی کردیم، هیچ رابطه ای تو اون یه ماه نداشتیم حتی چشم تو چشم هم نشدیم، شب عروسی از شدت ناراحتی منفجر شد و گفت ازت متنفرم، بدم میاد من یکی دیگه رو میخواستم ولی دهنمو گل گرفتن ، من دختر قشنگی هستم ولی اون یکی دیگه رو میخواد، هر چی تو دلش بود گفت و گفت و گفت و من ذره ذره آب میشدم .

گفت با عشق رابطه داشته و هیچ وقت بهت نگاه هم نمیکنم چه برسه دست بزنم و جلو خودت میارمش خونه . خیلی دلم رو شکوند، بهم گفت آت آتشغالاتو جمع کن برو تو اون یکی اطاق کفنت رو در بیار .


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
راهنمای زوج های جوان (۷۴ مطلب مشابه) مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) روابط عاطفی در دوران عقد (۷۴ مطلب مشابه) وابسته کردن شوهر (۱۶ مطلب مشابه) مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه) روابط عاطفی زن و شوهرها (۸۱ مطلب مشابه) درد دل های زنان (۲۱ مطلب مشابه)