سلام

من خسته شدم دیگه نمی تونم تحمل کنم، دخترم و 24 سالمه، قبلش بهم گفتن درس بخون درس بخون ... کنکور بخون فقط بخون ... دانشگاه قبول شدیم ... باز بخون ... فارغ التحصیل شدیم برو سر کار ... حالا  چی شد... یه آدم خسته فقط تحویل جامعه دادن ...

به خدا دیگه دلم میخواد از زندگی فرار کنم، هر شب که میخوابم از استرس اینکه نکنه نتونم ازدواج کنم خوابم نمیبره ... اینقدر زندگیم جلوم بسته ست که خواهرمم ازدواج نکرده... فقط میدونم با مرگ میشه از این زندگی فرار کرد.

دلم به حال آرزوهای قشنگم میسوزه ... چه قدر تو دبیرستان آرزوهای قشنگی برای خودم داشتم، ولی الان فقط داره هر شب سر درد، هر شب گریه، هر شب فرار نصیبم میشه، ادامه دادن تنهایی راه خیلی سخته، حتی تو محط کار برات ارزش قائل نیستن، هیچ کسی آدم حسابت نمی کنه ... اصلا مهم نیستی.

انگار که همه چی به عزت و احترام و ازدواج کردن کنار یه مرده ...، حالم از همه پسرها به هم میخوره ...، دلم میخواد هیچ پسری رو زمین نباشه ... تهش برسی به اینجا که به هیچ جا نمیشه رسید.

پول همه چیز نیست، پول داری همه چی داری، ولی حتی دیگه از یه جای به بعد مسافرت هم نمیچسبه، فقط حسرت زندگی بقیه به دلت میمونه ...


↓ موضوعات مرتبط ↓ :
ازدواج با دختران شاغل (۲۶ مطلب مشابه) ازدواج دختران تحصیل کرده (۱۰ مطلب مشابه)