من مشکلی بهتره بگم مشکلاتی  دارم که می خوام دوستان راهنماییم کنن که چیکار باید بکنم  ازتون معذرت می خوام اگه یکم طولانیه

من دختری *2 ساله کارشناس جامعه شناسیم ...

توی یک خانواده ی کم درآمد زندگی می کنم در حدی که بخور نمیر می گذرونیم خونه زندگی درست وحسابیم نداریم درواقع فقیرانه می گذرونیم البته این نداری بیشتر به خاطر بی عرضگی بابامه که می تونست یه زندگی شیک و آبرومند برامون بسازه ولی با ولخرجی ها،ندونم کاریا، بی فکریا،بی عقلی ها وخلاصه با عرض پوزش با خریت نساخت یعنی داشت پول تو دستش بود می تونست کارو زندگی باش درست کنه اما فقط به باد دادنشو بلد بود متاسفانه

رابطه ی من با خانوادم به خصوص پدرم اصلا خوب نیست اصلا یعنی به حدی که گاهی به شدت ازش متنفر میشم که این دلایل مخصوص به خودشو داره که اگه بخوام بگم خیلی طولانی میشه واز موضوع اصلی دور میشم همین قدر بدونید که پدر خوبی ندارم یعنی اونقدر در حقم جفا کرده که تا این حد ازش بیزار شدم  حالا نه فقط به خاطر نداری نه کلا یه موجود بی مصرفه که تصور می کنم اشتباهی خلقت شده و بدبختی شده بابای من که منم بدبخت کنه

موقعیت ازدواج هم تقریبا نداشتم یعنی خواستگار مناسب نداشتم یکی دو مورد بوده که مورد اول اصلا خودپسره نمی دونست شاید حتی ازم خوشش هم نمی اومد اما مادرش منو خواستگاری کرد واسش که مامانم ردش کرد گفت معتاده البته ما مطمئن نبودیم معتاده چون همسایمون بودن مامانم می گفت چند بار دیدتش که داشته یه چیزی تو کوچه می کشیده

مورد دوم هم داداش دوست خواهرم بود که من اصلا خودپسره رو ندیدمش مامانش و خواهرش یه روز اومدن بی خبر خونمون و بعد که رفتن بعد از چند روز زنگ زدن خواستگاری کردن

تلفنی مامانم پرسیده بود که پسرتون تا کجا درس خونده اونم گفته بود تا دوم راهنمایی

همین که اینو گفته بود مامانم عصبانی شد و گفت من دخترم داره لیسانس می گیره اونوقت بدمش به یه دوم راهنمایی و قطع کرده بود اون موقع من دانشجو بودم

یعنی درواقع هردو خواستگارم توسط مادرم رد شد

من خودم درمورد دومی دوست داشتم طرفو ببینمش باهاش آشنا شم خوب شاید خوب بود وبیشتر اونچیزی که درس خونده بود می فهمید اما متاسفانه مادرم اصلا حتی اجازه ی حرف زدن به من نداد

تا اینجا گفتم که بدونید تو چه موقعیتی هستم

اما راهنمایی که ازتون می خوام اینه من یه روز تو خیابون تویه ایستگاه اتوبوس بودم که پسری اومد سمتم با ظاهر نه چندان جذاب و بهم گفت من دانشجوی همین دانشگاه رو به رو هستم (یه دانشگاه رو به روی همون ایستگاه بود که دانشگاه خوب و معتبری هم هستش)و شما رو دیدم ازتون خوشم اومده می خواستم باهات بیشتر آشنا بشم کارت دانشجوییشو نشونم داد تا مطمئن بشم

اینم بگم من اصلا اهل دوستی باپسر نبوده ونیستم اما اون روز حال روحی افتضاحی داشتم خوب گفتم خانواده خوبی ندارم تنهایی بدجور بهم فشار آورده بود حتی من یه دوست صمیمی ندارم  که بتونم دردامو بهش بگم کمی آرومم کنه این شد که منم با اون پسره حرف زدم تا قدری شاید حتی در ظاهر دردامو تسکین بدم کمی باهاش قدم زدم و خلاصه باهم صحبت کردیم

همانطور که گفتم حالم خیلی بد بود اون متوجه شد حالم بده بهم گفت چته ؟منم بهش جریان یه شکست عشقی که قبلا داشتم و گفتم اونم دلداری می داد و سعی داشت آرومم کنه یه لحظه خواست دستمو بگیره که من نذاشتم چون تاحالا دستم به هیچ پسری نخورده بود

اون روز باهم کمی راه رفتیم و شمارشو بهم داد وهمون موقع شمارمو گرفت

بعد ازاون روز مدام زنگ می زد که من دوستت دارم و عاشقت شدمو می خوام باهات از دواج کنم

تورو خدا قول ازدواج به کسی نده من می خوامت و این حرفا

منم کوچکترین حسی بهش نداشتم خوب چون اصلا ظاهر جذابی نداشت برام و بهش اطمینان نداشتم که حرفاش راسته

درواقع این ماجرا مال یک سال ونیم پیشه

مدام زنگ می زد و منم تا می فهمیدم اونه ریجکت می کردم و اصلا جواب نمی دادم

آخرین بار که زنگ زد سیزده بدر همین امسال بود که باز ردش کردم

اینم بگم که در اون بین که بهم پیام می داد و زنگ می زد یه بار یه اس ام اس داد که محتوای خیلی زشتی داشت یعنی یه جک بسیار قبیح بود محتوای س ...ک ...س..ی داشت  همین منو تو شک انداخت

اما حالا شرایط سختی دارم از طرفی سنم داره بالا میره و خواستگار ندارم تو خانواده مطلقا آرامش ندارم یعنی فقط دارم تحمل می کنم اکثرا هم تو خونمون دعواست بابام وحشیانه دعوا بپا می کنه خودزنی می کنه داد وهوار می کشه

مادرم هم که اصلا دوسم نداره وخیلی عاشق بابامه با تمام بدی هاش خودشم دیگه داره کپی بابام میشه اخلاقش

ومن خیلی خستم خیلی دائم تو فکر مرگم گاهی می گم خودمو بکشم خلاص بشم گاهی می گم اگه برم جهنم چی خلاصه که بدبخت تر از من وجود نداره

مدتیه رفتم تو فکر همون پسره وبا خودم فکر می کنم اگه واقعا دوسم داشته باشه شاید بتونم با ازدواج با اون از این خانواده وزندگی نکبتی خلاص بشم

اونم چهار پنج ماهه دیگه ازش خبری نیست

بنظرتون اگه اینبار زنگ زد بگم که می خوام باهاش زندگی کنم ؟

یا خودم بهش زنگ بزنم بگم؟اصلا به نظر شما قابل اعتماد هست؟نکنه دروغ گفته باشه و قصدش سواستفاده باشه؟باید چیکار کنم ؟تو رو خدا کمک...


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)