سلام

بنده دختری 24 ساله هستم و 1 ماه هست که عقد کرده ام با پسری که به اصرار خودم و علی رغم مخالفت شدید خانواده با او عقد کردم.

خانواده ام شدیدا مخالف بودند تا این حد که در مراسم عقد من حضور نیافتند به این دلیل که من ترکمن بودم و اون نبود و این از دید خانواده ام یعنی طرد شدن دختر .

از طرفی پسر و خانواده ی او کاملا در تمام مراحل حامی من بوده و طی این دو سال همیشه بهم عشق ورزیدن. به طور کلی نامزدم از هر نظر یک مورد شایسته و قابل قبول است و به من هم خیلی خیلی علاقه دارن.

در ابتدا من هم همینطور بودم ولی الان که عقد کردیم و اینکه دیگه ارتباط زیادی با خانواده ام ندارم انگار شور و شوقی برای این زندگی ندارم؛ حس می کنم نباید برای ازدواج با نامزدم اینهمه سختی تحمل می کردم و الان از زندگیم احساس رضایت ندارم.

روزهای خیلی سختی برای راضی کردن خوانوادم پشت سر گذاشتم ولی حالا حس می کنم میتونستم با خواستگارایی که خوانواده پیشنهاد داده بودن ازدواج کنم و یک زندگی نرمال و بدون استرس رو شروع کنم با عروسی خوب و ارتباط با بقیه ی فامیل نه زندگی که دائما اضطراب دارم که خانوادم چی میشن.

انگار دیگه احساساتی ندارمو هیچ موضوعی خوشحال یا ناراحتم نمی کنه. نامزدم و خانواده اش همیشه بهم محبت کردن و تقریبا هر چیزی بخوام برام فراهم کردن ولی از اینکه دارم ازدواج می کنم اصلا خوشحال نیستم. نمی دونم آیا این مشکل حل شدنی هست یا باید این ارتباط رو تموم کنم. در ضمن احتمالا 3 ماهه دیگه از ایران خارج میشیم برای تحصیل در کشور دیگه.

لطفا راهنماییم کنین.

ممنونم.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)