سلام...

من دختری 19 ساله هستم درونگرا هستم و حس خیلی قوی دارم که همه ی کارای دیگران رو زود میفهمم نمیتونم که ناراحتیام رو به کسی حتی مادرم بگم البته مادرم هم رفتارش با من زیاد خوب نیست ...

همش عصبیم میکنه... خانوادم هم همینطورن اصلا از بچگی به من ارزش ندادن و اصلا برای نظرم ارزش قائل نیستن و نبودن... وقتایی که ناراحتم خب از چهرم مشخصه اینقدر بهم گیر میدن که یا میزنم زیر گریه یا باهاشون دعوا میکنم همین موضوع باعث شده که اعتماد به نفسم رو از دست بدم و همیشه خجالتی و گوشه گیر باشم چه تو جمع خانوادگی چه تو جمع دوستام.

برای دیگران هم زیاد اهمیت ندارم همیشه میگفتم که حتما شرایط خیلی سختی دارن که رفتارشون با من اینطوریه ولی از وقتی خواهر زادم به دنیا اومد دیدم که مادرم رفتارش با اون خیلی خوبه و به من میگه که درسته سنش 4 ساله ولی میفهمه که تو باهاش بد رفتاری میکنی!

مامانم همیشه طرف اونو میگیره ...وقتایی که با مادرم دعوام میشه برا اینکه حرمتش ریخته نشه میگم که ول کن میگه (خیلی ببخشید ) الهی مرده شوره ریختت رو ببرن . فلانی... همش الکی بهونه میاره مثلا میگه که چرا وقتی میری تو آشپز خونه یخچال رو تمیز نمیکنی .

من اینقد بخاطر کنکور و حاشیه هاش ذهنم درگیره که ... یادم میره کارم چی بود. من  دیگه هیچ وابستگی به خانوادم ندارم نه به اونا نه به کس دیگه . فکر خود کشی رو هم کردم ولی چون میدونم گناه کبیرست منصرف شدم دلم میخواد برم یه جاییکه راحت بشم...

شایدم مشکل از من هست نمیدونم فقط میخوام که یه نفر بهم کمک کنه مدتی هم هست که از یکی از استاد های متاهل خیلی خوشم میومد یعنی مثل دیوونه ها عاشقش بودم جوری که وقتی میدیدمش از شدت استرس حالم بد میشد .

حتی چند بار هم میخواستم بهش ابراز علاقه کنم اما وجدانم اجازه نمیداد و  بخاطر خانومش و زندگیش هیچ کاری نمیکردم فقط از خدا میخواستم که این علاقه رو ازم بگیره ولی دست خودم نبود...

الان که کلاسم تموم شده میخوام فراموشش کنم ولی با دیدم یه عکس دوباره اعصابم به هم میریزه و فقط گریه میکنم ... نمیدونم چرا برام این اتفاق افتاد ولی یه غم دیگه به زندگیم اضافه شد ...

شاید بخاطر شرایط خانوادم میخواستم یه نفر رو توی زندگیم داشته باشم البته توجه استادم بخاطر چهره زیبایی که دارم علاقم رو تشدید میکرد ولی من میدونستم که نباید گناه کنم و هیچ وقت بهش رو نمیدادم ولی خیلی دوستش دارم ...

نمیدونم چرا همه چیز اینطوریه؟


مرتبط :

اگر از وابستگی خسته شده‌اید، بخوانید

به شدت به خانوادم وابسته هستم

وابستگی به خانواده پدری بعد از ازدواج

با وابستگی بیش از حد خانواده ام چیکار کنم؟

چیکار کنم تا وابستگیم نسبت به خواهرم کم بشه

دختر مورد علاقم زود رنج ، حساس و وابسته به خانوادشه

طبیعیه که یه پسر در دوران عقد خیلی وابسته به خانواده باشه؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه)