سلام

من زیر 20 سال سنمه. مشکلاتم جنبه های مختلفی رو در بر میگیره که خودمم گیج میشم کدومشو بگم.

من از نظر شخصیت تو اجتماع ( البته آدمایی که میشناسمشون ) خیلی پر شر و شور و خندون و در عین حال با ابهت و منطقی ام. ظاهر خوبی هم دارم اما فکارم خیلی عجیب غریب و متفاوت با دیگرانه.

مثلا میتونم حال هر کسی رو با حرف منطقی عوض کنم و آرومش کنم و میگن که خیلی بزرگتر از سنم فکر میکنم.حتی خاله و مامانم تو کاراشون ازم راهنمایی میخوان! و عادتی هم که دارم اینه که خیلی شخصیت افراد و اتفاقات رو تحلیل میکنم.خلاصه اینکه خیلیا میخوان باهام دوس شن ( هم جنسای خودم ) ولی خب...

اون لایه بیرونی من بود. من تو باطن و درونی آدم جدی و احساسی هستم که احتمالا خیلی سعی میکنم مخفیش کنم.کلا یه نبرد همیشگی بین عقل و احساس در من هست.

شاید باورتون نشه ولی من هیییچ وقت دوست صمیمی  یا کسی که بتونم حرفامو بهش بزنم نداشتم. البته تو برهه های مختلف افراد موقتی بودن ولی باهام زیاد تفاوت داشتن.خانواده ما ازون خانواده های پدرسالاره و من که گفتم چون شخصیت افراد و تحلیل میکنم ابدا نمیتونم حرفامو به مادرم بگم.

شاید بد باشه اینطوری بگم ولی مامانم خیلی احساسی و نپخته عمل میکنه. همش ترس از این دارم که دوباره یه دعوایی به پا کنه یا یه چیزی رو خراب کنه چه برسه برام رازداری بکنه!

منم که فرزند اولم و بقیه خیلی کوچیکتر از منن... یعنی تو لایه های عاطفی عمیق خودمو نشناختم واس همین وقتی کسی میخواد خیلی باهام صمیمی شه اصن قات میزنم!نمیفهمم دارم چیکار میکنم...

موضوع دیگه ام ترس از کتک خوردن و دعوا شدنه. مامان و بابای من از بچگی دعواهای فیزیکی شدیدی داشتن ولی خوشبختانه تا حالا من کتک نخوردم! اصلا از اینکه کسی حتی بهم دست بزنه چندشم میشه چه برسه به کتک!

حتی میترسم یکی از معلمای مرد صداشو یه ذره بلند کنه... اصلا به لرزه میفتم... البته خدا و کیلی دیگه دعواهاشون کمتر شده و مطمئنا بابام هرگز منو نمیزنه ولی بازم خیلی میترسم.

آخه تو بچگی مامانم میومد پشت من قایم میشد همش میترسیدم بخوره به من... چیکار کنم به این ترس غلبه کنم. فقط میدونم کافیه یه بار تو عمرم از کسی سیلی بخورم اونوقت تا آخر عمرم ازون خواهم ترسید چون جونم رو تهدید میکنه ( البته مامانم کتک میزد و از این بابت ترسی ندارم).

سوال بعدیم هم اینه که من اصلا نمیتونم جلو پسرا سرمو بلند کنم نگاه کنم. آخه نگاه کردنی دوستام میگن بد نگاه میکنم چون دقیقا زل میزنم به چشم طرف. در مورد دخترا هم همینطوره. و از اون جایی که خیلی خجالتی و مقیدم ترجیح میدم سرمو بندازم پایین. اینطوری حتی سلام هم نمیتون بکنم. البته در مورد مردا خیلی نرمال رفتار میکنم.

آخریش هم اینه که فوبیای بچه دارم. بچه داریم خوبه ولی ازش متنفرم. ریشه اش هم قظعا برمیگرده به گذشته ام. چون 90% بچه های فامیل ازم کوچیکترن و همش هر جایی میرفتیم بچه هارو مینداختن رو سرم و زنا با همدیگه و مردا با هم دیگه گرم صحبت میشدن.

خودمم دو تا داداش 9 و 6 ساله دارم. از جیغ و داد و گریه بچه ها هم میترسم هم متنفرم. از طرفی یطوری ام که بچه ها همش میان طرفم و منم چون ازشون بدم میاد ازشون دور میشم. احساس میکنم کل دوره راهنمایی من به بچه داری گذشته در شرایطی که هم سن و سالام عشق و حال میکردن.

اه از همه بچه ها متنفرررم... حتی کافیه 1 سال ازم کوچیکتر باشن. اون خجالتی هم که گفتم فقط در مقابل پسرای هم سن و بزرگتر از خودم که تو دهه دوم زندگیشونن دارم .با بقیه عادی ام

 اینکه زیاد به گذشته فک میکنم..حتی حرفی که یه نفر تو 8 سالگیم بهم گفته بارها به ذهنم میاد. اینم بگم که به تنهایی عادت کردم . تو طبقه پایین خونمون تنها میخوابم و زندگی میکنم....

خییلی ببخشید که اینقد طولانی شد.

دعا برای شفای مریضا هم یادتون نره.

ممنون


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)