با سلام به همه دوستان گرامی

من یه دختر هستم از جنس اکثر دخترا.. احساساتی. بقیه بهم میگن مهربونی . من با جنس پسر رابطم خیلی کم بوده تا حدی که با پسرای فامیل ( فقط احوالپرسی میکردم! شاید مثل خیلی از دخترا ) .

فقط بگم داستان از زمانی شروع شد که وارد فضای مجازی شدم، بعله فهمیدم منم تو جاش ظرفیتم کمه.اولش به درخواست دوستی ها اصلا اهمیت نمیدادم و نه میگفتم حالا هر جوری کم کم چت کردنم شروع شد مثلا تو همین روند نه گفتن .

چت میکردم!چند بار توبه کردم! از یکیم خیلی خوشم اومده بود حالا بماند البته نه جدی . تا اینکه تو یکی از همین فضای مجازی کسی که خودشو مذهبی میدونست حتی عکساشم همینو نشون میداد اومد جلو اونم با خواستگاری از طریق مادرش .

زنگ زدن من چت کردنم بیشتر میشد ما که خودمونو مذهبی میدونستیم من واقعا سرم تو برف بود! از همه چیه زندگیم گفته بودم بهش. از اینکه نمیتونستم به کسی اعتماد کنم از روی یه سری مسائل خانوادگی.

اونم واقعا حرفای قشنگ میزد! شاید برای من قشنگ بودن کسی دیگه میدید میفهمید قصد واقعی چی بوده. این چت کردنا به تلفنی حرف زدن رسید شب تا صبح. خودم گفتم برام شعراتو بخون.خودم گفتم اول! هر روز همراه با لذت کاذب مثلا عشق و علاقه محبت. تو برزخ گناه بودم اون میگفت نیتمون پاکه!

تا اینکه رسید به روزی که گفتم باشه زنگ زدی مامانم گفته راه دوره مگه اینجوری خواستگاری میشه و مامانتم قطع کرده!

تو هم هیچی نداری فقط دانشجویی میمونم تا وقتی بیای به خواستگارا نه میگم! ولی کی میتونی بیای و بهانه ها شروع شد بحث کردیم تا اینکه یهویی گفت نه ما بهم نمیخوریم! همون روزی که تصمیم گرفتم دیگه حرف نزنم کسی که شب تا صبح دوست دارم تو گوشم خونده بود فهمیده بود بهم نمیخوریم گفتم درست میگی عوضش میکنم روزای قبل اون روز خوب بودم خوب حرف میزد یهو اونروز بد شدم!

خداحافظی شد حتی یجورایی میخواستم نگهش دارم که کلا نره چون دوسش داشتم! ولی اونجوری نمیخواستم اونجوری همش تو عذاب گناه بودم

یه ماه گذشت برام خواستگار اومد ( البته چقدر خانوادمو اذیت کردم بماند ) گفتن کارت اشتباهه.ولی من ادامه داده بودم. من فکر نمیکردم کسی که الکی بگه  دوست دارم با توجه به رفتارش! احمق بودم واقعا یا هم اون موقع حرفایی رو که دوست داشتم قبول میکردم .

بهش فکر میکردم فکر کردم اونم تو این یه ماه بهم فکر میکرده شاید اونروز بد رفتار کردیم. تا اینکه بهش پیام دادم اخه قبل اون خدافظی گفتیم بمونه بعد چند ماه بیان. گفتم برام خواستگار اومده نمیخوام ذره ای از علاقت تو رابطم باشه.چون میدونم این خیلی بی رحمیه هم در حق خواستگارم هم خودم که فکرم جای دیگه باشه .

گفتم نیودم التماس کنم برگردی فقط اومدم بگم چرا؟ یچیزی بگو باور کنم علاقه از اول اشتباه بوده . گفت دروغ گفتم دوست دارم و اگه دوست داشتم میومدم خواستگاری.تمام

.....واقعا برای من این خیلی دردناکه درسته فقط حرف زدن بوده ولی همینم برام سنیگن بود اینم اشتباهه گناهه. روحم آسیب دید حتما جسم نیست. روحم آسیب میبینه تا جاییکه معدم درد بگیره .

این داستانو براتون کامل گفتم که هیچ دختری دیگه به پسری تو فضای مجازی اعتماد نکنه هر پسری چه مذهبی چه غیر مذهبی البته فضای واقعیم همینطوره. ولی تو فضای مجازی الان این اتفاقا زیاد میوفته تا راه درست نباشه نمیشه طرفو شناخت .

از شما میخوام یه راهکار برای فراموش کردنش بهم بدین . چجوری فراموشش کنم؟؟میدونم دیگه نمیاد . فقط بگین چجوری فراموش کنم ؟

دیگه نمخوام کسیو دوست داشته باشم یا کسی بهم ابراز علاقه کنه ازدواجم یه توافقه.. سعی میکنم فقط همسر خوبی باشم و ناراحتش نکنم .

فقط چجوری فراموش کنم همه چیزو؟

ممنونم از همگی.فقط ببخشید طولانی شد


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) فراموش کردن عشق قبلی (۶۰ مطلب مشابه)