سلام خدمت همگی
من یه پسر 25 ساله هستم .

مشکل من اینه که دوران کودکی و نوجوانی سختی رو گذروندم و پدر و مادر من عادت داشتن همیشه من رو با بقیه مقایسه کنن و کوچکترین اشتباهی رو با بدترین رفتار پاسخ بدن .

من تا سن 15 سالگی پدرم و 5 ماه در سال میدیدم و تو اون 5 ماه تموم سعیم این بود که بهش ثابت کنم که من پسر زرنگ و باهوشی هستم و اینجور که اونا فک میکنن دست و پا چلفتی نیستم ولی به خاطر نوع تربیت خودشون از نظر اونا پسر زرنگ کسی بود که بتونه با زرنگ بازی نه فقط حق خودشو بلکه حق بقیه رو هم بگیره . همیشه جملات تحقیر آمیز مادرم رو به یاد دارم که فلانی رو ببین چقدر بچه زرنگیه چقدر زبله ولی تو ...

و این جمله ها مثل مته روح منو ویران میکرد .این در حالی بود که من ذاتا یه آدم آروم کم حرف و مذهبی بودم و هستم درسم همیشه خوب بود اگه از مدیر دوران دبستان راهنمایی و دبیرستانمون میپرسیدن سه تا از مودب ترین و درسخون ترین دانش آموزاتون رو معرفی کن حتما یکیش من بودم .

ولی اینا هیچ وقت از نظر پدر و مادرم ارزش زیادی نداشت .تا اینکه بزرگ شدم در دوران کنکور با وجود اینکه توانایی قبول شدن در بهترین رشته ها و بهترین دانشگاهها رو داشتم اما به دلیل نداشتن اعتماد به نفس کافی و اینکه اصلا نمیدونستم به چی علاقه دارم و دوس دارم آینده چی بخونم و چی قبول شم انرژیم و واسه کنکور از دست دادم و یه جورایی از شکست و سرخوردگی بعدش ترسیدم و دانشگاه دولتی رو گذاشتم کنار و  رفتم دانشگاه آزاد الان که دارم مینویسم به نظرم یکی از بدترین انتخابای زندگیم رفتن به دانشگاه آزاد بود چون از مسابقه دادن و آزمون دادن  و در کل مقایسه شدن میترسیدم و کنکور سراسری اینطوری بود ولی آزاد اینطور نبود من به این دلیل آزاد و انتخاب کردم .

به هر حال دانشگام تموم شد در حالی که اصلا علاقه به رشتم نداشتم . رفتم سربازی و الان مدتیه سربازیمو تموم کردم  .

حالا ؛

از ادامه تحصیل میترسم

از ازدواج میترسم

از کار میترسم

از هر چی انتخابه میترسم

چون فکر میکنم من همیشه اشتباه میکنم و پدر و مادرم همیشه آمادن تا من اشتباه کنم و باز تحقیراشون شروع بشه

نمیدونم ...
دلم میخاد درسمو تو رشته مورد علاقم ادامه بدم

یه کار موقت با درامد کم دارم

ازدواج کنم با دختر مورد علاقم .

تا حالا اینا رو به هیچ کسی نگفته بودم نمیدونم چیشد که تصمیم گرفتم اینارو براتون بگم . یه پسر مثل من باید برای ادامه زندگیش چیکار کنه .

دلم از دست پدر و مادرم گرفته احساس میکنم همه ی تردیدای زندگیم به خاطر اوناست دلم میخواد زبان انگلیسی یاد بگیرم دلم میخواد نقاشی با سیاه قلم یاد بگیرم دلم میخواد نواختن کمانچه و سه تار رو یاد بگیرم دلم میخواد زندگی کنم ولی ...

بعضی وقتا با خودم میگم آخه کدوم دختری حاضره زن من بشه؟ من تا حالا با هیچ دختری رابطه نداشتم بعد به این نتیجه میرسم که اصلا قید ازدواجو بزن نه خودتو بدبخت کن نه دختر مردومو

هوففففففففففففففففففففففففففففف خدا یا شکرت

مواظب رفتارتون با بچه هاتون باشید


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)