سلام
الان که دارم مینویسم بغض گلومو چنگ انداخته... 5 دقیقه پیش با شوهرم که یه سال و 3 ماهه تو عقدیم تلفنی حرف میزدیم ولی اصلا مثل قبل نیست!
خیلی بی حس و حال و سرد شده! اگه اینو به خودش بگم قبول نمیکنه اما واقعیتش اینه که در طول روز اصلا یادم نمیکنه و این منم که باید زنگ بزنم یا اس بدم....
گاها مهربون میشه اما دوومی نداره و دوباره وقتی دوریم انگار اصن وجود ندارم و دلتنگم نمیشه! اگه به خودش بگم میگه از دقیقه ای که از ماشین پیاده میشی دلم واست تنگ میشه اما من چطور باور کنم وقتی دلتنگیاش نشونه نداره....
اگه من باهاش حرف نزنم اونم حرفی نداره و کلا مکالماتمون در حد چطوری چه خبر میمونه...
نگرانم که اونم حسش همین باشه و یه روز از هم جدا شیم....
فکرش داره نابودم میکنه...آخه عاشقشم و اولین مرد زندگیم بوده...ما دوران عقد وحشتناکی رو گذروندیم و تا مرز طلاق پیش رفتیم...
اما خودش برگشت و خاست از نو بسازیم اما انگار یه چوبی لای چرخ زندگیمون افتاده... دلم یه دنیا غصه داره و یه دریا اشک.... چیکار کنم که اینقدر عذاب نکشم از ترس جدایی؟
تو جوونی پیر شدم از هجمه سختی های دوران عقد...امیدوارم مادرش که مسبب همه ی این سختی هاست تاوان کارشو پس بده...ازش نمیگذرم...روزهایی که میتونست بهترین و شیرین ترین روزهای عمرم باشه شده سختترین و تلخترین...

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل رفتاری دوران عقد (۴۷۲ مطلب مشابه)