سلام

لطفا راهنمایی کنید
من آدمی بودم که کلا سرم به کار خودم مشغول بود به هر چی که بهم ربطی نداشت کاری نداشتم طوری که حتی نمیدونستم همسایه مون کیه اسمش چیه؟ چون من توی یه شهر دیگه دبیرستان نمونه خوابگاه میرفتم .

من توی دانشگاه به همکلاسیم علاقه داشتم و واقعا دوستش داشتم سه سال گذشت و بهش نگفتم تا اینکه اخرا به چند تا از دوستام گفتم اونا هم گفتن که برو بهش بگو .

من بهش گفتم ولی اون جوابش منفی بود من که اصلا تجربه ای نداشتم توی این جور قضیه ها چندین دفعه باهاش حرف زدم ولی نظرش عوض نشد بعدا مسائلی پیش اومد که فهمیدم که اگه اون دوستای نامردم راهنماییم میکردن یا که خودم تجربه میداشتیم نظرش رو حتما میتونستم عوض کنم .

و اینکه فهمیدم سه تا از همکلاسی هام منو دوست دارن ولی دیگه واسم مهم نبود چون خیلی چیزا واسه من عوض شده بود . دیگه از دیدن جنازهاتوی اخبار ناراحت نمیشدم . دیگه از دیدن گریه بچه‌ها ناراحت نمیشدم . من که اگه خون میدم حالم بد میشد اگه دستم زخم میشد از حال میرفتم دیگه وقتی دستم بریده میشد غش نمیکردم چکیدن خون دستم رو نگاه میکردم و کیف میکردم .

کلا قلبم عوض شده بود خیلی سخت تر شده بود الان که سه ساله داره از اون قضیه میگذره ولی نتونستم اون دختر رو فراموش کنم احساسم هم مثل قبل نشده یادم میاد که مهربون بودم ولی الان هر کاری میکنم نمیتونم خشونتم رو کنار بگذارم نمیدونم چکار کنم گیر کردم بین یاد اون قدیم هام که مهربون تر بودم و الانم که بی احساس شدم .

دوم اینکه همش فکر میکنم هر کاری واسه به دست آوردن تجربه باید انجام داد چه راه خوبش چه بدش چون ضرر زیادی کردم توی این قضیه که به خاطر تجربه ای که میشد از راه اشتباه بدست بیارم .


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)