سلام دوستان
یه مشکلی رو میخوام مطرح کنم که شاید یکم باورش براتون عجیب باشه. خونواده ما یه خونواده پر جمعیته و من بچه یکی مونده به آخریم و الان 28 سالمه. کوچکترین عضو خانواده مون برادر کوچیکمه که الان 25 سالشه. خانواده ما کلا آدمای سردی هستند چه از نظر عاطفی و چه جنسی.

سه تا خواهر دارم که کوچکترینشون 31 سالشه و هر سه تاشون مجرد هستند. مشکلی که این وسط هست اینه که این سه تا خواهرم الان که توی این سن هستند هیچ برنامه ای برای آینده شون و ازدواج ندارند و میگن شرایط زندگی مون الان خیلی هم خوبه و هیچ نیازی به ازدواج نداریم!

تا حالا خیلی درباره این موضوع باهاشون صحبت کردیم ولی هر وقت که این بحث ها پیش میاد صورت مساله رو پاک میکنند و میگن ما مشکلی نداریم! و هر خواستگاری میاد یه ایرادی روش میذارند.

خواهر هام هر سه تاشون هم تحصیلکرده و فرهنگی هستند ولی در این زمینه پیرو هیچ منطقی نیستند! اولین ازدواج توی خانواده ما برادر بزرگم بود که یک ازدواج فامیلی بود و از اقوام مادرم بود که متاسفانه منجر به طلاق شد و همین مساله مزید بر علت شده که بهانه دستشون بیاد و با تمام پیشنهاد هایی که از طرف خانواده بهشون میشه جواب رد بدن که اگه اقوامتون به درد میخوردن ازدواج فلانی منجر به طلاق نمیشد و ما میخوایم خودمون همسر آینده رو مشخص کنیم.

ولی عملا هیچ همسری در کار نیست و الان این بحثیه که چندین سال به طول کشیده . هر چی ما بهشون میگیم خب اگه کسی هست بگین بیاد خواستگاری ولی باز جوابای واهی میدن که همین روزا میاد. از بابت اینکه فکر کنید مشکلی داشته باشن یا روابط خارج عرفی چیزی داشته باشن مطمئن باشید نیست ولی حقیقتش خودمم دقیقا نمیدونم علت این کارشون چیه؟

نمیدونم ترس از پذیرش مسئولیت باشه، یا از سر لجبازی یا ترس از رابطه جنسی یا چیز دیگه. شاید بگین تو که داداششونی نمیدونی علتش چیه پس چجوری راه حل میخوای؟ راستش هر وقت سر این بحث تو خونه باز میشه یا جواب سر بالا میدن یا میگن ما مشکلی نداریم یا خواستگارا به درد نمیخورند و از این حرفا. الان اونقد قضیه بیخ پیدا کرده که تقریبا هر روز تو خونه سر کوچکترین مساله ای جر و بحث پیش میاد و تو جر و بحث هم هیشکی حریفشون نمیشه.

جوری شده که بابا و مامانم بس که رو این قضیه باهاشون بحثشون شده رفتن روستا و هر هفته ای یه بار اونم برا مدت کوتاه میان پیشمون و میگن حوصله جر و بحث نداریم. خودمم همین طوری شدم. الان سربازم بهم مرخصی میدن میگم نمیخوام برم مرخصی حوصله جر و بحث ندارم!

دیگه بریدم. عقلم به جایی قد نمیده. بحث های خیلی زیادی پیش میاد تو خونه که به نظر خودم منشاش همین قضیه ست ولی متاسفانه اونا نمیخوان این قضیه رو قبول کنن و میگن ما از بچگی اخلاقمون خشن بوده و اهل جر و بحث بودیم! با این وصف اصلا آینده روشنی رو براشون نمیتونم تصور کنم و حتی اگر ازدواج هم یه زمانی کنن فک نکنم با این اخلاقاشون دوامی داشته باشه.

یه جایی خوندم اگه زن موقع بارداری بالاتر از 35 سال باشه احتمال اینکه بچش مشکل دار بشه زیاده. الان خواهر بزرگم 35 سالشه هر چند با این وضع فکر نکنم تا چند سال دیگه هم وضعیت تغییری کنه. جالب اینجاست که این قضیه سرد مزاجی تو اقواممون هم هست و الان دختر عمو هام هم تقریبا وضعیت مشابهی دارند و فکر کنم بالای 35 سال و مجرد هستند. و هر وقت بحث میشه میگن دخترای فلانی هم همشون بالای 35 سال هستن و زندگی شون رو دارن میکنن خیلی هم خوبه!

الان جدیدا دو تای کوچیکتره بهانه جدید گیر آوردن که ما تا خواهر بزرگترمون مونده حاضر نیستیم به هیچ خواستگاری فکر کنیم بزرگتره هم میگه من دارم زندگیم رو میکنم شوهر میخوام چیکار! پیش مشاور هم رفتن، صبح تا شب هم دارن مطالب علمی درباره ازدواج و زناشویی میخونن ولی فک کنم چون قضیه خیلی طولانی شده یا بخاطر لجبازی حاضر نیستند از مواضعشون کوتاه بیان.

الان این قضیه رو خودمم خیلی تاثیر گذاشته و منزوی شدم. بهشون گفتم تا اخلاقتون و طرز فکرتون رو عوض نکنین نمیام خونه. تنها راهی بود که به ذهنم میرسید برای فهموندن اشتباهاتشون. شاید بگید فرار از این قضیه راه حل نیست ولی باور کنید کم آوردم. الان سر همین بحث ها خواهر هام خودشون هم با هم درگیرند و چند ساله هر بحث دیگه ای هم پیش میاد و به نتیجه نمیرسه و این بی منطقی یه جاهای دیگه هم سرایت کرده و هر از چند گاهی سر هر موضوع کوچیکی با همدیگه یا با ماها قهر میکنن اونم به مدت طولانی.

نمیدونم باید چکار کنم.

کمک برسونید خواهش میکنم.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)