خانواده برتر

زیادی خوب بودن هم خوب نیست داداش. خوب رابطه برقرار میکردی  چکار داشتی اون  دردش میگیره یا نه. در ضمن هیچ موقع به کسی اینقده وابسته نشو که اگه از دستش دادی اینجوری افسرده بشی . در ضمن تا قبل از ازدواجت به هیچ دختری اعتماد نکن. مگه دختر کمه .اون لیاقت تو رو نداشت.

متأسفانه نداشتن اطلاعات در مورد روابط زناشویی یه دردسره از وقتی با این وبلاگ آشنا شدم متوجه شدم که اطلاع داشتن از این روابط هم یه دردسر بزرگتره چون حس بی اعتمادی و شکاکیت رو در زوجها بوجود میاره که مثلا آقا یا خانم میگن اینکه اطلاعاتش اینقدر بالاست لابد قبلا با کسی رابطه داشته!!!در مورد اون خانم نمیشه قضاوت کرد شاید برا خودشون دلایلی داشتن ولی اینو مطمئن باشید این جدا شدن به نفعتون بوده چون زندگی که بر پایه بی اعتمادی شروع بشه به سرانجام نمیرسه!!!

باید این واقعیت رو بپذیرید که قبلا یه خانمی در زندگیتون بوده و الان دیگه نیست پس شرایطتون برای ازدواج دوباره کمی سخت تر شده نسبت به زمانی که پسر بودید ولی شما هنوز خیلی جوونید و خیلی هم فرصت دارید درسته شکست نسبتا بزرگی داشتید ولی به این فکر کنید که شاید این شکست لازم بوده تا زندگیتون رو به بهترین شکل بسازید و اتفاقای خوبی براتون رقم بخوره میدونم الان میگید حرفاتون کلیشه ایه و اینکه شما جای من نیستید و منو درک نمیکنید اما اینو بدونید که ناامیدی بزرگترین گناهه و میتونه انسان رو تا مرز فنا شدن بکشونه!!!توصیه خواهرانم به شما اینه که هیچوقت هیچوقت ناامید نشید حتی اگه خدای ناکرده بازم شکست خوردید، انشاءا...که زندگی روی خوشش رو به شما نشون میده!!

خیلی بعیده قضیه به همین سادگی که شما تعریف کردی باشه چون تو جامعه ما دختری که اسم مطلقه بخوره بیشتر از یک پسر براش بد تموم می شه در هر صورت شما انقدر خودتو تاراحت نکن، خودکشی هم خواهشاً دیگه بهش فکر نکن چون این مورد تو پرونده ات برای ازدواج مجدد بدتر از عقد تموم می شه...

و برای شما هم به نظر نمیاد بشه به راحتی این قضیه فراموش کنید اگر قبلاً با مشاوری صحبت کردید و ایشون هم در جریان روابط شما بودند الان هم می تونید با کمک ایشون مسایل رو تجزیه تحلیل کنید با توجه به اینکه آدم منطقی ای هستید

و فکر اینکه در خواستگاری های بعدی این مورد رو پنهان کنید هم نباشید

و می تونید بعد از اینکه تو جلسه خواستگاری به دختر خانم توضیح دادید که یک مورد عقد داشتید پیشنهاد بدید که اگر می خوان توضیحات بیشتری بشنوند به مشاورتون مراجعه کنند

بهتر از اینه که برن از دوست و آشنا همسر قبلیتون تحقیق کنند

من یه پسر 25 ساله هستم مدتی میشه از خانومم جدا شدیم البته من دیگه اونو به اسم همسرم نمیدونم و این باعث افسردگیم شده.

دوست عزیز،این اتفاقات برای بعضی ها رخ میده که تو عقد جدا شن ، پس افسردگی نداره که. نه شما اولیش هستید و نه آخریش. خب اگه آدم بدونه و تشخیص بده که نمی تونه با نامزدش کنار بیاد ، همون بهتر که تو عقد حدا بشه. این دختر خانم، فکر کنم از اولش هم نمی خواسته خانم شما بشه به هر دلیلی چون داشته اینور اونور میزه که یه بهانه ای پیدا کنه واسه جدایی. چه مشکل شخصیتی و روانشناسی داشته یا اینکه قسمت شما نبوده
من چند مدت پیش با یه خانم به ظاهر عفیف بواسطه مامانم اشنا شدم . اوایل رابطه احتمالی منو با دیگران یعنی دخترا بهونه کرده بود  چون خارج ایران درس میخونم واسه همین احتمال داده بود که با یکی رابطه داشته باشم واسه همین هم پیش مشاور رفتیم .

از همینجا معلوم بوده که دختره مشکل داره. ولی به ظاهر شما باور نکرده بودید و این امر کاملا طبیعی هست که شما باور نکنی. به ایشون حق دادی تا به هر نحوی ثابت کنه که سالم بودی و ایشون مرتب دنبال بهانه بوده اند.

خلاصه حل شد ( البته در اون مورد بهش حق میدم ) بعد که کم کم به همدیگه نزدیکتر شدیم من همون کارایی که رو که شما پیشنهاد داده بودید انجامش دادم در طی چند مرحله تا اخراش ازم رابطه خواست منم گفتم که بذار واسه بعد عروسی تا با اصرارش مجبور شدم  ببخشید دوستان من مجبورم این حرفا رو بزنم  عذر میخوام ولی گفتنش ضروریه  تا اینکه بهم گفت از پشت منم چون عواقب اینجور رابطه رو میدونستم بهش گفتم که عزیزم از این نوع رابطه فقط من لذت میبرم نه تو .

به نظر میرسه دختره خواسته یه جورایی به شما و خودش ثابت کنه که شما رابطه داشتید. دقیقا می خواسته یه بهانه ای دستش بیاد!!!!

واسه همین ولش کن بعد بهم فحش داد و گفت تو از کجا میدونی این چیزا رو  لباساشو پوشید و رفت منم متعجب شده بودم که چی شده فکر کردم داره مثل همیشه خودشو واسم لوس مینکه تا اینکه چند ساعت بعد مادر زنم بهم زنگ زد گفت باهاش چیکار کردی من گفتم هیچی ( چیزی که نمیتونستم بگم ) بعد قطع کرد من هنوزم باورم نشده بود تا اینکه باباش زنگم زد گفت بیا دادگاه .

فکر می کنم خانوادگی دچار سوء ظن شدن نسبت به شما. خانوادگی یه هدف مشترکی داشته اند والا خیلی ناجوره اول اینکه دختره ول کنه بره. بعد به مامانش بگه و زنگ بزنه بعد به باباش. همشون یه هدف رو دنبال می کردن

من بهت زده شده بودم هنوزم نفهمیدم واسه چی ( چون من مقالات زیادی در این مورد خونده بودم ) بعد از ماجراهایی از هم جدا شدیم در حالی که 3 ماه از عقدمون میگذشت .

به نظرم بهترین کاری که می تونستید انجام بدید همین کار بوده. شما اگه بعد از سه ماه زندگی با این خانم اون هم تو عقد، ازش جدا شدی و احیانا افسردگی گرفتی، اگه میرفتید زیر یه سقف با چه مشکلاتی که روبرو نمی شدید؟؟ خدا رو شکر کن که آزاد شدید چون اصلا کارهاش طبیعی و منطقی نبوده

 من  یه فرد کاملا منطقی بودم همیشه فکر میکردم با منطق و  اصول میشه هر گره رو باز کرد ولی نمیدونستم که منطق واسه عده ای مثل علف واسه خرسه

دوست عزیز ، منطق برای 95 درصد از دخترهای جامعه امروزی جواب میده. اون یکی جزء استثناها بوده که به تور شما خورده. من فکر می کنم مشکلی داشته از لحاظ روانشناسی یا به هر دلیلی خواسته جدا شه و الا اینطوری رفتار نمی کرد
من اون قضیه رو هضم کردم ولی یه مشکلی واسم پیش اومد اینکه شکستم همین شکستم من که تو زندگیم همه کاری کردم واسه همسرم اینده م که یه روز تو اغوشم بگیرم گونه هاشو بوس کن واسش جونمو بدم من تو زندگی با هیچ دختری  ارتباطی نداشتم واسه اینکه اولین بار همسرمو   لمس کنم واسه اون بمیرم .

هیچ اتفاق بدی نیفتاده برادر من. همه چیز سرجاش هست. همه چیز روبراه هست. کمی به خودت مسلط باش. کمی اعتماد به نفس داشته باش، می بینی هچی اتفاق بدی نیفتاده

سلام به همه عزیزانی که وقتشون واسه جواب دادن گذاشتند ممنون

در مورد اینکه  گفتن قبلا دلخوری داشته نه اصلا اینطور نبوده  یکی از اقوام ایشون قبلا مثل من تو ایران درس نمیخوندن بعد که ازدواج کرده پسره   فهمیدن پسره چی بوده  ایدز داشته و...

دلیل شک ابتدای زندگی مون بهش حق دادم و کاملا قانعش کردم  اما از اینکه باهاش رابطه بر قرار نکردم  خیلی مشکوک شده بود  در ضمن 2 ماه از عقدمون که گذشت  بهم گفت به یکی قبلا علاقه داشتم و حالا همه چی تموم شده من واسه همون دلایلی که گفتم بهتون  و اعتمادم   اینو پذیرفتم  اما بعد از اینکه باهام قهر کردم ندیدمش تا تو دادگاه یعنی واقعا اصلا بهش دسترسی نداشتم  بعد دیدم یه پسری هم  همراه خانواده شه بعدا یعنی چند روز پیش فهمیدم که اون کی بوده  من فرزند تکم پدرمو چند سال پیش از دست دادم مشکلات روحی داشتم  واسه همین موضوع منی که دانشجوی برتر بودم رو میخواستن  اخراج کنن بعد به حالت اول برگشتم  مادرم تو شرایط بسیار بدی بود (از نظر عاطفی) تصمیم گرفتم ازدواج کنمو با همسرم بیاریمش خارج  یه ماه از عقدمون گذشته بود مامانم سکته کرد نمیدونم چرا  بعدش عمرشو داد به شما من موندم و خدامو همسرمو یه سری خاطرات از والدین بعد  خانوادش طمعه ارث  داشتن بدون اینکه حتی کمکم کنن اره مهریه زیاد اونم واسه اینکه مامانم خواست  شما باشین  چیکار میکنین من اگه ضعیف بودم که وقتی پدرمو مادرم بودن تنهایی نمی رفتم خارج اصلا نمیرفتم یه خواهر یه برادر هیشکی  نداشتم هیشکی فک و فامیلم هم که نبودن اینجا

ممنوع الخروج شدم حالا میگین که نباید خودکشی میکردم  اقا من باید فقط نگاه میکردم که یکی اومدی داره زندگیمو چپاول میکنه من دلیل انتخابم این بود که یکی مادرم اونو واسم انتخاب کرد  دوم اینکه من دخترای ایرانو  نمیشناختم  تو اون شرایط شما باشی چیکار میکنی از هر طرف بهت فشاره  من سلامتیم اینقدر برام مهم بود حالا  صورتم چین داره  من ارامش قبلی میتونم بدست بیارم ولی با مرگ خانوادم  با این همه عفریت تو این مملکت که منتظر لغزشتن چی  یه عدی میگن اگه من بودم باهات ازدواج نمیکردم  بهتون بگم  نظرتون محترمه ولی واقعا همینه

من تو زندگیم اونقد جدی بودم که هیچکس جرئت نداشت بهم تو بگه ولی حالا رفتم تو رستوران یادم رفت پولشو حساب کنم یه پسری اومدی مشت زده تو صورتم  که تا چند روز باد داشت

هر روزم که دختره واسم دبه میکنه که اینقدش کم بود اونقدش کم بود  به خانوادمم گفتم بیان اینجا بابا من چه گناهی کردم که پدرم عاشق وطنش بوده و مثل خیلی فرار نکرده اره من چه اشتباهی کردم

من ضعیف نبودم نبودم  دوستان  الان دیکه چی

ببخشید اگه به کسی یا شخص بی احترامی کردم ببخشید

ارزوی بهترینها رو براتون دارم اقای نجفی